اثرات ایدئولوژی های سیاسی برسیستم امنیت بینالمللی
دیپلماسی ایرانی: در یادداشت ماه قبل ستون تاریخ دیپلماسی برایتان نوشتم که"سیستم کنگره ای" بعد از یک قرن، کارآیی خود را برای حفظ صلح از دست داد. اگرقسمت اول را نخوانده اید، میتوانید (اینجا) آن را مرور کنید.
"کنسرت اروپا" مرکب از 4 کشور وسپس 5 قدرت بزرگ آن روزها،نیز نتوانست تحولات اجتماعی وفکری کشورهای اروپائی را برای مدت زیادی کنترل،متوقف ویا نابود کند.
شاید بتوان "کنسرت اروپا"ی قرن نوزدهمی را به گونه ای باG.6 تشکیل شده در1975 وتبدیل آن یکسال بعدبا اضافه شدن کانادا، بهG.7 وسپس با پیوستن فدراسیون روسیه در 1997 به گروه هشت اقتصادبزرگ ،G.8 نامیده شد ، مقایسه نمود.
این هردو نهاد علاوه بر بررسی مسائل منطقه ای خاصی را که ممکن بود در دستور کار داشته ویا دارند، روندهای کلی و اساسی تاثیر گذار بر جهان خاص خود را رصد کرده و یا می کنند.
تحولات فکری در سایه انقلاب صنعتی و گسترش مطبوعات و نشریات، به سرعت افکار اندیشمندان و متفکرین را درمجامع روشنفکری و مراکز کارگری کارخانجات صنعتی روبه گسترش تبلیغ کرد و موجب انقلاباتی شد.
به نحوی که سال 1848 را سال انقلاب اروپا نامگذاری کردند. فراموش نکنیم که این همان سالی است که "مانیفست حزب کمونیست" مارکس وانگلس را برای اولین بار گروهی از پناهندگان سیاسی آلمانی در لندن به زبان آلمانی منتشر کردند.
این امواج انقلابی از فرانسه ودر زمان سلطنت مشروطه لوئی فیلیپ شروع شد. دراین تحول"جمهوری دوم" فرانسه با رجعت به شعارهای اصول انقلاب کبیر فرانسه (آزادی، برابری، برادری) توسط جمهوری خواهان و ناسیونالیست ها برای مدت کوتاهی برپا شد. در فاصله کمی نیز بدون اینکه هماهنگی بین تشکیلات انقلابی این کشورها باشد به آلمان، ایتالیا، اسپانیا، اتریش، دانمارک سوئیس و حتی بخشهائی از امریکای لاتین سرایت کرد بطوریکه گفته شده است پنجاه کشور در سرتا سر دنیا به گونه ای از آن متاثر شدند.
این دوران کم و بیش مقارن اولین سال سلطنت ناصرالدین شاه در ایران است. صنعت چاپ و انتشار روزنامه رو به گسترش بود، وعصر ارتباطات و تبادل اطلاعات اثر خود را گذاشته بود. بطوریکه به ابتکار امیر کبیر وقایع اتفاقیه دومین روزنامه فارسی زبان، در8 ژانویه 1851میــــلادی درسومیــن سال سلطنت ناصرالدین شاه منتشرشد.
باز شدن جامعه و ارتباط با افکار غربی مربوط به دوران امیرکبیر بود. شاه قاجار اوائل تاسیس دارالفنون در تهران، به آن علاقمند بود وهمه ساله برای دادن کارنامه ها و جوایز به محصلین به این مدرسه می رفت. ولی سالیان بعد وقتی به او گفتند که در این مدرسه درباره جمهوریخواهی زمزمه هائی می شود، دیگر پای خود را در آنجا نگذاشت.
علی خان امین الدوله بعدها در خاطرات سیاسی خود به نقل از ناصرالدین شاه قاجار می نویسد: "نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز از ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند. فی المثل اگر اسم پاریس یا بروکسل نزد آنها برده شود ندانند این دو خوردنی است یا پوشیدنی".
به هر تقدیر تاثیرات تکنولوژی و عقربه زمان ممکن بود کند شوند، ولی قابل مهار نبود.
