یکصد و هفتمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
دوران پادشاهی عراق تحسین برانگیز بود
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا یک صد و هفتمین بخش آن را می خوانید:
آیا مورد سوء قصد هم قرار گرفتی؟
چند بار.
چه کسی پشت آنها بود؟
خیلی ها. القاعده، بعدش بعضی از بعثی ها. آخرین بار در سپتامبر 2008 بود که خودروی من مورد حمله قرار گرفت اما من در آن نبودم. قبل از آن بعثی ها خودروی بمب گذاری شده ای را برای ما فرستاده بودند که قبل از این که منفجر شود آن را خنثی کردیم.
به اعتقاد تو عزت الدوری کجاست؟
نمی دانم.
منطقی نیست. تو فردی هستی که صاحب جایگاهی و اطلاعات داری؟
صحیح است اما نمی دانم. بارها شنیدیم که گفتند او در عراق است.
آیا ممکن است خارج از عراق باشد.
احتمال دارد. اما هیچ پیش زمینه ای برای هیچ اطلاعاتی ندارم.
غیر از شناسنامه عراقی دیگر چه شناسنامه هایی داری؟
من دو شناسنامه لبنانی و انگلیسی دارم.
چگونه شناسنامه لبنانی به دست آوردی؟
پدر همسرم، مرحوم عادل بک عسیران در سال 1982 با من تماس گرفت و گفت که او از رئیس جمهور الیاس سرکیس توانسته برای من شناسنامه بگیرد.
از گذرنامه عراقی ام استفاده می کردم تا زمانی که دیگر اجازه تمدید آن را ندادند، برای همین از گذرنامه لبنانی استفاده می کردم. وقتی که خواستم به اروپا بروم مشکلاتی برایم پیش آمد، و به این ترتیب توانستم گذرنامه انگلیسی به دست آورم.
به چه عنوانی در نشست گفت وگوهای لبنانی در ژنو شرکت کردی؟
9 نفر از رهبران به آن جلسه دعوت شده بودند، در میان آنها مرحوم عادل عسیران نیز بود. من در اردن بودم که با من تماس گرفت و گفت که باید با من به ژنو بیایی. پرسیدم: به چه عنوان؟ جواب داد: پس برای چی برای تو شناسنامه لبنانی گرفتیم؟
برای هر فرد دو همراه بود که با او به سالن وارد می شد. با خودش پسرش علی بک که الآن نماینده مجلس است و من را به کنفرانس ژنو و بعد از آن به کنفرانس لوزان برد.
در این جا قصه ای درباره کنفرانس ژنو برایت تعریف می کنم. وقتی که معاهده لبنان – اسرائیل (توافق 17 ژانویه) انجام شد، جلسه ای که امریکایی ها برای برگزاری آن تلاش می کردند، من خیلی ناراحت شدم. به کنفرانس ژنو که رفتم به پدر خانمم گفتم که این توافق بدتر از اشغال است برای این که به ورود ارتش اسرائیل به لبنان و ماندن در آن جا تا هر زمان که دلش بخواهد، مشروعیت می دهد، و به آن عنوان اشغالگر می دهد بدون این که هزینه های اشغال را متحمل شود. به او گفتم که این توافق، توافق صلح است، و دولت لبنان دیگر طرف این جنگ نیست، علی رغم این که جنگ در خاک آن جریان دارد. توافق صلح باید میان دو طرف جنگ باشد. وقتی که توافق صلحی منعقد می شود بدون این که بر طرف های جنگی که در خاک تو در جنگ هستند، مسلط باشی، این جنگ به حساب تو تمام می شود. با این نظر قانع شد.
در ژنو با چه کسانی آشنا شدی؟
خیلی ها. رئیس جمهور کمیل شمعون که او را از زمان کودکی ام می شناختم و در آن جا با او حرف زدم، و پدرم و براردم طلال را می شناخت.
آیا در آن جا با رفیق حریری هم آشنا شدی؟
او را آن جا دیدم. عادل بک می خواست با رئیس رشید کرامی ملاقات کند و به این ترتیب به بخش او رفتیم. نبیه بری و عبدالحلیم خدام هم آنجا بودند، حریری وارد شد و متوجه رئیس بری شد و دوتایی به تنهایی با هم صحبت کردند، خدام فریاد زد: نبیه حواست باشد.
روابط من با حریری در امان آغاز شد. مدرسه ای با همکاری امیر حسن تاسیس کردم و پول آن را از بانک پرداخت کردیم. امیر حسن از آینده مدرسه نگران بود. در این حین حریری آمد، امیر حسن از من خواست با او دیدار کنم به این امید که از مدرسه حمایت کند. وقتی که با او حرف می زدم به او گفتم: ما به حمایت معنوی تو امید بسته ایم. گفت: فقط معنوی؟ گفتم: بله.
دکتر چلبی، کجا به دنیا آمدی؟
در 30/10/1944 در منطقه اعظمیه در بغداد. پدرم عبدالهادی عبدالحسین الچلبی و مادرم بیبی حسن البصام است.
چند تا برادر داری؟
پنج تا که عبارتند از رشدی و حسن و جواد و طلال و حازم. و سه خواهر که ثمینه و رئیفه و نجلا هستند. رشدی از همه ما بزرگتر است که در سال 1917 متولد شده است.
کجا درس خواندی؟
در مدرسه ابتدائی عادل در بغداد درس خواندم. سپس به دانشکده پدران یسوعی بغداد رفتم، و بعد از آن برای سه سال در دانشکده «سیفورد کالج» در بریتانیا درس خواندم، بعد از آن در سال 1961 به «مرکز تکنولوژی ماساچوست» رفتم و در آن جا مدرک فوق لیسانس در رشته ریاضی گرفتم. سپس در سال 1965 به دانشکده شیکاگو رفتم و بعد از چهار سال توانستم مدرک دکترا در رشته ریاضی بگیرم.
آیا دستاورد علمی هم در رشته ریاضیات داشته ای؟
بله. در نظریه جبر نظریه ای دادم که دارای اهمیت است.
خانواده چلبی وارد سیاست شدند در حالی که خود سرمایه دار بودند؟
ما از قبیله طی العربیه هستیم که ساکن شمال سوریه بودند، که بعد از آخرین حمله عثمانی ها برای اشغال عراق از دست صفوی ها به رهبری سلطان مراد چهارم در سال 1637 وارد عراق شدند. آنها در منطقه کاظمین و در شهر بلد، شمال بغداد ساکن شدند. عثمانی ها آنها را حاکم پایتخت کردند، و روابط بسیار گسترده ای با عشایر عربی داشتند که از شبه جزیره عربستان و سوریه مثل تمیم و زوبع به عراق آمده بودند. پدربزرگم عضو جمعیت موسسین عراق بود که در سال 1922 انتخاب شده بود، سپس عضو مجلس اعیان شد. بعد در همان سال برای اولین بار در دولت عبدالمحسن سعدون وزیر شد که مسئولیت وزارت معارف را بر عهده داشت. 8 مرتبه وارد دولت شد تا این که در سال 1939 فوت کرد.
در سال 1930 پدرم در انتخابات از کاظمین پیروز شد، و در سال 1944 در نخست وزیری ارشد العمری وزیر شد و بعد از آن یکی از وزرای نوری سعید شد. در سال 1948 عضو مجلس اعیان شد، سپس معاون رئیس مجلس شد، و برای مدتی هم ریاست مجلس را بر عهده گرفت. بعد از آن برادر بزرگترم، رشدی در سال 1948 نماینده کاظمین شد، سپس در سال 1954 یکی از وزرای نوری سعید شد و تا 14 جولای 1958 در سمتش ماند.
آیا ارتباط خاصی میان خانواده شما با نوری سعید وجود داشت؟
بله، میان آنها دوستی بود. وقتی که سعید تلاش کرد فرار کند، خواهرم ثمینه و همسرش و برادر همسرش او را از منطقه کراده مریم که الآن منطقه خضراء شده است، گرفتند و به خانه عموی مادرم در کاظمین بردند. بعد از آن به تقاضای ما به خانه حاج محمود استرباضی در کاظمین رفت. همسر حاج محمود، سیده بیبی، از یک خانواده معروف ایرانی الاصل بود، از کودکی دوست مادرم بود. در 15 جولای 1958 در حالی که نوری سعید نزد آنها بود، آمد که از پدرم بخواهد کمکش کند تا او را از دایره خطر در بغداد خارج کنیم. من کوچک بودم که در برابر من بر سر طرحی توافق شد. 5 ساعت بعد شنیدیم که به همراه نوری سعید در کراده کشته شد.
آیا نسبت به انقلاب کینه داری؟
نه. کینه ای نسبت به انقلاب ندارم. اما من در دوران پادشاهی وضعیت عراق را خیلی تحسین می کردم و به آن خوش بین بودم. از کودکی به اوضاع سیاسی اهمیت می دادم، تشکیل دولت ها و مناقشات سیاسی در خانه ما انجام می شد. در آن دوران آبادانی و پروژه های بسیاری بود. بعد از 14 جولای، خانواده ما خیلی آسیب دید. پدرم خارج از کشور بود، و برادرم رشدی به زندان افتاد. بعد از مدتی از زندان آزاد شد. سه ماه بعد از آن به بریتانیا رفتم، سپس خانواده ام در سال 1959 به بیروت منتقل شدند. همیشه در مرخصی تابستانی به دیدن آنها می رفتم، و اوضاع را از خارج دنبال می کردم.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :