گفتوگو با «محسن کنگرلو» در سالروز ورود «مک فارلین» به ایران:
اخبار و اطلاعات به امام می رسید
آغاز داستان: «محسن کنگرلو» در جست وجوهایش برای خرید تجهیزات نظامی در سال 64 جهت غلبه بر توان نظامی عراق با «منوچهر قربانی فر» دلال اسلحه آشنا می شود و این آشنایی سرآغاز ماجرایی می شود که بعدا در ایران به «مک فارلین» و در آمریکا به «ایران کنترا» یا «ایران گیت» معروف شد. «قربانی فر» با مقامات آمریکایی در ارتباط بود و آمریکایی ها وقتی متوجه شدند ایران به دنبال تجهیزاتی است که فقط در اختیار آمریکاست به سرعت آن را با قضیه گروگان هایشان در لبنان گره زدند و قرار شد که در ازای فروش اسلحه، ایران وساطت کند تا آنها آزاد شوند. جمهوریخواهان بر مسند کار اما نیم نگاهی هم به انتخابات آتی داشتند و نمی خواستند که دموکرات ها پیروز شوند. آزادی فوری گروگان ها برگ برنده ای بود که می توانست پیروزی شان را تضمین کند. هیات آمریکایی به سرپرستی «رابرت مک فارلین» مشاور امنیتی «رونالد ریگان» رییس جمهوری وقت ایالات متحده با همین هدف خردادماه 65 به ایران آمد. هیات اما دست خالی بازگشت. قضیه ولی پیچیده تر از اینها بود. ماجرا چند ماه بعد در نشریه «الشراع» لبنان منتشر شد. به دنبال آن مشخص شد که آمریکایی ها سود ناشی از فروش اسلحه را برای کمک پنهانی به ضد انقلابیون نیکاراگوئه موسوم به «کنترا» ها اختصاص می دادند، آن هم درحالی که کنگره این کار را ممنوع کرده بود. «مک فارلین» دوسال بعد از این رسوایی خودکشی کرد، اگرچه جان سالم به دربرد. قسمت اول گفت وگو با «محسن کنگرلو» مشاور امنیتی نخست وزیر وقت درباره ماجرای «مک فارلین» دو هفته پیش در «شرق» منتشر شد. بخش دوم این گفت وگو، امروز 28 سال بعد از چهارم خردادماه 65، سالروز ورود هیات آمریکایی به سرپرستی «مک فارلین» منتشر می شود. «کنگرلو» در این گفت وگو درباره جزییات اتفاقات آن چند روز، میزان اطلاع امام از جزییات ماجرا و دلایل بازگشت و ناکامی ماموریت هیات با ما سخن گفته است.
آقای «هاشمی» بارها گفته اند که در قضیه «مک فارلین» امام در جریان همه جزییات بوده اند اما برخی می گویند که امام از جزییات موضوع خبر نداشته اند و در اطلاع رسانی قضیه به کلیات اکتفا می شده. سوال من این است که مسوولان تا چه اندازه در جریان جزییات و تصمیمات این قضیه بودند؟
اینکه آیت الله «هاشمی» فرموده اند که همه مسوولان نظام در جریان بوده اند، درست است. چون من گزارش ماموریت های خودم را در جلسه سران سه قوا، کتبی و شفاهی ارایه می کردم.
اطلاعات از چه کانالی به امام منتقل می شد؟ همان گزارش جلسه به ایشان ارایه می شد یا از طریق آیت الله «هاشمی» یا سید احمد آقا؟
به نظر من، هم آقای «هاشمی» ارتباط نزدیکی با حضرت امام داشتند و هم آمدن «سیداحمدآقا» به جلسات نشانگر این بود که این اخبار و اطلاعات و بحث ها به ایشان می رسید. ما از قدیم از مدرسه رفاه با هم رفیق بودیم. یادم هست یک شب با ایشان از جلسه بیرون می آمدیم. به من گفت «کنگرلو» چقدر چاق شدی؟ گفتم اتفاقا شما بیشتر از من چاق شدی. چون ایشان آن زمان در مدرسه رفاه از من لاغرتر و چابک تر بود. ولی چاق شده بود، دیسک کمر داشت و رنگش زرد شده بود. ما برای همین آسانسور گذاشته بودیم برای ایشان چون بالا رفتن از پله برایشان مشکل بود. من از ایشان سوال کردم که ما الان کارهای امنیتی و سری انجام می دهیم می خواهم بدانم که امام از همه این کارها مطلع است؟ ما سرباز ایشان هستیم و باید مطیع فرمان ایشان باشیم. گفت من عین جمله شما را به ایشان اطلاع می دهم.