هرچه بود، دموکرات ها در اروپا از جنبش 1848 به عنوان "انقلاب دموکراتیک" یاد کردند. مارکسیست ها از آن به عنوان خیانت بورژوازی به طبقه کارگر و بی تفاوتی نسبت به خواسته های برحق "پرولتاریا "نام بردند، و ناسیونالیست ها آنرا "بهار امید" دانستند.
نهایتا با تحولات بعدی که در بخش اول این سلسله از نوشتارها اجمالا به آن اشاره کردم، "سیستم کنگره" به دلائلی که عمده ترین آن عدم انطباق "مکانیسم حفظ صلح بین المللی" با "تحولات فکری و اجتماعی"بود، از هم پاشید و جنگ جهانی اول در گرفت.
در پایان جنگ، در مذاکرات پاریس برای اولین بار ترتیباتی نیزبرای برقراری صلح و امنیت بین المللی از طریق "جامعه ملل" پیشبینی شد که دولتهای متعهد در قالب قرارداد صلح ورسای به طور جمعی ملتزم به برقراری آن بودند.
مذاکرات بین الدول صلح ورسای که با شرکت 27 کشور برگزار شد، از 12 ژانویه تا 28 ژوئن 1919 جریان داشت. این مذاکرات از یک طرف صحنه کشمکش بین فاتحان و مغلوبان، و از طرف دیگر محل نزاع میان خود فاتحان بود.
ابتدا قرار بود که مذاکرات اصلی با شرکت ده کشوربرگزار شود. ولی درعمل از ماه مارس به بعد تصمیمات نهایی به وسیله چهار نفر یعنی ژرژ کلمانسو نخستوزیر فرانسه، لوید جرج نخستوزیر انگلستان، وودرو ویلسون رئیس جمهوری آمریکا و ویتوریو اورلاندو نخستوزیر ایتالیا اتخاذ میگردید. با نماینده ژاپن نیزفقط در مورد مسائل خاور دور مشورت میشد. به این ترتیب این چهار قدرت سرنوشت دنیای پس از جنگ را تعیین کردند.
هر یک از کشورهای شرکت کننده با ادعاهای ارضی و برنامههای متفاوتی وارد کنفرانس شده بودند. تنها آمریکا بود که هیچ ادعای ارضی نداشت و در بسیاری از موارد نیز با ادعاهای توسعهطلبانه فاتحان مخالفت میکرد. البته این کشور هم خواستههای مشخص در مسائل غیر قلمرویی داشت.
آمریکا درسال آخر جنگ وارد این مخاصمه شد. آنچه آمریکا را مجبور به ورود در جنگ نمود دلائل سیاسی نبود. بلکه محاصره دریائی (Blockade) و تحریم تجاری (Embargo)، و حمله زیر دریاییهای آلمان به کشتیهای تجاری بیطرف، بهویژه آمریکا بود. این اقدام آلمان باعث میشد آمریکا در معاملات پرسودی که با طرفین متخاصم داشت متضرر شود.
در یکی از آخرین حملات به یک کشتی مسافربری حدود 120 مسافر آمریکائی کشته شدند . وقایع دیگری هم مانند فاش شدن تلگرافی که از جانب آلمان به مکزیک مخابره شده بود، ودرآن آمده بود که در صورت بروز جنگ بین آمریکا و مکزیک، آلمان از مکزیک حمایت خواهد کرد. افکار عمومی امریکا را علیه آلمان ها تهییج وتحریک کرده بود. بالاخره آمریکا در آوریل 1917 برعلیهآلمانواردجنگشد.
آمریکا طبق اعلامیه چهارده مادهای ویلسون، که قبل از خاتمه جنگ و وبزانو درآمدن آلمان صادر شده بود، ازجمله خواستار منع دیپلماسی محرمانه ومعاهدات سری، خلع سلاح، آزادی دریاها در زمان جنگ و صلح، رفع موانع تبعیضآمیز در تجارت بینالمللی وحمایت ازسیاست درهای باز، حق تعیین سرنوشت ملل، تخلیه سرزمینهای اشغال شده به زوردر ایام جنگ، و از جمله اعاده سرحدات قبلی روسیه، وبالاخره تأسیس یک سازمان سیاسی بینالمللی برای جلوگیری از وقوع دوباره جنگ شده بود.
