هفتاد و نهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
قصه عجیب کشته شدن قصی و عدی
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هفتاد و نهمین بخش آن را می خوانید:
آیا صدام در خانه مجاور بود؟
بله، و من در دوره حضورم در امریکا مراقبت اولیه ای از سوی بعضی خانواده ها از صدام می شد، برای همین با او افسرهایی از خانواده های المصلب و الحدوشی بودند. بر اساس سنت از مسئولیت های خانواده فراهم آوردن محافظ واجب است، بعد از آن عناصر تغییر کردند و دیگران آمدند که این افراد تا آخر با او ماندند. یکی از افراد این خانواده ها از خط اول تیم محافظتی صدام بود. وقتی من در خارج بودم او نزد ما آمد و گفت: من در تیم محافظتی ویژه صدام هستم و نزد شما آمدم برای این که پسرم در ابتدای بیماری مننژیت است و نیاز به درمان دارد و من می ترسم خودم را نشان دهم، و برای ما تعریف کرد که چگونه صدام روز 13 آوریل، چهار روز بعد از ورود امریکایی ها، از بغداد خارج شد و افزود: ما در مناطق بغداد می گشتیم در حالی که صدام یک وانت را خودش می راند و «دشداشه» و «عقال» و کت به تن داشت، یک بار داشتیم از اعظمیه به کاظمین از روی پل می گذشتیم، دیدیم که تانک های امریکایی می آیند، که صدام از ما خواست برگردیم، و آخرین باری که او را دیدم وقتی بود که در خانه ای در الدوره بود، وارد گاراژ ماشین ها شد و با صاحب خانه موجود در گاراژ صحبت کرد و سپس خارج شد و ما را که مجموعه همراه او بودیم جمع کرد و از ما خواست که برویم و خودمان را پنهان کنیم و به هر کدام ما پنج میلیون دینار داد. گفت که با ما تماس خواهد گرفت یا سه ماه بعد ما را خبر خواهد کرد. زمانی که این حرف ها را به ما می زد در ماه ژوئن بودیم، یعنی زنده بود و چهار روز بعد از ورود امریکایی ها به بغداد آن جا را ترک کرده بود.
وقتی که به بغداد برگشتیم جلسه ای با افرادمان برگزار کردیم و توافق کردیم که بهترین راه برای یافتن صدام این است که افرادی را بفرستیم تا مجموعه خط محافظت او را زیر نظر بگیرند برای این که هر جا صدام هست آنها هم هستند، و شروع کردیم این طرح را با هماهنگی سازمان امنیت نظامی امریکا اجرا کردیم، عناصر آنها به کاخ ما می آمدند و اطلاعاتمان را با آنها رد و بدل می کردیم که در طول این مدت قضایای بسیاری را کشف کردیم.
در این اثنا، فرزندان صدام در یکی از خانه های موصل کشته شدند، قصه عجیبی را برای تو تعریف می کنم. در ابتدای ماه نهم از سال 2003 ژنرال پترایوس که فرمانده تیپ 101 بود ما را فرا خواند، با ماشین به موصل رفتیم که در آن موقع مقر تیپ بود و مورد استقبال معاونش ژنرال هلمک قرار گرفتیم، او الآن مسئول آموزش نیروهای عراقی است، از من استقبال کرد و گفت: توانستیم قصی و عدی را به کمک خبرچینی که ابتکار عمل داشت از پا در آوریم. از او خواستم که موضوع را روشن کند، گفت: آن فرد نزد یکی از گشت های امریکایی می آید و می گوید که قصی و عدی در خانه من هستند، بیایید و آنها را بگیرید. گشت او را به مقر فرماندهی می آورد و او را در دستگاه دروغ سنج قرار می دهند که جواب منفی در می آید، اما این فرد سراغ یکی از سرجوخه ها می رود و به او تاکید می کند که عدی و قصی نزد او هستند، آن سرجوخه با او می رود.
آن سرجوخه امریکایی بود؟
البته، و با او می رود، و وقتی که قصی و عدی او را می بینند تیراندازی می شود و درگیری پیش می آید و عدی و قصی کشته می شوند.
یعنی به طور ناگهانی؟
بله. و ژنرال به من گفت، اگر تلاش این سرجوخه نبود عدی و قصی فرار کرده بودند، و صاحب آن خانه که آنها را لو داده بود پاداشی به ارزش 25 میلیون دلار گرفت و به امریکا رفت.
آیا قصی و عدی به خارج از عراق هم رفتند؟
بله به سوریه رفتند، به منطقه ربیعه در شمال غربی موصل در مرز عراق – سوریه رفتند. به همراه خود پول داشتند که به سوریه بردند، نزد عشایر عربی عراقی که نزدیکانی در سوریه دارند، ماشین هایی در اختیار گرفتند و قصد کردند که به دمشق بروند. اما وقتی که به حماة رسیدند برگشتند. دو شب در منطقه ربیعه ماندند و به موصل برگشتند و در همان جا کشته شدند.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :