چهارمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»
چگونگی مرگ ناگهانی یکی از بارزترین رهبران فلسطینی
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرت های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش چهارم این کتاب را می خوانید:
انتظار داشتم که موضوع سخت باشد اما انتظار نداشتم که خسته کننده باشد. این که کسانی که قصه را کامل می دانند انگشت شمار باشند و امروز هزاران کیلومتر میان آنها فاصله باشد. و دسترسی به آنها آسان نباشد. آنها همچنان به همان شیوه سابق زندگی می کنند: به دور از چشم همگان و به دور از افشاگری ها. می بایست به شماره تلفن ها دسترسی می یافتم و هشدارهای سنتی آنها را نادیده می گرفتم. لازم بود که گفت وگوهای مکرری با آنها انجام می دادم به ویژه که سابقه نشستن جلوی ضبط صوت را نداشتند.
کار ماه ها طول کشید و سفرهای بسیاری را موجب شد. وقتی که با گفت وگو موافقت کردند، مشکل تازه ای به وجود آمد: نه عکس و نه اسم نباید برده شود. بحث و جدل های طولانی کردم و وقتی که در آخر برایم روشن شد که «میراث داران» ودیع بعد از فوت او به هیچ وجه قانع نمی شوند که با وجود توقف همه فعالیت هایشان از سال 1990 عکس و نامی از آنها برده شود، قانع شدم که نام و عکسی از آنها منتشر نکنم. فقط با حفظ امانت داری می توانم بگویم که آنها در وضعیت بسیار سختی زندگی می کنند و بعد از غیبت ودیع در برابر هر گونه وسوسه ای مقاومت می کنند و هر گونه فروش اسرار را رد می کنند یا اجازه نمی دهنده که خبرگی و تجربشان در اختیار کشورها یا سازمان ها قرار بگیرد. می توانم به طور قاطع بگویم، که این تحقیق بر اساس روایت افراد نزدیک به ودیع حداد نوشته شده است و برای هر کدام از آنها در هر کجا که به آنها مراجعه می کنم صفت «سخنگو» به کار می برم.
در ماه های آخر سال 1977 وضعیت بد جسمی ودیع در خلال حضورش در بغداد نمایان شد. پزشک ها انتظار نداشتند که بیماری صعب العلاج باشد و در ابتدا فکر می کردند نوعی از انواع خونریزی ها است. عوارضی که بیمار داشت پزشک ها را به این برداشت وا می داشت. بعضی وقت ها درد شدید روده پیدا می کرد و نمی توانست حتی هر گونه غذایی بخورد. استفراغ و بعضی وقت ها استغراغ خون داشت. دستگاه هاضمه اش دچار تشنج می شد. پزشک های متخصص دستگاه هاضمه او را در بغداد معاینه کردند و تشخیص دادند که زخم لوزالمعده باشد. مجموعه ای دارو برایش تجویز کردند و موافقت کرد که بعضی از آنها را بخورد. چون خودش پزشک بود هر گونه دارویی که به او توصیه می کردند بخورد را به دقت بررسی می کرد.
در ماه ژانویه الجزایر را ترک کرد و پزشک ها توجه ویژه ای برای درمان او کردند و همه معاینه های لازم در مورد او را انجام دادند. اما تنها پسرش، هانی که هنوز پانزده سالش را تمام نکرده بود، وقتی که با او ملاقات کرد ملاحظه کرد که حالش به شدت خراب شده است. تغییر وحشتناکی در ظاهر و توانایی اش رخ داده بود. کسالت و ضعف بر جسمش غلبه کرده بود اما هوشیاری اش و همچنین توانایی اش برای تمرکز همچنان کاملا به قوت خود باقی مانده بود. به عدم اظهار ضعف توجه بسیار می کرد اما صلابت اراده برای پنهان کردن ناتوانی ناشی از بیماری کافی نیست. ظن غالب بر این است که او به عنوان پزشک درک می کرد که حالش بدتر می شود اما تمایل نداشت آن را اظهار کند. کارهای روتین روزمره اش را انجام می داد و به کارش ادامه می داد، از بعضی دوستانش که به دیدنش می آمدند درباره بعضی مسائل مربوط به کار که باید به صورت طبیعی ادامه می یافت می پرسید. رفقایش دائما به او می گفتند که به اعتقادشان او در رفتن به مرحله پیشرفته درمان که در الجزایر به او توصیه کرده بودند، تاخیر می کند، شاید درک کرده بود که علاج بهتر جلوی دگرگونی حالش را نمی گیرد. تعطیلات هانی تمام شد و او به مدرسه اش در بغداد بازگشت.
