هشتاد و چهارمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
پل بریمر چگونه همه کاره عراق شد؟
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هشتادو چهارمین بخش آن را می خوانید:
چرا اشغال را می خواستند؟
به نظر من کسانی که اشغال را می خواستند افراد سی آی ای و وزارت امور خارجه امریکا و دولت بریتانیا بودند. می ترسیدند طرف های معینی بر حکومت یا همان حکومت موقت مسلط شوند و نگرانی ای از سوی کشورهای عربی در این زمینه وجود داشت. وقتی قطعنامه 1483 صادر شد همه به اجماع در شورای امنیت به آن رای دادند. حتی سوریه با آن موافقت کرد، در متن قطعنامه آمده بود که امریکا و بریتانیا اعلام می دارند که بر اساس حقشان مبتنی بر معاهده ژنو عراق را اشغال می کنند و خود را دو قدرت اشغالگر اعلام می کنند. این در ماه پنج از سال 2003 بود، یعنی شش هفته بعد از سقوط صدام.
و نظر شما چه بود؟
ما مطلقا مخالف آن بودیم. ما مخالف اشغال بودیم، هنوز خبری از خلیلزاد نبود. امریکایی ها ژنرال گارنر را در راس سازمان بازسازی عراق قرار داده بودند، این قبل از اشغال عراق بود، این ژنرال صادق و مرد بزرگی بود و چندان شناخته شده نبود چه در بازسازی چه در سیاست. بعد از سقوط صدام از رهبران کرد خواست که به بغداد بیایند، آنها هم در هفته چهارم مارس به بغداد رسیدند.
هنوز بریمر انتخاب نشده بود؟
هنوز کسی حتی اسمش را هم نشنیده بود، جلسه در محل اقامت استاد مسعود در هتل «قصر الحیاة» بود، ما هم در هتل بودیم، سید عبدالعزیز حکیم و دکتر عادل عبدالمهدی و استاد جلال طالبانی نیز بودند، سپس دکتر عدنان پاچه چی و من هم آمدیم، دکتر ایاد علاوی هم چند بار آمد، چند بار جلسه برگزار کردیم در حالی که متحیر بودیم که امریکایی ها چه می خواهند. رهبران کُرد این فکر را از گارنر داشتند که امریکا می خواهد حکومت موقت تشکیل دهد، من گفتم: آیا می دانید چه کسی در عراق قدرت دارد؟
از سوال تعجب کردند، گفتم: آیا شما خلیلزاد را می شناسید. او نماینده رئیس جمهور بوش است، ژنرال گای گارنر را هم که می شناسید، اما فرد سومی هم هست که شاید اسمش را تا کنون نشنیده باشید، ژنرال دیوید مایکرنن که الآن فرمانده در افغانستان است. به آنها گفتم الآن این مهمترین فرد در عراق است، خود را مسئول همه چیز می داند. این مسائل علنی یا سری ای است که «سی آی ای» انجام می دهد و «دی ای ای» هم هست که سازمان امنیت در وزارت دفاع است، اما DF20 را نمی شناسید. گفتند این دیگر چیست؟ گفتم: «دلتا». آنها صلاحیت گشتن دنبال صدام را بدون این که نیاز به موافقت هیچ کدام از رهبران باشد، دارند. وارد می شوند، می زنند می کشند و نابود می کنند. «آلفا» را هم نمی شناسید، این تیم امریکایی موظف به یافتن سلاح های کشتار جمعی است. گفتند: چه کار کنیم، به هر حال این وضعیتی است که ما در آن هستیم. در آن جا یک توجهی به تشکیل حکومت موقت بود اما هیچ کس آماده نبود چنین حکومتی را اعلام کند. مردم یا از امریکایی ها ترسیده بودند یا این که انتظار داشتند خودشان تشکیل دهند. هر دو طرف سلبی بودند، و این رویکرد به وجود آمد که گارنر شاید خودش این موضوع را تحمیل کند، اما فکر نمی کنم این صحیح باشد. فرصت حقیقی ای که به دست آمد در 2/5/2003 در جریان نشستی بود که در «قصر الحیاة» برگزار شد و در آن رهبران مخالفان و فرماندهان نظامی امریکایی و ژنرال گارنر و خلیل زاد که طرف امریکایی را رهبری می کرد، حضور داشتند. خلیلزاد رو به من کرد و گفت: احمد، فکر تاسیس حکومت موقت عراق خودخواهانه است من به واشنگتن خواهم رفت و 10 روز دیگر بعد از کسب موافقت آن بر می گردم. و مشابه چنین اظهاراتی را هم به خبرنگاران گفت. خلیل زاد رفت و بعد از 10 روز بریمر آمد، در اولین جلسه با او گفتم که سفیر زاد این گونه گفت، جواب داد: خلیلزاد رفت و سیاستش هم با او رفت، من مسئول اول و آخر در عراق هستم و باید با من همکاری کنید.
بریمر خودش را معاون شاه می دانست، خلیلزاد در سال 2005 به عنوان سفیر به عراق برگشت، قبل از این که 2006 عراق را ترک کند تا در سازمان ملل سفیر شود او را برای صرف شام دعوت کردم. من او را از سال ها پیش می شناختم، پرسید: در هفته دوم از ماه می سال 2003 در واشنگتن چه اتفاقی افتاد؟ پرسیدم منظورش چیست. گفت: من با رئیس جمهور بوش توافق کردم که به عنوان نماینده سیاسی به بغداد برگردم، در نیمه دوم از ماه پنجم رئیس جمهور بوش به من گفت که بریمر به عنوان مسئول بازسازی عراق به بغداد می رود، اما ناگهان گفتند که بریمر همه کاره است. من نمی دانم چه شد یا چه تغییری در واشنگتن رخ داد. بریمر را امریکا و بریتانیا به عنوان حاکم مدنی تعیین کردند.
من فکر می کنم آن چه پیش آمد این بود که طرف هایی که مخالف تشکیل حکومت موقت بودند، مثل سی آی ای و وزارت امور خارجه، بوش را راضی کردند که این کار خطرناک است و خلاف مصالح امریکا و متحدانش در منطقه است.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :