پنجاه و دومین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

وقتی که موسس حزب بعث مخالف جنگ ایران و عراق می شود

۱۰ بهمن ۱۳۹۳ | ۱۶:۳۰ کد : ۱۹۴۳۷۳۱ کتابخانه خاورمیانه
میشل عفلق اشاره کرد که صدام حزب و عراقی ها را درگیر این جنگ کرد. خوب به یاد می آورم که گفت صدام اشتباه کرد که با ایران جنگید و مشکلاتی برای عراقی ها و اعراب به وجود آورد.
وقتی که موسس حزب بعث مخالف جنگ ایران و عراق می شود

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا پنجاه و دومین بخش آن را می خوانید:

شرایط بازگشت ]میشل عفلق[ چه بود؟

حقیقتش او شرایط به معنای واقعی کلمه نگذاشت و جلوی من هم تظاهر نکرد که طرح مذاکره را دوباره تکرار کنم. تصمیم او بر این بود که همچنان به دوری خود ادامه دهد. قبول نمی کنم. به او گفتم تو میشل عفلقی. عضوی منتسب به حزب که نیستی. تو موسسی. هر چند شبهاتی بعدا به حزب وارد آمد اما تو باید فراتر از آنها باشی. تو عضو عادی ای نیستی که بگویی ناامید شدم و صفحه سیاسی ات را ببندی. ارزش تو به این است که در حزب بمانی و ادامه دهی و ابدا از آن خارج نشوی. نمی توانی استعفا بدهی و دور شوی. باید حقایق را فراموش نکنی حقایق این است که بعثی های بسیاری برای اصول حزبی که تو تاسیس کردی، شهید شدند. صدها بعثی بازداشت شدند و نارو خوردند و به دادگاه ها روانه شدند و زیر شکنجه برای حیات حزب شعار دادند. آیا صحیح است نسبت به این افراد، کسانی که به دلیل وفاداری به حزب تا این اندازه مورد تعدی قرار گرفتند، به خاطر عقیده میشل عفلق،  کنار بکشی و بروی برزیل بنشینی و اهمیتی ندهی که چه اتفاقی می افتد و بازگشتت به طلیعه حزب را رد کنی؟ این شیوه به ثمر نشست. قبول کرد که بازگردد اما طی مراحلی، به این معنا که به پاریس سری بزند و بعد به بیروت برود تا رفقایی که در آن جا هستند را ببیند و نظراتشان را بشنود سپس به بغداد بیاید.

در پایتخت عراق چگونه از او استقبال شد؟

استقبال بسیار مجللی شد، همه منتظرش بودند، از همه بیشتر بکر.

نظرت درباره شخصیت عفلق چیست؟

سخت می توان او را در چند کلمه به طور خلاصه توصیف کرد. مرد واقعا آرام و شنونده بسیار خوبی بود. کم حرف می زد اما وقتی که می خواست افکارش را مطرح کند به شدت تمرکز می کرد. متواضع و عاشق سادگی بود. جوهره رفتارش علی رغم این که صدام تلاش می کرد او را در سطح اعلای ظواهر قرار دهد و زندگی مرفهی برای او فراهم کند، اصلا تغییر نکرد. نقشش او را برجسته کرد و به او هیبت داد.

می گویند دفترش خیلی بزرگ اما صلاحیت هایش کم بودند؟

این دقیقا اتفاقی بود که افتاد. به آسایش شخص او خیلی اهمیت دادند. بعد از این که از برزیل و آن زندگی سخت برگشت برایش شرایط زندگی شایسته و باکرامتی را فراهم کردند. وضعیت زندگی اش در آن جا واقعا بد بود. در عراق به او دفتر محترمی دادند و خانه شایسته ای برایش فراهم کردند. به زندگی عادی و شخصی اش بسیار توجه کردند اما نقشی به استثنای بعضی ظواهر تجلیل کردن ندادند.

آیا صدام او را دوست داشت؟

نه صدام او را دوست داشت نه بکر. هر دو از او می ترسیدند و نسبت به او احتیاط عمیقی داشتند. کارهای آنها شبهات بسیاری داشت که می توان با ورود به بسیاری از جزئیات توضیح داد.

ستاره صدام صعود کرد و چهره او در عرصه عربی در دهه هفتاد مطرح شد. احساسات شمار بسیاری از شهروندان را به سمت خود جذب کرد و بسیاری تحت تاثیر او قرار گرفتند و خیلی روی او حساب کردند. برای او وجهه یک رهبر ایجاد شد. حتی حزب کمونیست عراق، این حزب قدیمی و مدرن، فریب خورد و او را «کاستروی عراق» نامید. رسانه ها از او به شکل ایجابی صحبت می کردند. و کردها نیز به او معتقد بودند و روی رسیدن به راه حلی با او حساب کردند و با او فوق العاده ایجابی برخورد کردند.