شما واقعا در همان فرودگاه متوجه هویت سرنشینان آمریکایی هواپیما شدید؟
بله.
مگر شما نگفتید که به آنها گفته بودید با پاسپورت ایرلندی بیایند؟
بله، ولی هویتشان را به ما نگفته بودند.
آنها شاکی بودند که چرا با یک اتومبیل کهنه برای بردن آنها به هتل به فرودگاه رفته اند.
خودم با ماشین از فرودگاه با «مک فارلین» با هم به هتل استقلال رفتیم. کهنه هم نبود. بنز تشریفات بود ولی معمولی بود.
اینکه «قربانی فر» که در کودتای نوژه دست داشته و محکوم شده چقدر صحت دارد؟
بله دست داشت و فراری بود اما سیاست جمهوری اسلامی ایران در آن موقع این بود؛ کسانی که جرمی مرتکب شده اند اگر توبه کنند و برحسب حکم قاضی اگر آن فرد به نظام جمهوری اسلامی کمک کند جرمش بخشوده می شود. «قربانی فر» در جاهای دیگری هم به جمهوری اسلامی کمک کرده بود.
عکس و اسامی هیات آمریکایی ای که به ایران آمدند از روی پاسپورتشان، در کتاب ماجرای «مک فارلین» آورده شده اما عکس «قربانی فر» بینشان نیست. در کتاب آمده که او زودتر به ایران آمده بود.
«قربانی فر» در حاشیه بود.
افرادی که برای مذاکره انتخاب شدند آقایان «وردی نژاد»، «هادی»، «وحیدی» و «روحانی» بودند درست است؟
«روحانی» را من ندیدم. دکتر «هادی» مترجم بود. کسی به عنوان مذاکره کننده به آن صورت نبود. منظورم کسی است که بتواند تصمیم بگیرد و ارایه طریق کند.
مگر قربانی فر نمی توانست نقش مترجم را ایفا کند؟
نقش او در حد یک عامل بود نه بیشتر.
در خاطرات آقای هاشمی اما آمده است که قرار شده مذاکره را در حد دکتر «روحانی»، «وردی نژاد» و «هادی» مخفی نگه داریم و مذاکره محدود به موضوع گروگان ها در لبنان باشد. در گزارش «فارین پالیسی» هم که چندی قبل منتشر شد به نقش و گفته های روحانی در مذاکرات اشاره شده بود و اینکه او از نام مستعار استفاده می کرده و «مک فارلین» امید داشته که «روحانی» کلید موفقیت در این مذاکرات باشد و «روحانی» هم آنها را به صبر دعوت می کند.
من در جریان نیستم. می دانم که ایشان مطلع بود و در جلسه ای که صحبت شد ایشان هم در جریان قرار گرفته بود. اما در آن جلسه، هیات آمریکایی حضور نداشت. یعنی تا زمانی که من حضور داشتم آقای «روحانی» را با «مک فارلین» ندیدم.
در چند جلسه حضور داشتید؟
زمانی که «مک فارلین» را از فرودگاه به هتل بردیم و جلسه اول که ماه رمضان هم بود من بودم اما در جلسات بعد حضور نداشتم. همه صحبت «مک فارلین» هم این بود که می خواهد با مسوولان نظام مذاکره کند.