این اعلامیه و نیز وارد شدن بازیگر قدرتمند و جدیدی باسم امریکا در صحنه بین المللی ، که سابقه هیچ گونه استعمار در دنیای قدیم نداشت، برای بسیاری از ملل تحت ستم و زجر کشیده از استعمار گران روسیه و انگلستان و فرانسه و... همانند نوری در انتهای تاریکی تونل تلقی شد و امیدهای برآورده نشده بسیاری در کشورهای کوچک و اقوام تحت سلطه بوجود آورد و موجب جنب و جوش هائی شد.
از جمله برای امیدواران و نیک اندیشان ایرانی نیز توهمات و تصوراتی بوجود آورد.
هیاتی از ایران عازم پاریس شدند.پس از مدتی انتظار پشت درهای بسته سالن مذاکرات و گفتگوهای غیر رسمی، علیرغم حمایت امریکا از حضور ایران، در نهایت ایران را بمذاکرات صلح راه ندادند. فقط از ایران خواستند که نقطه نظراتش را کتبا ارائه دهد.
دلیل عمده و موثر عدم صدور جواز ورود به هیات ایرانی، مخالفت غیر علنی انگلستان بود. چون در آن زمان لرد کرزن مشغول تدارک قرارداد 1919 معروف به وثوق الدوله بود، وبرای ایران به عنوان اینکه در صحنه بین المللی ودر سیاست خارجی به عنوان کشوری مستقل ،وصاحب صدائی متفاوت باشد، حقی قائل نبود.
مخالفت با شرکت ایران در مذاکرات صلح پاریس توجیه ظاهری و حقوقی نیزداشت ،و آن اینکه دولت ایران در جنگ اعلام بیطرفی کرده بود و به متفقین فاتح جنگ نپیوسته بود. در عین حال جزو دول قدرت های مرکزی شکست خورده در جنگ هم نبود.
به این دلائل باید خواسته های غیرعملی و تا حدی ساده اندیشانه هیات ایرانی را نیز اضافه کرد. زیرا هیات ایرانی خواهان تجدید قلمرو امپراتوری ساسانی در قرن بیستم بود.
در این هیات که مشاورالممالک انصاری رئیس آن بود، افرادی نظیر محمدعلی فروغی و حسین علا و چند نفر دیگر هم عضویت داشتند.آنها خوش باورانه ،تحت تاثیر 14ماده ویلسون و سایر شعار های صلح دوستانه و ایده الیستی او، و نیز بیانیه های بلشویک ها در حمایت از کشورهای تحت استعمار وستم درخواست نموده بودند که:
1- هفده شهر قفقاز که در جنگهای ایران و روس(بموجب معاهده ترکمن چای) در اوائل قرن نوزدهم از ایران جدا شده بود به ایران بازگردانده شود.
2- رود خانه سیحون به عنوان مرز ایران در آسیای مرکزی تعیین شود. زیرا از نظرگاه تاریخی سمرقند و بخارا گاهواره تمدنی ایران در قرون نهم و دهم میلادی بوده اند و مردم هر دو شهر فارسی زبان بوده اند.
3- مرز غربی وجنوب غربی ایران در دیاربکر وموصل و شامل رود فرات و شرق دجله باشد.
وچند مورد عملی دیگر نظیر الغا کاپیتولاسیون،لغو قرارداد 1907،خروج نظامیان خارجی مستقر در سفارتخانه ها، ونیز ابطال امتیازاتی که به خارجیان داده شده نیز ذکر شده بودند.
به هر حال اعلاميه چهارده مادهاى ويلسون، كه در ژانويه ۱۹۱۸ صادر شد، هم از جهت پايان دادن به جنگ و هم از جهت تعيين كننده بودن براى دنياى بعد از جنگ، داراى اهميت بسيار بود.
