کمال خرازی ؛ وزیر مترجم

۲۷ اسفند ۱۳۸۶ | ۱۷:۲۸ کد : ۱۶۳۵ کتابخانه
فصلى از کتاب تغيير ذهن ها: هنر و علم تغییر ذهن خود و دیگران با ترجمه وزیر خارجه سابق ایران
کمال خرازی ؛ وزیر مترجم
کمال خرازی وزیرخارجه پیشین ایران این روزها فقط مسئولیت شورای روابط خارجی جمهوری اسلامی را بر عهده ندارد. استاد علوم تربیتی دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران که دلیل کناره گیری و سکوت اش در قبال مسائل دیپلماتیک را رسیدگی بیشتر به درس و دانشگاه عنوان می کند، بار دیگر در زمینه مورد علاقه اش یعنی روانشناسی دست به ترجمه کتابی از هوارد گاردنر استاد دانشگاه هاروارد در آمریکا زده که عنوان تغییر ذهن ها را دارد.
 
ناظم اسبق مدرسه علوی تهران در مقدمه کتابش می نوسید که کتاب تغییر ذهن ها: هنر و علم تغییر ذهن خود و دیگران که توسط یکی از دانشمندان برجسته علوم شناختی، دکتر هوارد گاردنر استاد دانشگاه هارواردد به رشته تحریر در آمده است خواننده را با استناد به یافته های جدید علوم شناختی با اسرار ذهن آشنا ساخته، دریچه های جدید را با استناد به یافته های جدید علوم شناختی با اسرار دهن آشنا ساخته، دریچه های جدید را به سوی او برای درک پدیده تغییر ذهن، ابعاد مختلف آن و نحوه تاثیر گذاری بر آن می گشاید.
 
علوم شناختی که تنها چند دهه از پیدایش آن می گذرد پیشرفت های چشمگیری را در زمینه شناخت مغز و کارکردهای ان به ارمغان آورده است. علوم شناختی مرکب از رشته های عصب شناسی، روان شناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی و فلسفه ذهن، از زوایای مختلف فعالیت های انسان، اععم از پزشکی، آموزش و پرورش، سیاست، تجارت و حتی جنگ و دفاع را تحت تاثیر قرار داده است.
 
کتاب تغییر ذهن ها به موارد زیادی از تغییر ذهن در دنیای سیاست، اخلاق، اقتصاد، اموزش و پرورش و کسب و کار اشاره دارد و می تواند برای خوانندگان با هر سابقه و سلیقه ای مفید باشد و در زندگی شخصی و اجتماعی و فعالیت های روزمره ایشان مورد استفاده قرار گیرد.
 
کتاب شامل 10 فصل است که به موضوع تغییر ذهن در میان افراد یک طبقه اجتماعی و سیاسی و موشکافی عالمانه تغییرات ذهنی می پردازد.
 
برای آشنایی بیشتر با این موضوع از فصل نهم کتاب که عنوان "تغییر ذهن خود" دارد بخش مربوط به تغییرات ذهنی جرج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا را می آوریم.
 
 
رییس جمهور جرج دبلیو بوش: تغییر ذهنی در واشنگتن
 
جرج دبلیو بوش با آن که در آغاز فردی عیاش و بی هدف و بی­انگیز ه بود در طول دهه 1990 پیوسته در مراتب تجاری و سیاسی ارتقاء یافت و به سرعت به فکر ریاست جمهوری افتاد. بعد از آن که پدرش در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری در سال 1992 از بیل کلینتن شکست خورد، بوش جوان مصمم شد در پیگیری انتخابات ودر صورت انتخاب شدن در دورة سیاست جمهوری اش اشتباه مشابهی را تکرار نکند. بوش پس از انتخاباتی که پایانی غیر عادی داشت و تنش های بعد از آن زخم های زیادی را بر پیکر ملت برجای گذاشت، در زانویة 2001 برای ریاست جمهوری سوگند خورد.
 