این درخواست را قبل از آمدن به صراحت نگفته بودند؟
نه. چون آمریکایی ها در وهله اول با آمدنشان می خواستند بگویند که ما حسن نیت داریم. به هر حال انتخابات آمریکا نزدیک بود و جمهوریخواهان می خواستند که بر دموکرات ها پیروز شوند. تصور می کردند اگر به هر شکلی مساله گروگان ها را به سرعت حل کنند پیروزی شان تضمین شده است. به نظرم اگر عجله نمی کردند و کمی صبر می کردند مشکل شان یعنی آزادی گروگان ها حل می شد. چند موضوع باعث شد کار خراب شود. یکی خود شخصیت «مک فارلین» بود که فرد عجول، عصبانی و کم صبری بود. اگر «اولیور نورث»، مسوول هیات بود شاید قضیه طور دیگری می شد. «نورث» آدم بسیار صبور و عمیق و مسلطی بود. دوم اینکه پیش خودشان فکر می کردند که با آمدنشان؛ حسن نیت نشان داده اند و می توانند بگویند که دیگر از این بهتر نمی شود که ما می آییم تهران در حکم گروگان شما می مانیم تا شما همه گروگان ها را به سرعت آزاد کنید و تا ما به تعهد خود عمل نکرده ایم، شما نگذارید از تهران خارج شویم. در نتیجه هم ما در انتخابات موفق شویم، هم کاری می کنیم که شما جنگ را ببرید. اما ما به آنها اعتماد نداشتیم، چون ممکن بود آنها به قول و قرارشان پایبند نمانند. از سویی گروگان ها که دست ما نبود اما قرار بود، واسطه خیر شویم.
یعنی این تردید میان همه اعضای جلسه سران بود؟ بر اساس گزارش «فارین پالیسی» به نقل از «مک فارلین» به نظر می رسد هیات آمریکایی از مواجهه با مذاکره کنندگان ایرانی انتظارات دیگری داشتند. از صحبت های آقای «هاشمی» و دیگران هم می توان دریافت که گویا طرف ایرانی از مواجهه با این هیات در این سطح و خواسته هایشان شوکه شده بوده و برای همین در چند روز، نمی توانسته با یک دستور کار مشخص با هیات آمریکایی روبه رو شود. آیا این تردید در جلسه سران صحت دارد؟
بله. تقریبا برای همین قرار شد که ما سناریویی داشته باشیم مبنی براینکه قدم به قدم جلو برویم و در برابر هر یک از خواسته های ما درخصوص تامین تسلیحات، از آن طرف یک گروگان آزاد شود. با این حال معتقدم اگر آنها کمی صبورتر بودند، احتمال داشت که ما هم بتوانیم به یک تصمیم منسجم و توافق جمعی برسیم.
احتمال داشت به خواسته شان برای ملاقات با سران نظام برسند؟
آن زمان اگر ما اقدامی می کردیم که منجر به آزادی گروگان های آمریکایی در لبنان می شد و در مقابل آنها هم تجهیزات نظامی ای را که ما برای پیروزی در جنگ نیاز داشتیم به ما می دادند امکانش بود که آقایان به آنها اجازه ملاقات بدهند اما به خاطر عجله ای که آنها داشتند کاری انجام نشد.
این تعجیل در صحبت های «مک فارلین» هم مشخص است که در واکنش سخنی گفته بود با این مضمون که اگر ما برای معامله پوست به روسیه رفته بودیم بیشتر از ما استقبال می شد.
بله. ولی به هر حال اینجا ایران بود و انقلاب شده بود. انتظارات و خواسته ها متفاوت بود. اما موضوع سوم این بود که آنها فقط به دنبال حل مساله گروگان ها نبودند. می خواستند بعد از آزادی آنان برای پیروزی در جنگ به ما کمک کنند چون صدام، مطلوب آمریکا نبود. اگر بود که دو هزار تانک «تی72» از روس ها نمی گرفت. ما هم نه آمریکایی بودیم و نه روسی. انقلاب کرده بودیم و حرف جدیدی برای گفتن داشتیم. یادم هست در یکی از جلسات «ریگان» تلفن کرد و به «نورث» گفت ما حاضریم ایران جنگ را ببرد به شرطی که ایران، ترکیه و عربستان هر سه در تعیین حکومت آینده عراق سهیم باشند.
ولی در صحبت های قبلی تان گفته بودید آمریکا می خواست نه ما برنده شویم و نه صدام.
بله. ولی در آن مرحله گفت تنها به این شرط خاص، حاضریم به شما کمک کنیم، در شرایطی که توافق دو کشور دیگر هم باشد. در واقع این یک معامله «برد- برد» بود.