يكى از انگيزههاى پذيرش آتشبس و متاركه جنگ توسط آلمانیها، مفاد اعلاميه ويلسون بود كه در آن به حق تعيين سرنوشت به وسيله ملتها اشاره شده بود. از اين رو، آلمانيها فكر مىكردند اگر با تأكيد بر اين اعلاميه به صلح تن دهند، ممكن است شرايط مناسبترى نصيبشان گردد.
فاتحان جنگ جهانى اوّل، سرنوشت ممالک شکست خورده را (بجز یک مورد) در كنفرانسهاى صلح در پاریس و مناطق اطراف آن تعيين كردند. این معاهدات بنام شهرک هایی که در آن منعقد شدند، شناخته میشوند: معاهدات "ورساى" با آلمان، "سنژرمن" با اتريش، "نويى" با بلغارستان، "تريانون" با مجارستان، و "سِور" و "لوزان" با تركيه.
انگلستان که میخواست قدرت اول دریایی جهان باقی بماند، خواهان فروپاشی نیروی دریایی آلمان بود و به مقصود خود نیز رسید. این کشور به دنبال اهداف اقتصادی و تسلط بر بازارهای آلمان هم بود و میکوشید از فشارهای شدید فرانسه بر آلمان بکاهد، زیرا این امرموجب فلج شدن اقتصاد این کشور می شد. در مورد ضرورت بازسازی اقتصاد آلمان بهمنظور توسعه تجارت، ویلسون نیز با انگلستان همسو بود. وی نیز با فشار کلمانسو به آلمان مخالفت میکرد. فرانسه بعد از جنگ به یک قدرت بلامنازع در قاره اروپا بدل شده بود، و مضمحل نشدن اقتصاد و صنایع آلمان میتوانست توازنی در تسلط فرانسه بر اروپای آینده ایجاد کند.
علاوه بر این بریتانیا از خطر گسترش بلشویسم، و سرایت آن به دیگر کشورهای اروپا - بهویژه آلمان صنعتی و شکست خورده که بخاطر بیکاری گسترده کارگران، آسیب پذیر بنظر میرسید - نگران بود. به همین خاطر بریتانیاییها و آمریکا در این سیاست همگام بودند و جلو توسعهطلبی فرانسه میایستادند.
پس از کشمکشهای فراوان بین متفقین بر سر تقسیم غنائم و چگونگی آینده روابط با آلمان، در 28 ژوئن 1919 پیمان صلحی ملهم از اعلامیه 14 ماده ای ویلسون و با 440 ماده در تالار آئینه کاخ ورسای به امضا رسید. این تالار همان جایی بود که شاهزادگان آلمانی در ژانویه 1871 بعد از پیروزی بر فرانسه و فتح پاریس، تاج خود را تقدیم امپراتور پروس کردند و در نتیجه "رایش دوم"درکنفدراسیون آلمان شکل گرفت.
بهموجب معاهده ورسای آلمان مسؤول جنگ شناخته شد.همچنین فرانسه توانست آلزاس و لورن را از آلمان باز پس بگیرد. نیروی نظامی آلمان بسیار محدود شد و بخشی از خاکش غیر نظامی اعلام شد. هم چنین نیمی از معادن ذغالسنگ آلمان (در آن زمان استفاده از نفت عمومیت نداشت و ذغال سنگ هنوز تأمین کننده عمده انرژی فسیلی بود)، و تقریبا تمام سرمایهگذاریهای آلمان درخارج، از جمله در مستعمرات آفریقایی، مناطق نفوذ اقتصادی در چین وخاوردور و اقیانوس آرام آلمان بین فاتحان و متفقینشان تقسیم شد.
در اثر بحران اقتصادی 33-1929 شمار بیکاران ناشی از بحراناقتصادی در آلمان بعد از آمریکا از همهجا بیشتر بود. غرور ملی مردم نیز جریحهدار شده بود. جمهوری وایمار هم که به بیکفایتی، دست نشاندگی و خیانت (امضای قرارداد صلح ورسای) متهم میشد، کمکم فلج شده بود. این عوامل زمینه مساعدی را برای رشد حزب ناسیونال-سوسیالیست هیتلر فراهم میکرد.