حتی در نزدیک ترین تحسین کنندگان بوش تصدیق می کنند که او برای تجملات ریاست جمهوری آماده تر بود تا برای اتخاذ تصمیمات دشوار به ویژه ، در سطح بین المللی- که ناچار بود به زودی با آن ها مواجه شود. مصاحبه ها و کنفرانس های مطبوعاتی بوش آشکار ساخته بود که او از بسیاری از مسائل نا آگاه است. پیترکینگ، نمایندة کنگره از نیویورک، پس از ملاقات با بوش در ژوئن 2001 گفت: « او تظاهر به گفت و گو می کرد. فقط دو سه نکته برای صحبت در سر داشت همین و بس.» سناتور باب گراهام از فلوریدا نیز می گفت: « او به طور خاص با مسائل درگیر نمی شد. گرایش و توانایی تمرکز بر مسائلی را داشت که از پیش در قالب اولویت هایی مشخص ساخته بود و موضوعاتی را که برای او اولویت نداشت کنار می­گذاشت. این ممکن است به نظر بعضی ها فقدان کنجکاوی تلقی شود.» یکی از سناتورهای قدرتمند جمهوری خواه، چاک هیگل از نبراسکا نیز چنین اظهار داشت: « بوش با کم ترین سابقه در سیاست خارجی به کاخ ریاست جمهوری وارد شد.... وخیلی زود به بن بست رسید.»
 
وقتی از سیاست داخلی از او سؤال شد، بوش حرف مهم چندانیبرای گفتن نداشت؛ او بیش تر در بارة نیاز به کاهش مالیات و کاهش هزینه های دولت در جبهة داخلی صحبت می کرد. او بیش از هر چیز از این نظر معروف بود که فرصت های آموزشی را برای جوانان محروم تکزاس بهبود بخشیده است و قصد داشت همین پیشرفت را در مقیاس ملی محقق سازد. در زمینة سیاست خارجی دور خود را پر از مشاورینی کرد که عمدتاً در دورة پدرش خدمت کرده بودند. گروه بوش که به ناهماهنگی های سیاست خارجی کلنتن انتقاد داشت، خواستار تمرکز کم­تر بر امور خارجی بود: ارتشی قدرتمند، اجتناب از درگیری با سرزمین­هایی کهدر امنیت ایالات متحده نقش حیاتی ندارند، تحقیر شعار «ملت سازی» و « سیاست روز» که به حقوق بشر اهمیت کمتری می داد و به جای آن خواستار گسترش رابطه با چین ، روسیه، ژاپن و اروپا براساس منافع اقتصادی بود.
 سیاست خارجی بوش نشان داد که با دولت های اخیر وابسته به هر دو حزب فاصلة زیادی دارد و قاطعانه یک جانبه گر است: بوش علاقة چندانی به کار با سیار کشورها نشان نمی داد و از پیمان کیوتو در بارة استفاده از انرژی و معاهدة ضد موشک های بالستیک با شوروی بیزار بود در بهار و تابستان سال 2001 اغلب تحلیل گران – چه حامی و چه منقد- با این توصیف های فوق موافق بودند، گرچه شاید افعال و صفاتی را به کار می بردند که ظرفیت های متفاوتی داشت.
 
این تصویر کلی در دورة پس از 11 سپتامبر تغییر کرده، روز ننگینی که تروریست های شبکة القاعده هواپیماهای جت بزرگ را به برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در مرکز منهتن و پنتاگون در خارج از واشنگتن کوبیدند. معمولاً فکر می کنیم جوان ها به راحتی ذهن خود را تغییر می دهند و افراد مسن در راه خود ثابت قدم اند. بوش در سپتامبر 2001 پنجاه و پنج سال داشت- براساس بسیاری از محاسبات (گرچه اینها دیگر محاسبات خود من نیست !) بیش تر از آن که جوان محسوب شود، پیر محسوب می­شد.
 
 با آن که در مقایسه با سنین بیست و سی سالگی اش رشد قابل توجهی را در بلوغ شخصی خود نشان داده بود، چندان تمایلی به آگاهی از جزئیات یا تفکر دربارة روندهای گستردة صحنة بین المللی نداشت. و ظرفیت بالایی نیز برای تغییر ذهن در زمینة مسائل عمده سیاسی از خود نشان نداده بود. آدم احساس می کرد که او به پیروی از توصیه های گروه پشت پرده و، به هنگام تردید، مشورت با پدر مطلع و ذاتاً میانه روی خویش قانع است.
 