در اواخر فوریه حالش بدتر شد و پزشک های الجزایری گفتند که نمی توانند بیشتر از این کاری کنند.
امکان نداشت که ودیع حداد را به یک پایتخت غربی یا جای نه چندان امن دیگر منتقل کنند. در آن دوره فرد شماره یک تحت پیگرد در فهرست موصاد و سازمان های امنیتی غربی بود. برای همین نگاه ها متوجه اروپای شرقی شد. با وجود انزجاری که میان رهبران «جبهه ملی آزدایبخش فلسطین» و حداد بود، رهبران آن عملیات سفر او به آلمان دموکراتیک (شرقی) را فراهم کردند. در ابتدای مارس 1977 به برلین شرقی منتقل شد و در 28 همان ماه درگذشت.
درباره فوت او اظهار نظرهای بسیاری شد. نظر رفقایش در «جبهه ملی» و همچنین رفقای خودش این بود که در لبنان دفن شود. او شناسنامه لبنانی داشت و در لبنان وزنه فلسطینی بسیار بالایی وجود دارد. خانواده اش می گفتند که تشییع او در لبنان می تواند برای اسرائیل بهانه ای شود تا مشکلات بسیاری را به وجود آورد به ویژه که وضعیت در آن جا بی ثبات بود. از این جا بود که فکر تدفینش در خارج از لبنان مطرح شد. گزینه میان الجزایر و عراق با توجه به روابطی که میان او با این دو کشور وجود داشت، مطرح شد. عراقی ها آمادگی کاملا خود را برای این که در بغداد دفن شود و مراسمی که لایق جایگاه او باشد، برگزار شود، ابراز داشتند، برای همین این گزینه انتخاب شد.
در زمانی که حداد در بیمارستانی در برلین شرقی بستری بود پسرش هانی در بغداد با خاله اش، نصرت زندگی می کرد که به دلیل وجود مادر و همسرش در آن جا زندگی می کرد. نزدیکان او به دیدن ودیع در خانه اش در پایتخت عراق به دلیل سختی های نقل و انتقال دیگر نمی آمدند. ناگهان در باز شد و نزدیکان وارد شدند در حالی که در میانشان قیصر، برادر ودیع نیز بود. قبل از آن هانی از پدربزرگش فهمیده بود که مریض و خسته است و شاید ناگهان یک هفته قبل از آن که پسرش بمیرد، فوت کند. قیصر معلم بود و کتاب را دوست داشت و هانی هم نسبت به آن ولع داشت. قیصر به هانی گفت بیا برویم به کتابخانه ات و ببینیم در آن چه هست. وقتی که وارد شد به پسر جوان گفت می خواهم به تو خبری بدهم که خوشحالت نمی کند. هانی جواب داد: «انتظارش را داشتم و متاسفم» که اشاره داشت به نبود پدربزرگش و تسلیت هایی که می دادند و به اتاق نشیمن بازگشت. قیصر فهمید که نزدیکانی که با او آمده اند به اطلاع خاله هانی فوت ودیع را نرسانده اند. مدت کوتاهی بعد از آن قیصر از هانی خواست که به کتابخانه اش برگردد. در آن جا به او گفت: «می خواهم به تو خبر خیلی سختی بدهم و می خواهم که قوی باشی و اشک هایت را نبینم». و به این ترتیب درگذشت پدرش را به او گفت. هانی می گوید: «عجیب است، وقتی یاد آن روزها می افتم، همه ما آماده تحمل صدمات بودیم. ناراحت بودم و با وجود صدمه بزرگی که به من وارد شده بود، گریه نمی کردم، سپس تسلیت ها و مراسم تشییع شروع شدند».
جسد ودیع به همراه همسرش و رفقایش به بغداد فرستاده شد. وقتی که جسد به فرودگاه پایتخت عراق رسید یکی از مسئولان بارز فلسطینی به طرف یکی از دوستانش که در کنار او بود خم شد و به او گفت که ودیع مسموم شد، و اشاره کرد به مسئولیت کشور عربی ای که این سخنگو رابطه بدی با او داشت.
در مراسم تدفین بسیاری از مسئولان عراقی و اکثر اعضای رهبری ملی و قُطری حزب بعث حضور داشتند به جز رئیس جمهور احمد حسن البکر و معاونش صدام حسین. همچنین رهبران فلسطینی و نمایندگان کشورهای دوست مثل الجزایر و لیبی و یمن جنوبی نیز مشارکت داشتند.
ادامه دارد...
نظر شما :