آلمانیها که از معاهده صلح ورسای و تحمیل غرامت کمرشکن بوسیله فاتحان سخت خشمگین بودند، اینک میرفتند تا با بسیج نیروهای داخلی ،زنجیرهای نظام بینالمللی امنیت جمعی موجود را بگسلند و پاسخی به بیعدالتیهای گذشته فاتحان بدهند.
غرامتهای سنگین، اشغال منطقه روهر، دالان دانتزیگ، ماده 231 معاهده صلح ورسای، تحدید تسیلحات و غیره مسائلی بودند که هر آلمانی را به بمبی آماده انفجار تبدیل کرده بود. هیتلر با مهارت سوار موج عظیم خشم ملت آلمان شد.
بعضی بر این باورند که پیمان ورسای یکی از بهترین نمونههای یک معاهده صلح است که بذر ناکامی را در بطن خود داشت و با موفقیت ، عدم موفقیت سیستم امنیت جمعی پیشبینی شده در میثاق جامعه ملل را که جزئی از معاهده ورسای بود، پایه گذاری کرد.
در مورد ناکامی جامعه ملل در حفظ صلح بینالمللی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است.
درپارهای انتقادها به این نقطه ضعف تاکید شده که در میثاق جامعه ملل، جنگ بطورمطلق منع ونفی نشده بود، و در نتیجه به فاصله کوتاهی امکان تکرار این فاجعه فراهم شده است.
ماده 11 میثاق تصریح میکرد که هر جنگ و یا تهدید به جنگ موجب نگرانی و توجه کل جامعه ملل خواهد بود، و این جامعه مکلف است برای حفظ صلح اقدام کند.
با چنین تعریفی هر برخورد مسلحانه و جنگ کوچکی که در دنیا اتفاق میافتاد و با پیروزی یکی از طرفین خاتمه پیدا میکرد، شکستی برای جامعه ملل تلقی میشد.
از سوی دیگر، در بسیاری از نوشتهها به تفصیل به حمله ایتالیا به حبشه و استفاده از سلاحهای شیمیایی (از جمله گاز خردل و گاز اعصاب) علیه آفریقاییان بیساز و برگ (که تخلف آشکار از پروتکل 1925 ژنوبود)، پرداخته شد. برکناری هایله سلاسی از قدرت، محو یک کشور تاریخی از صفحه جغرافیا و اعلام ویکتور امانوئل (پادشاه ایتالیا) بهعنوان پادشاه فدراسیون مستعمراتی افریقای شرقی ایتالیا (Africa Orientale Italiana) متشکل ازاتیوپی، اریتره و سومالی در 1935 ، در زمره دلایل تضعیف سیستم امنیت دستجمعی نوین به شمار میآمد.
انگلستان و فرانسه، بدلیل نیازی که به همکاری فاشیستهای ایتالیا در مسائل اجتماعی وجنبشهای مارکسیستی و سوسیالیستی داشتند، وهمچنین این واقعیت که این اقدام تجاوزکارانه به منافع آنها لطمهای وارد نکرده بود، تعصبی به حفظ اصول نشان ندادند و نسبت به این تجاوز کم اعتنا ماندند.
گروهی دیگرتجاوز ژاپن به منچوری (شمال شرقی چین)، خروج این کشور از جامعه ملل و بی عملی جامعه ملل در قبال تجاوزات آشکار ایتالیا و ژاپن را زمینه این شکست میدانند.
جمعی فراگیر نبودن، بهویژه عدم عضویت آمریکا در جامعه ملل را، که نشأت گرفته از سیاست انزوا طلبی امریکا بود، دلیل این امر دانسته اند.
بویژه وقتی در دهه 1930 ژاپن،آلمان و ایتالیا نیز از جامعه خارج شدند، این جامعه بیش از پیش ماهیت جهانی خود را از دست داد و بهصورت تشکیلاتی تحت سیطره دو کشور فرانسه و انگلستان در آمد.
گروهی نیز فقدان یک نیروی مستقل حافظ صلح بینالمللی را از دلایل شکست جامعه ملل میدانند.
کم نیستند متفکرینی که ضعف ساختاری وضرورت کسب اتفاق آرا در شورا برای اخذ تصمیم، را عامل اصلی شکست زود هنگام جامعه ملل دانسته اند.