بعد از افزایش قیمت نفت در سال 1972 صدام ثروت هنگفتی به دست آورد که می توانست از این ثروت برای رسیدن به جاه طلبی هایش استفاده کند. به این ترتیب رشوه به موازات ارعاب برگ برنده ای شد که صدام از آن استفاده می کرد. به طور گسترده ای شروع به خریدن کرد. به سیاستمداران و روزنامه نگاران و روشنفکران عرب رشوه می داد. با این شیوه صدام توانست از خودش چهره نمونه ای بسازد و خود را به عنوان همان رهبری که امت عربی منتظر ظهور او بود، جا بزند. در گیر و دار تبلیغات عظیم رسانه ای خیلی سخت می شد نکات منفی او را کشف کرد. کشورها غرق تلاش برای دریافت قراردادها بودند، بعضی نهادها به دنبال کمک بودند، و افراد بسیاری هم رشوه می گرفتند. عراق در یک تکاپو و فعالیت عمیق بود. نزدیک به 5 میلیون کارگر را وارد کرد.

همه اینها را گفتم که بگویم در آخر فریب خورد تا آن جا که صدام را «هدیه آسمانی به بعث و هدیه بعث به امت عربی» توصیف کرد. این توصیفی بود که عفلق در یکی از سخنرانی هایش از او کرد. می توانم بگویم، به حکم روابط حزبی ام، عفلق مدت کوتاهی قبل از مرگ از این که دچار اشتباه تحت تاثیر قرار گرفتن صدام شده بود، به شدت ابراز تاسف می کرد. من از این موضوع اطلاع مستقیم دارم. اما دیگر مسن شده بود و انتخاب های دیگری نداشت. نمی توانست حالتی جز این را قبول کند.

آیا منظورت این است که صدام اعتمادی به عفلق نداشت؟

اصلا به او اعتماد نداشت، ابدا اعتماد نداشت برای این که شخصی به اسم میشل عفلق وجود داشت. صدام نمی خواست شریکی داشته باشد حالا اسمش هر چه باشد. صدام گرایش فردگرایی شدید و بی مانندی داشت. من معتقدم هیتلر برای رهبری اش مشورت می گرفت در حالی که صدام این کار را هم نمی کرد.

حتی در دوره استالین برخی اعضای کادر رهبری نقش هایی داشتند. صدام به هیچ انسانی اجازه هیچ نقشی نمی داد. البته صدام تظاهر به دوستی و محبت و احترام نسبت به میشل عفلق می کرد. کلافه نمی شد یا کوتاهی نمی کرد اگر از عفلق برای مشروعیت حزبی یا غلبه بر دیگران استفاده کند. این را می دانم و خوب می دانم که چه می گویم، صدام هیچ اعتمادی به عفلق نداشت و هیچ احساس مودت و دوستی ای نسبت به او نمی کرد.

آخرین بار عفلق را کی دیدی؟

در 1983 در پاریس بعد از این که از سمت خود استعفا دادم و از حکومت جدا شدم. فهمیدم که در پایتخت فرانسه است، نزد او رفتم در حالی که عده ای به دیدنی اش آمده بودند. وقتی که خواستم از آن جا بروم به او گفتم که می خواهم تو را ببینم، شماره تلفنم را خواست و جایی که اقامت کرده بودم را پرسید. بعدش با من تماس گرفت و به همراه همسر و یکی از رفقای لبنانی اش نزد من آمد. مرا سوار ماشین کردند و به خارج از پاریس رفتیم و در یک کافه ای نزدیک جنگل نشستیم.

عفلق فهمید که می خواهم با او تنهایی صحبت کنم برای همین در جنگل قدم زدیم. از سوی تعدادی از رفقا ماموریت داشتم که از او بخواهم که به بغداد برنگردد و بیش از این در ستایش صدام نلغزد. به او گفتم تو موسس حزبی و با این حال از صدام در سخنرانی هایت ستایش می کنی علی رغم این که می دانی او سمبل مشکلات عراق است و شکنجه هایی که به خود بعثی ها می رود. اعدام ها را یادآور شدم به ویژه به اعدام عبدالخالق السامرائی، کسی که او خیلی دوستش داشت و به او ارج می گذاشت، اشاره کردم. به او گفتم که مدح و ثنای تو از صدام احساسات بعثی ها را خدشه دار می کند و این موضع قابل قبول نیست. از او خواستم که مواضعش را تشریح کند.

