دهمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود باالعربیه
قذافی از شهر متنفر بود
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون دهمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
گفتی قذافی توانست بر همه چیز مستولی شود؟
بله، از همه ابزارهایی که بتواند قدرت او را تثبیت کند، استفاده کرد فقط برای این که در قدرت باقی بماند. یعنی هیچ اعتقادی نداشت که ابزارها برای این وجود دارند که با حوادث مقابله کنند و از این راه است که قدسیت و مشروعیت پیدا میکنند. برای همین زمینه قومیت را بر هر شهر و روستا و قصبهای سوار کرد. یعنی بحث قومیت را پیش آورد و بر هر شهر و روستا و قصبهای آن را سوار کرد.
عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه اسبق لیبی میگوید که جناب عبدالسلام جلود همواره میگفت که او استالین انقلاب "فاتح" است، چرا که میخواست رهبری طرح کمیته پنج نفره را که به استالین نسبت داده میشد، بر عهده داشته باشد و میخواست که لیبی را به یک کشور صنعتی تبدیل کند. و بعد از افزایش قیمت نفت بعد از جنگ 1973 اموال بسیاری به خزانه لیبی سرازیر شدند که اشتهای بسیاری را برای خرید تانکها و اسلحه بیشتر از توجه به صنایع به وجود آورد.
من نمیخواهم درباره نظر عبدالرحمن نظری بدهم، به هر حال عبدالرحمن هر چه باشد یکی از کارمندان قذافی بود، او یکی از بندههای قذافی بود، او اصلا با قذافی آمد، و نمیدانم چگونه او این حرفها را میزند. من نمیدانم او چگونه این عبارتها را به کار میبرد، لیبیاییها و غربیها مرا میشناسند. من آکادمیک فکر میکردم و ذهنیتم به هیچ وجه استالینی نبود. ولی خوب قطعا ما میخواستیم لیبی را یک کشور صنعتی کنیم. قطعا خودش معمر صنعتی شدن را نمیخواست، برای این که او ضد تجمعات انسانی بود. یعنی او مثلا شعار گسترش دانشگاهها در روستاها را سر داد، این یک حرکت ایدئولوژیک نبود بلکه میگفت چرا باید تجمع باشد که ندانیم در داخل آن چه میگذرد. برای این که او به من میگفت ای عبدالسلام دشمنترین دشمنانم کارگرها هستند. برای همین او فکر کرد که 30 تا 40 هزار طرابلسی را در بنغازی و مصراته متمرکز کند تا این فکر او را پیش ببرند. این در حقیقت یک کار امنیتی به اسم گسترش دانشگاهها و دانشکدهها بود. همه اینها نوعی از نفاق و دورویی محسوب میشدند، اما هدف او از این کار این بود که مانع تشکیل تجمعات انسانی شود. برای همین او حتی ضد شهر بود. به همین دلیل کتاب "روستا خانه است" را نوشت. برای این که در شهر تجمعات کارگران وجود دارد و مردم دور هم جمع میشوند. او حتی مهمترین شرکت حمل و نقل را در طرابلس لغو مجوز کرد برای این که تعداد زیادی کارمند و کارگر داشت که میتوانستند بر راهها کنترل داشته باشند و میگفت آنها اگر بخواهند روزی شورش کنند میتوانند خیابانها و راهها و میدانها را بگیرند و وجود دولت را در آن مکانها سرنگون کنند. او این شرکت که از زمان پادشاهی کار میکرد و یک شرکت بسیار عالیای بود را منحل کرد و بالای دیوارهای آن نوشت، هر ماشینی صاحبی دارد، و شرکت تاکسیهای "نتیج" را به جای آن ایجاد کرد. یعنی میخواهم بگویم او ضد تجمعات انسانی بود تا این اندازه که یک بار، مثلا، من برادری دارم که معاون رئیس اتحادیه کارگران در دوران پادشاهی بود. سالم شیته، نماینده مجلس نمایندگان، رئیس اتحادیه بود و برادرم معاون او بود، در 1969 او رئیس اتحادیه کارگری در دوره جدید شد. او روزنامهای داشت که در آن به اعضای کمیته انقلابی حمله میکرد، و احمد ابراهیم نیز یکی از اعضای کمیته انقلابی و همچنین به نمایندگی از اتحادیه کارگری در همان جا در جواب این حملات به او حمله میکرد. معمر پیش من میآمد و میگفت که کشور در حال فروپاشی است، میگفتم معر چرا در حال فروپاشی است، میگفت اتحادیه کارگری یک طرف است و مقابل آن کمیته انقلابی قرار دارد. میگفتم چه ربطی دارد، چرا این گونه فکر میکنی، این حرف آدمهای دروغگو و مزدور و منافق است. بعد آمد و به برادرم گفت که استعفا بده. گفت چون که تو هم ضد من میشوی. میگفت وقتی که تو راه میروی مادامی که کارگری، دشمن منی. دشمنترین دشمنهایم دانشجوها و کارگران هستند. و عبدالسلام تو هنوز سالمی، آن کسانی که آلنده را در شیلی سرنگون کردند، سازمان امنیت امریکا نبود بلکه کارگرانی بودند که با کامیونهایشان اعتصاب کردند و مانع حرکت شدند و حرکت ماشینها را در خیابانها و میدانها مختل کردند، آنها آلنده را سرنگون کردند نه سازمان امنیت امریکا. و او میگفت که علیه شهر است، برای این که شهر ستون استقلال شخصیت است. تمرد و شورش و استقلال و آزادی همگی بخشی از هویت شخصیت هستند. قصه درگیریها نیز همیشه برای استقلال شخصیتها بوده است. میگفت کسی نباید که بر پدرش شورش کند و خود را از دست آن رها کند، او خودش را پدر ملت میدانست، و برای همین ضد شهر و ضد هر گونه تجمع دانشجویی و ضد صنعت بود. برای این که صنعت باعث میشد تا هزار، هزار و پانصد یا دو هزار کارگر در یک جا کار کنند.
یعنی میخواهی بگویی، او ضد آن چیزی بود که تو میخواستی؟
بله، قطعا، قطعا، او صنعت را نمیخواست و علیه هر گونه صنعتی شدن بود.
ادامه دارد...
نظر شما :