البته در هریک از مطالب فوق رگههایی از واقعیت وجود دارد، ولی هیچیک بیانگر تمامی حقیقت نیست. زیرا بسیاری از کسانی که عدم حضور آمریکا و یا مسأله غرامت کمرشکن آلمان، تجاوزکاری پارهای از کشورها و امثالهم را دلیل شکست میدانند، باید به ابزارهای حقوقی مکمل، که ظرف حدود یک دهه میثاق را تقویت کرد، و یا تدابیر دیگر، توجه بیشتری داشته باشند.
اختصارا عرض میکنم که بعد از جنگ جهانی اول دو پیمان مهم آرامش 5 سالهای را در اروپا برقرار کرد و امیدواری زیادی بوجود آورد. اما بحران اقتصادی جهانی 1933-1929 و به تبع آن تحولات اجتماعی دیگر این امیدها را بر باد داد.
در سال 1925 در شهرک لوکارنو سوئیس نشستهایی بین نمایندگان کشورهای انگلستان، آلمان، فرانسه، بلژیک و ایتالیا برگزار گردید که منجر به امضای مجموعهای از قراردادهای دو یا چند جانبه - معروف به معاهدات لوکارنو - بین این کشورها شد.
مهمترین قراردادی که در لوکارنو به امضا رسید تضمین امنیت متقابل مرزهای فرانسه و آلمان از یک سو، و بلژیک و آلمان از سوی دیگر بود. انگلستان وفرانسه هم با امضا خود این مرزها را تضمین کردند.
در مورد دوم ، در سال 1927 آریستید بریان (Aristide Briand)، وزیر خارجه فرانسه، طرحی با هدف رفع نقیصه عدم حضور آمریکا در برنامه امنیت دستجمعی پیشنهاد کرد.
وی در آوریل 1927 به مناسبت دهمین سال شرکت آمریکا در جنگ جهانی اول پیامی به فرانک کلاگ (Franck Kellogg) وزیر خارجه آمریکا فرستاد، و پیشنهاد کرد که دو کشور از توسل به جنگ در اختلافات فیمابین پرهیز کرده، و آن را از طرق مسالمت آمیز حل و فصل کنند. وزیر خارجه آمریکا این پیشنهاد را پذیرفت، اما تعهدی از طرف آمریکا برای مشارکت در حل مسائل بینالمللی (خارج از قاره آمریکا) برای کشورش ایجاد نکرد.
پیمان بریان – کلاگ در 27 اوت 1928 به امضای 15 قدرت دیگر آن دوره هم رسید. به تدریج حدود شصت کشور، از جمله ژاپن و آلمان هم به این پیمان پیوستند، و این نشاندهنده اوجگیری همکاریهای بینالمللی در سالهای بعد از جنگ جهانی اول بود.
بعد از پیمانهای لوکارنو و بریان- کلاگ، و انقضای مدت 15 سال پیشبینی شده در پیمان ورسای، قوای متفقین ناحیه "راینلند" را که بعد از جنگ در اشغال داشتند، تخلیه کردند.
همچنین فضای آرام بینالمللی موجب شد که پارهای از کشورها نیروهای نظامی خود را کاهش دهند. به این ترتیب اعتبار جامعه ملل باز هم افزایش یافت و بهنظر میرسید که این سازمان میتواند بهصورت تشکیلاتی جهانی جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد. اما واقعیت چنین نبود و آتشی در زیر خاکستر در حال جان گرفتن بود تا شدیدتر از قبل شعلهور شود.
میثاق جامعه ملل وقتی شکل گرفت که روسها با انقلاب بلشویکی اکتبر مواجه بودند،و قرارداد صلح برست-لیتوفسک بین بلشویکها وآلمانها، درسوم مارس 1918 بامضا رسیده بود. معاهده ای که بیش از 9 ماه معتبر نماند.
