جورج سوروس ؛انتقاد دشمن ما از دشمن ما

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷ | ۱۹:۲۲ کد : ۱۹۳۸ اقتصاد و انرژی
جورج سوروس اکنون به اندازه کافی شناخته شده است. او در اين مصاحبه دیدگاه هایش درباره بحران اقتصادی و سیاسی آمریکا و غرب و خطاهای موجود در دیپلماسی و سیاست خارجی دولت بوش را بیان می کند.
جورج سوروس ؛انتقاد دشمن ما از دشمن ما
جورج سوروس اکنون به اندازه کافی شناخته شده است: سرمایه دار و سرمایه گذار آمریکایی، رئیس " صندوق مدیریت سوروس "( Soros Fund Management ) و " موسسه جامعه باز "(Open Society Institute )، سازمان هایی که مشهور است در " انقلاب های مخملی " آسیای میانه و درگیری های بعضی از کشورهای خاورمیانه نقش دارند و با همکاری نهادهای اطلاعاتی آمریکا دست به تحریک می زنند.
 
این مقاله، اما موضوعی دیگر نظر دارد: تشریح دیدگاه های این اقتصاد دان صاحب سرمایه و نفوذ درباره بحران اقتصادی و سیاسی امریکا و غرب و خطاهای موجود در دیپلماسی و سیاست خارجی دولت بوش.
 
از قدیم شنیده ایم که وقتی دشمن تو از دشمن دیگرت انتقاد می کند، اگر هشیار باشی، بسا که از لابلای دعوای آنها برخی مطالب نهفته برایت روشن شود. امیدواریم این مقاله هم، که بر پایه مصاحبه ای از جورج سوروس، منتشر شده در رسانه های غرب، به کوتاهی تنظیم شده است، به روشن شدن پاره ای نکات کمک کند.
 
خبرنگار از جورج سوروس سوال می کند: در کتاب جدیدتان،" سرمشق تازه ای برای بازارهای پولی " نوشته اید:" اما اکنون در جریان یک بحران مالی هستیم که نظیر آن را از زمان بحران بزرگ ( دهه 1930 ) به بعد ندیده ایم،" آیا می شد از این بحران پیشگیری کرد؟
 
سوروس پاسخ می دهد:" به گمانم، آری، اما این امر مقضی آن بود که تشخیص می دادیم که نظام کنونی ما بر پیش فرض هایی غلط استوار است. متاسفانه ما گرفتار نوعی اعتقاد بنیادگرایانه به بازار هستیم: این عقیده یا ایدئولوژی که می گوید بازار قدرت تصحیح کردن خود را دارد. اما این خطاست، چون وقتی بازارها دچار مشکل می شوند، معمولاً این دخالت مقامات دولتی است که آنها را نجات می دهد. از 1980به بعد پنج یا شش بحران در مناطق مختلف دنیا داشته ایم و هر بار فقط این دخالت دولت ها بوده که باعث رفع بحران ها شده است. با این حال این فکر هنوز هم به نوعی مقبوایت عام دارد که بازارها سرانجام تعادل لازم را برقرار می سازند. تصوری که از بن و ریشه نادرست است."
 
سوال: آخر چطور این همه آدم هوشمند متوجه این موضوع نشده اند؟
 
جواب:" در کتاب تازه ام، یک " نظریه عمومی بازتابی " ( general theory of reflexibility ) مطرح کرده ام، با این تاکید که پندارهای نادرست چقدر در شکل دادن به تاریخ اهمیت دارند. موضوع صحبت ما هم در همین قالب می گنجد و به واقع غیر عادی نیست؛ فقط نکته در این است که این پندارهای نادرست را تشخیص نمی دهیم."
 
خوانندگان توجه دارند که نام " نظریه " آقای سوروس، در واقع برگرفته است از کتاب معروف " نظریه عمومی درباره بکارگماری بهره و پول " ( 1936)، اثر جان مینارد کینز ( 1983-1946) اقتصاد دان بنام انگلیسی که در تشکیل نهادهای اقتصادی بین المللی در دوران پس از جنگ جهانی دوم نقش موثر داشت.
 
کینز که در آغاز در زمره اقتصاد دان های پیشین و هواخواه اقتصاد آزاد بود، به تدریج تغییر جهت و نظر داد و طرفدار دخالت دولت در امور و برنامه های اقتصادی شد.
 
عقاید و نوشته های کینز باعث تغییر روش اقتصادی دولت های غربی شد و در واقع تا دهه هشتاد میلادی که نئولیبرال ها برآمدند و ضرورت عدم دخالت دولت و تقویت بازار و نهادهای آن را دوباره بر صدر نشاندند، اساس سیاست اقتصادی غالب را در جوامع سرمایه داری غرب تشکیل می داد.
 
اما اکنون به نظر می رسد که گردش روزگار و نابسامانی های ناشی از اقتصاد نئولیبرال دوباره برخی از اقتصاد دان ها و اصحاب علوم اجتماعی و سیاسی را متوجه ضرورت دخالت آگاهانه دولت کرده است.
 
جورج سوروس هم در زمره همین اقتصاد دانان است:" البته ما نباید به اقتصاد کاملا مقررات گذاری شده( regulated ) بازگردیم. زیرا مقررات گذاران بی عیب و کامل نیستند. آنها بشرند و جایزالخطا؛ و از همه برتر آنکه بوروکراتیک و دیوانسالارند. پس باید نوعی تعادل درست بین آزاد گذاشتن بازارها و در عین حال نظارت بر کار آنها برقرار کنیم. به مقاماتی نیاز داریم که بر بازارها مراقبت کنند و تاحدودی تحت کنترل درآورند. این پیامی است که می کوشم به گوش همگان برسانم."
 
- به طور کلی فلسفه یا دیدگاههایی که در کتاب های اخیرتان تبلیغ می کنید چیست و چه خواهد شد؟
- من استدلال می کنم که امور انسانی از علوم طبیعی متمایز است. درک ما از امور ناقص است، و این درک ناقص نوعی عدم اطمینان پدید می آورد که در پدیده های طبیعی وجود ندارد. بنابراین شما نمی توانید امور انسانی را به همان شکل و ترتیب پدیده های طبیعی پیش بینی کنید.
 
ما ناچاریم با دلالت ها و پیامدهای درک ناقص یا غلط خود بسازیم، یعنی وقتی می دانیم که ممکن است در معرض خطا و اشتباه باشیم بپذیریم که همه سازه های ما نوعی نقص دارند.
 
در این صورت، باید به فکر بهبود آنها باشیم. اما تشخیص این نکته هم ضروری است که ناقص بودن چیزی دلیل نمی شود که قطب مخالف آن کاملا درست وبی نقص است. مثلا شکست های سوسیالیسم، کمونیسم، نباید نوعی باور بنیادگرایانه به بازار را در ما تقویت کند، یعنی این که بازار ها کامل وبی عیب اند؛ و بازارها مراقب همه چیز خواهند بود. نه، بازارها بی عیب نیستند و بخصوص حالا که اقتصاد ما با اغتشاشی خیلی جدی مواجه شده است، تشخیص این موضوع نهایت اهمیت را دارد.
 
تغییر وضعیت ها و وزن های اقتصادی
خبرنگار چنین سوال می کند: شما می نویسید:" ما در پایان یک عصر و دوران هستیم،" آیا وقتی بحران اعتباری کنونی تمام شود امریکا هنوز هم ابر قدرت اقتصادی خواهد بود؟
-هیچ اطمینان قطعی وجود ندارد. شما اکنون وارد دورانی شده اید که واقعا مغشوش و ناپایدار است. به فوران قیمت های مستغلات نگاه کنید. بهای طلا هنوز هم به اندازه ای که باید بالا نرفته است.بنابراین معلوم نیست که پس از بحران واقعا چه خواهدشد. به نظر من، شما باید معماری مالی بین المللی را بازسازی کنید. زیرا باید تشخیص بدهید که وضعیت و وزن اقتصادی کشورهای مختلف به نحوی اساسی تغییر کرده است.چین اکنون خیلی مهم تر شده است، همچنین است هند. این که از درون این ماجرا چه نظامی بیرون آید، به هیچ وجه معلوم نیست.
 