چه گفت؟

شوکه شدم وقتی که دیدم از صدام ستایش نمی کند و از او دفاع نمی کند. گفت: «من الآن، صلاح، بعد از همه اتفاقاتی که افتاد خود را در برابر وضعیتی می بینم که خروج از آن سخت است. سنم بالا رفته است و دو یا سه سال دیگر بیشتر زنده نیستم. خانواده ای دارم و در سوریه هم محکوم به اعدام هستم و دیگر نمی توانم گزینه های جدیدی انتخاب کنم. صدام حریص مدح و ثنا است و من مجبورم این کار را بکنم تا از مشکلات او دور باشم». به او گفتم: «ما از تو نمی خواهیم با صدام دشمنی کنی. از تو می خواهیم فقط به احترام حزب و دوستان زنده و مرده در پاریس بمانی، و اگر مشکلاتی برای تامین خانواده ات وجود دارد من و رفقا که مرا مامور کردند با تو صحبت کنم، خود را مکلف به این کار می کنیم.»

گفت وگویمان طولانی بود و با دقت گوش می کرد و اصلا معترض یا عصبانی نشد. در آخر گفت: «من محکوم به این وضعیت روشن هستم و اگر بتوانم از آن خارج شوم به تو قول و تعهد می دهم که هر چه بخواهی انجام دهم.»

عفلق به بغداد برگشت در حالی که نفهمیدم آیا سن بالا او را وادار به تسلیم کرد یا ترسش از ترور در خارج.

درباره موضوع اعدام ها چه گفت؟

درباره آنها نظر داد و وقتی که صحبت از اعدام عبدالخالق السامرائی شد، درنگ کرد، گفت این انسان در حد اعلای صفا و اخلاص و تواضع بود و کشته شدنش به مثابه محنت و رنج واقعا بزرگی است. و خوب به یاد دارم که گفت بدی ای که در حق عبدالخالق السامرائی شد با هیچ کس جز حسین نشد.

درباره جنگ عراق – ایران که در آن موقع در اوج خود بود، چه گفت؟

اشاره کرد که صدام حزب و عراقی ها را درگیر این جنگ کرد. خوب به یاد می آورم که گفت صدام اشتباه کرد که با ایران جنگید و مشکلاتی برای عراقی ها و اعراب به وجود آورد.

آیا وقتی که او را در بغداد دیدی هم به صراحت صحبت می کرد؟

می دانست که هر صحبتی در دفتر یا خانه اش حتما به گوش سازمان امنیت می رسد. احساس می کرد که در مقرش شنود کار گذاشته اند و نباید وارد مشکلات و رویارویی ها بشود.

چند بار به زندان رفتی؟

سه بار. یک بار در دوران پادشاهی که مختصر شکنجه ای هم شدم. که در سال 1957 بود که چند ماه طول کشید. بار دوم در سال 1964 بود که بی نهایت شکنجه شدم. توسط دو رئیس پلیس که فوزی الجمیری و عبدالله شعبان نام داشتند، شکنجه شدم. با میله آهنی به سرم زدند که هنوز جای زخمش واضح و باقی است. و به دستم زدند و انگشت هایم را خورد کردند. در پادگان تاجی وابسته به ارتش در شمال بغداد از دست به سقف اتاق زندان آویزانم کردند. بازداشتم نزدیک به 9 ماه طول کشید. بار سوم در سال 1965 بود که 7 ماه بازداشت شدم اما شکنجه ام ندادند.

جالب است، وقتی که در سال 1968 قدرت را به دست گرفتیم رئیس جمهور بکر که با من در سال 1964 بازداشت بود به یاد می آورد که چگونه می دید احیانا در هنگام انتقال من به زندان از من خون می رفت. در آن روز مرا روی برانکار گذاشتند برای این که نمی توانستم راه بروم. رئیس جمهور بکر با من تماس گرفت و مرا به یاد آن صحنه ها انداخت و به من گفت که از تو می خواهیم علیه دو رئیس پلیسی که بر شکنجه تو نظارت داشتند شهادت بدهی تا آنها را مجازات کنیم. حقیقتش این است که احساس کردم که تربیت و سابقه سیاسی و اعتقاداتم به عنوان مسئول در آن موقع مانع از آن می شود که یک پرونده شخصی باز کنم برای همین رد کردم. در خلال رفتنم به زندان با بکر دیدار کردم همان طور که صدام را هم دیدم.

آیا صدام هم در زندان شکنجه شد؟

من ندیدم که او را شکنجه دهند. من او را در اداره امنیت کل دیدم.

از سال 1982 تا کنون به بغداد نرفته ای؟

بله، تا زمانی که صدام موجود است رفتنم به بغداد معنا ندارد. در آن جا حکم اعدام برای من صادر کردند در حالی که گناه من این است که استعفا دادم. استعفای عادی را توطئه قلمداد می کنند. چهار فرزند دارم که تا به حال کشور را ندیده اند. حتی زمانی که سفیر بودم جرات نمی کردم که خانواده ام را به طور کامل به عراق ببرم برای این که مطمئن نبودم.

 

پایان گفت وگوی دوم

ادامه دارد...

ترجمه: سید علی موسوی خلخالی

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۱۸ )

نظر شما :