بلشویکها معتقد بودند که هدف اعلام شده لنین و یارانش صرفا خروج از جنگی بود که بهزعم آنان بین امپریالیستها درگرفته بود، و ربطی به طبقه کار گر و کشاورز، یا به تعبیر آنان "پرولتاریا" نداشت.بلشویکها با شعار "صلح و زمین" تودهها را بسیج کرده و بقدرت رسیده بودند.
ستاد ارتش آلمان نیز به این منظور به لنین و یارانش در بهقدرت رسیدن در روسیه کمک کرده بود. تصور آلمانیها این بود که بلشویکها بر خلاف تزار نیکلای و دولت موقت کرنسکی، که خواستارادامه جنگ بودند، خواهان صلح است. آلمانیها میخواستند هرچه زودتر در جبهه شرق با روسها به آتشبس برسند، تا تا با آسوده شدن ازجبهه شرق، بتوانند قوای خود را به جبهه غرب منتقلوکار فرانسه را یکسره کنند.
در زمانی جامعه ملل پایهگذاری میشد، بلشویکها هنوز قدرت خود را تثبیت نکرده بودند واز بحران هویت و مشروعیت رنج میبردند، ضمن اینکه قوای دشمن در خاک آنان بود و از نظر نظامی مقهور بودند.
بلشویکها در داخل نیز در چنبره شعارها و لفاظیهای تئوریک برای بسیج تودهها و مبارزات ایدئولوژیک با گروههای رقیب، نظیر منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی از یکطرف، و قوای روسهای سفید از طرف دیگر، گرفتار بودند. با امضا قرارداد برست- لیتوفسک، در واقع آنها زمین دادند که زمان بخرند.
در چنین شرایطی موضوع ساختار و سیستم جامعه ملل، که میبایست در آینده ساز و کارهای تأمین صلح و امنیت بینالمللی را فراهم کند، برای لنین و انقلابیون اولویت نداشت، و حتی اگرهم اهمیتی داشت، آنها درشرایط نبودند که بتوانند نظراتشان را به کرسی بنشانند.
لذا شاکله تئوریک میثاق جامعه ملل بیش هر چیز به اصول ایدهآلیستی و آرمانگرایانهای خلاصه میشد که در اعلامیه14 مادهای رئیس سابق دانشگاه پرینستون ذکر شده بود، استاد دانشگاهی که اینک از سال 1913 بر مسند ریاست جمهوری آمریکا نشسته بود.
ویلسون تنها رئیس جمهور آمریکا بود که مدرک دکترا داشت. حتی بعد از او هم روسای جمهور امریکا اگرچه بعضا از دانشگاههای معتبر و با پرستیژی مثل ییل، هاروارد و کلمبیا فارغالتحصیل شده بودند، ولی هیچیک مدرک Ph.D. نداشتند.
او فارغ از مشاورین و وزرای تحصیلکردهاش، شخصا دارای نظریات تئوریزه شدهای بود.
با عدم کسب دو سوم آرا و تصویب نشدن پیمان ورسای در سنای امریکا و نپیوستن آمریکا به جامعه ملل، درعمل این اصول باید توسط دوقدرت درجه اول دیگر، یعنی بریتانیا و فرانسه (و تا حدودی هم ایتالیا و ژاپن)، اجرا میشد. هریک از این دو کشور خواهان سهم بزرگی از ماترک امپراتوریهای از هم پاشیده بودند.
غفلت ازافکار و ایدئولوژیهای "جامعه نگر" ودر عین حال "تمامیت خواه"که قادر به بسیج تودههابودند، اندیشههای لیبرال و فردگرایانه را آسیبپذیر ساخته بود. بر این اساس منهم مایلم به تاسی از گروهی ازنویسندگان ،قرن بیستم را دوره"ایدئولوژی های حکومت گر"بنامم.
میتوان گفت که روح "سیستم امنیتی کنگرهای"، که صرفا بین الدول بود ویکصد سال بر اروپا حاکم بود، با تحولات اجتماعی–ایدئولوژیکدراروپا،سازگاری نداشت وشاید بهمین دلیل از هم پاشید.
با گسترش تفکرات "اجتماع محور" آسیبپذیری و فروپاشی این نظام قبل از شروع جنگ جهانی دوم و حتی قبل ازدورانی که به "صلح مسلح" موسوم شد، آغاز شده بود.