- درباره چین چه باید گفت؟ آیا به صورت رقیبی جدی درخواهد آمد؟
- خب، چین در حال بالا آمدن است.بیشترین بهره را از جهانی شدن چین برده است. ارزش پول آن کشور زیر بهای واقعی آن است و باید گران شود. بیش از 10 درصد اخیر، خیلی بیشتر ...
- درباره روسیه چه می گوئید؟ وضعیت اقتصادی آن چگونه است؟
- این کشور اساسا دارد از افزایش بهای نفت سود می برد. اما در عین حال دارد دوباره رژیمی استبدادی برقرار می کند که در آن حقوق سرمایه گذاران محترم نیست. اکنون بریتیش پترولیوم در حال خروج از آن کشور است و به خصوص در حوزه انرژی و سایر اقلام مهم نوبت دیگران هم خواهد رسید ... در کشوری که حقوق سرمایه گذاران محفوظ نباشد، یعنی قانون حکومت نکند اجباراً فرار سرمایه ها پیش می آید. چین از این لحاظ وضعی روبه پیشرفت دارد. هرچند از دموکراسی در آنجا خبری نیست، حاکمیت قانون قوی تر است ... چشم انداز هند خیلی خوب است.
 
جنگ با تروریسم و دولت بوش
خبرنگار از فرصت استفاده کرده و می پرسد: اکنون دو موضوع مهم حواس رهبران آمریکا را به خود معطوف داشته است. یکی از آنها جنگ با تروریسم است و دیگری انتخابات ریاست جمهوری. درباره این جنگ چه می گویید؟ آیا رئیس جمهور بعدی باید آماده مذاکره با رهبران سازمان هایی چون حماس، حزب الله، یا کشورهایی مثل ایران باشد؟
 
- تردیدی نیست من در کتاب دیگرم ( " حباب برتری آمریکا: هزینه های جنگ بوش در عراق" انتشار در 2004) استدلال کرده ام که " جنگ با تروریسم " کلا مفهومی گمراه کننده است که متاسفانه آمریکا را از مسیر درست به بیرون رانده است. این تصور گمراه کننده ما را در عراق به جنگ کشید و اکنون هم در آنجا باعث زحمت ما شده است. در آنجا از لحاظ نظامی پیروز شدیم اما از نظر حمایت از جان شهروندان درمانده ایم. به جای تامین این حمایت، صرفا تروریست ها را تعقیب می کنیم که تازه با آن همه ترس و ناراحتی که برای مردم عادی ایجاد می کنیم نتوانسته اینم آنها را بیابیم. توجه به احترام و امنیت انسان ها هم در خود ما احساس امنیت پدید می آورد و هم سایر کشورها احساس می کنند که ایمن تر هستند. به گمان من، چنین سیاستی ما را به کلی به مسیر عملیاتی دیگری رهنمون می شود.
 
نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا
- حال موضوع دوم. شما از همان روز اعلام نامزدی باراک اوباما از او حمایت کردید. چرا او و نه خانم هیلاری کلینتون که سناتور ایالت خودتان است؟
 
- نگاه کنید من احترام زیادی برای هیلاری کلینتون قائلم اما فکر می کنم کسی که کاریسما و بینش لازم را برای تغییر رادیکال وضع آمریکا در دنیا دارد، اوباماست. این چیزی است که ما به آن نیاز داریم. هیلاری کلینتون نمی تواند آن میزان از گسستن از سیاست های جاری را که نیازمند آنیم پدید آورد.
 
- آیا از بی تجربگی اوباما نمی ترسید؟ آیا او می تواند در این دوران خطرناکی که در آن هستیم ما را رهبری کند؟
- به نظر من اوباما نشان داده است که واقعا آدمی غیر معمولی است. این همه تاکید بر تجربه هم به نظرم تا حدودی زیاده روی است. بالاخره او نیز همان مشاورانی را خواهد داشت که خانم کلینتون. در واقع این احتمال که او خون جدیدی وارد دولت کند بیشتر است که واقعا به آن محتاجیم.
 
- و سوال آخر، شما در سال 2004چیزی حدود 23میلیون دلار به نامزدهای مختلف حزب دموکرات کمک کردید. چرا امسال با مبلغی به مراتب کمتر حمایت کرده اید؟
 
- نگاه کنید، آن سال به گمانم دوره ای کاملا استثنایی بود. اگر پرزیدنت بوش تجدید انتخاب نمی شد، وضعیت این کشور و وضعیت دنیا به مراتب بهتر می شد. حالا این طور نیست و به هر حال دارم خودم را آماده می کنم که منتقد دولت دموکرات بعدی باشم.

نظر شما :