این پیشنهاد «ریگان» به مسوولان منتقل شده بود؟
من هرچه بود را منتقل می کردم. در آن زمان منافع ایران و آمریکا، یعنی دو دشمن در یک لحظه کوتاه تاریخ یکی شده بود و این دست اشخاص هم نبود. زمانه و اوضاع سیاسی آن را پیش آورده بود.
در کتاب ماجرای «مک فارلین» آمده است که وقتی آمریکایی ها به ایران آمدند؛ متوجه شدند، وعده هایی که قربانی فر به آمریکایی ها داده درست نبوده و اینکه برای شتابزدگی بیهوده درگیر وعده و وعید یک دلال اسلحه شده اند. مثل آزادی بی درنگ گروگان ها یا همان وعده دیدار با مسوولان. آنها مدعی شده بودند این قول ها از سوی شما به قربانی فر داده شده بود.
آقای «قربانی فر» اگر هم چیزی به آنها گفته نه از طرف ما ماموریت داشته و نه ما ضامن گفته های او بودیم. ما هیچ قولی به آمریکایی ها نداده بودیم. البته در قضیه آزادی گروگان ها چون یک مساله انسانی بود ما همواره حسن نیت داشتیم. یادم هست که همان زمان چند فرانسوی هم گروگان گرفته شده بودند و ما پادرمیانی کردیم تا آزاد شدند. « ژاک شیراک» هم که در انتخابات دور دوم فرانسه پیروز شده بود کلی از دولت ایران و نخست وزیر بابت همکاری در آزادی گروگان ها تعریف کرد. ما نشان داده ایم که طرفدار ترور و گروگانگیری نیستیم و حسن نیت هم نشان دادیم.
پس هیچ قولی به آنها نداده بودید؟
نه، من به هیچ کسی قولی نداده بودم. تا جایی که من یادم هست؛ باورمان نمی شد که آمریکایی ها ریسک کنند و بیایند.
آیا خواسته برقراری رابطه با ایران به صراحت بیان شد؟
طبیعی بود می خواستند که رابطه برقرار کنند چون به نفعشان بود. البته در همان زمان کوتاه هم ما توانستیم استفاده خود را ببریم، فقط در یک مرحله 11 هزار قطعات «هاگ» گرفتیم. بیش از 70 پرواز دشمن را در عملیات «فاو» زدیم، به همین علت توانستیم روی اروند پل بزنیم و «فاو» را بگیریم.
در کتاب ماجرای «مک فارلین» آمده؛ هاشمی 17 مرداد به نخست وزیر می گوید، به کنگرلو بگوید پول قطعات هاگ آمریکایی را تا آمدن هواپیمای دوم حامل موشک «تاو» و لامپ موشک «هاگ» نپردازد. چرا؟
اطلاعی در این خصوص ندارم. اتفاقا آقای «هاشمی» موافق بود که پول داده شود. ولی گفته شد که گران بوده ولی نه از طرف آقای «هاشمی»، از طرف برخی افرادی که آن زمان مسوول بودند که من هم با آنها بحث کردم که اینطور نیست. 12500 دلار برای یک موشک و فوایدی که برای ما در جنگ می آورد، پولی نبود.
این ادعا که کلاهک ها مارک اسراییلی داشتند؛ چقدر صحت دارد؟
هر کشوری که موشک «تاو» نیاز داشت باید از آمریکا می خرید. من حدس می زنم، از یکی از انبارهای مهمات آمریکا در منطقه این موشک ها را فرستاده بودند. در مرحله نخست ورود محمولات در فرودگاه، من چند پالت را باز کردم ولی مارک اسراییلی ندیدم.
ولی ادعا می شود بخشی از محموله را که مارک اسراییلی داشتند؛ قرار شد پس بفرستید.
مارک اسراییلی نداشت. در فرودگاه قطعاتی برای ما فرستاده بودند که نیاز نداشتیم. ما قطعات «هاگ» می خواستیم، آنها موشک «هاگ» فرستاده بودند برای همین مرجوع کردیم. ما موشک «هاگ» نمی خواستیم. موشک داشتیم، قطعات کم داشتیم.
نظر شما :