از زمان شکست ناپلئون سوم از پروس (در سال 1871)، تفکرات جمهوریخواهانه در فرانسه پیشرفته تر بود. ولی درآلمان این امر تا پایان جنگ جهانی اول و برقراری جمهوری "وایمار"، که یک سوسیالیست بنام "ابرت" در آن رئیس دولت شد، تازگی داشت.
سوسیال- دموکراسیدر سرتاسر اروپا قبل از آغاز جنگ جهانی نیز ریشه دوانده بود. تفکرات آزادیخواهانه، دموکراسی طلبی و جمهوریخواهی حتی به کشورهایی که کمتر مستعد آن بودند و "شرایط عینی" آن را نداشتند نیز سرایت کرد.
از انجمله میتوان به انقلاب دوما در روسیه (1905)، انقلاب مشروطه در ایران (1906) که افکار سوسیال دموکراسی وارد شده از قفقازدر آن نقش موثری داشت ،جنبش جمهوری خواهی دکتر "سن یات سن " در چین و یکی دو مورد دیگر اشاره کرد.
بالاخره هم در امپراتوری روسیه تزاری، جمهوری کمونیستی شورایی با ماهیتی انقلابی و تمامیتخواه بر پا شد. حتی در انگلستان قدرت از دست محافظهکاران ولیبرال ها خارج شد و برای اولین بار دولت اقلیت حزب کارگر بهرهبری رمزی مکدونالد روی کار آمد.
در بازمانده امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه بهرهبری آتاتورک برقرار شد. حتی در مقطعی ایده تأسیس حکومت جمهوری در ایران هم مطرح شد.رضا شاه پهلوی قبل از آنکه پادشاه شود قصد داشت رئیس جمهور باشد. ولی چون ایران از اروپا دور و به هندوستان نزدیک بود، مسائلش با ساز و کارهای کشورهای مستعمراتی عربی رتق و فتق شد.
در چین نهضت جمهوریخواهی در مقابل امپراتوران سنتی و نیز سیستم های فئودالی محلی نضج بیشتری گرفت وتا بقدرت رسیدن مارکسیست ها و مائوئیستها ادامه داشت. تمامی این تحولات اجتماعی در کشورها قبل ازنوشته شدن میثاق جامعه ملل صورت گرفته بودند.
با گسترش ارتباطات ،تفکر "اجتماع محور" که در آن "منافع فرد" در قبال "مصالح جمع" اولویت نداشته باشد،بتدریج تاثیر خود را در مکانیسم های صلح و امنیت جهانی نیز باقی گذارد وسیستم امنیت دستجمعی بین المللی با ایجاد جامعه ملل –اگرچه ناقص الخلقه –ولی رسما متولد شد.
طبیعتا این موجود جدید الولاده می بایست تا رسیدن به بلوغ و پختگی راه زیادی را می پیمود.
ناکامی جامعه و تجربیات تلخی که در طول یک نسل از تاریخ بشری بدست آمد، باعث شد که در سیستم امنیت جمعی منعکس شده در منشور ملل متحد، برای جبران نقصان آرمان گرائی میثاق جامعه ملل باز نگری صورت پذیرد.
علاوه بر آن، از خاکستر جنگ جهانی دوم دو غول و ابرقدرت -امریکا و شوروی- بصورت جدی تری وارد صحنه بینالمللی شدند و جانشین بریتانیا و فرانسه گشتند. این دو ابر قدرت دو ایدئولوژی معارض با یکدیگر را در دوران دوقطبی ویا جنگ سرد رهبری میکردند.
در این دوران ، صلح جهانی هم برمبنای امنیت دستجمعی که در منشور نوشته شده بود وهم بر اساس قانون نا نوشته "توازن وحشت" و"بازدارندگی تسلیحات اتمی"دو بلوک نظامی ناتو و ورشو، بمدت نیم قرن حفظ شد.
ادامه بررسی تحولات صلح وامنیت بین المللی در قرن بیست ویکم را ماه آینده در همین ستون با هم بررسی خواهیم کرد.
آذر ماه 1391
نظر شما :