اما در ماه های پس از صبح 11 سپتامبر، برای ناظران آشکار بود که بوش تغییر کرده است. وقتی او در آخر آن روز به کاخ سفید بازگشت مأموریت جدید و اصیلی داشت: او در مقام رییس جمهور ایالات متحده مصمم بود هر کاری را برای ریشه کن کردن شبکه های تروریستی انجام دهد و جلوی تکرار چنین اعمالی را بگیرد.
 
او در آن روز به همکاران خود چنین گفت:« ما در حال جنگ هستیم. بچه ها، این چیزی است که ما برای آن حقوق دریافت می کنیم.» تمام حواس او بر این کار متمرکز بود. مصمم بود. او در زمینة سیاست خارجی آگاهی بیش تری کسب کرد. با رهبرانی ارتباط شخصی برقرار کرد که تا آن زمان نام­شان را درست نمی دانست. منتقدان او ارزیابی های قبلی خود را پس گرفتند. سناتور گراهام می گفت: « من از میزان اطلاعات دقیقی که او دارد شگفت زده شدم»؛ به گفتة کینگز، نمایندة کنگره: « اگر او بداند راجع به چه چیز صحبت می کند، وقت می گذارد، نشان می دهد که به آن اهمیت می دهد و علاقه مند است برای آن بجنگد، همراهی کردن با او آسان تر است»؛ و سناتورهیگل می گفت بوش « راه خود را یافت.»
 
از یک جانبه گرا به چند جانبه گرا بدل شد و از انزواگرایی درآمد و جهانی نگر شد. رهبری که نمی خواست در سایر کشورها گرفتار شود، تمایل پیدا کرد در افغانستان، هند و پاکستان و خاورمیانه درگیر شود. و نیروهای نظامی خود را در بالکان حفظ کند و از همه مهم تر، مسئولیت جنگی تمام عیار را در عراق برعهده گیرد.
 
بوش دیدگاه های خود را در سایر زمینه های مسبوق به سابقه نیز تغییر داد: برای مثال، نیاز به اصلاحات کلی و ضرورت تأسیس وزارت امنیت داخلی.
 
بوش انرژی خود را مصروف ساختن ه مان نوع ائتلافی کرد که پدرش ده سال پیش برای جنگ خلیج فارس تشکیل داده بود؛ او جنگی را برای سلب قدرت از طالبان در افغانستان دنبال کرد، پیگرد القاعده را با استفاده از همة ابزارهای موجود، اعم از مالی، نظامی و تجسسی ادامه داد؛ و جنگ چند ملیتی علیه عراق را رهبری کرد- گرچه نهایتاً چندین کشور عمده و بیش تر مردم دنیا با آن به مخالفت برخاستند؛ آن گاه درجریان ماه های مخاطره آمیز پس از جنگ به سازمان ملل متحد بازگشت. بوش که از آن پس دیگر تمایلی به یک جانبه گرایی نداشت؛ با پشتکار برای حفظ پیوند خود با رهبران همه ک شورهای علاقه مند به مشارکت در مبارزه با تروریسم تلاش کرد.
 
براساس همة گزارش ها، بوش دیگر احساس هدف­مندیِ جدیدی داشت، از پایگاه دانشی برخوردار بود که آن را در گذشته به نمایش گذاشته بود؛ به جای برنامه ریزی راهبردی برای پیروزی در انتخابات، دیگر در پی این بود که از اهرم های حکومت برای رسیدن به اهداف سیاسی خاص استفاده کند. همان طور که یکی از ناظران اظهار داشته است: « حوادث نیات را آشکار می سازد، نه ایدئولوژی. درست همان طور که بیل کلینتن با این تصمیم به کاخ سفید آمد که بر مسائل داخلی متمرکز شود، بوش وعدة درگیری کم تر و فروتنی بیش تر در روابط خارجی را داد.
 
 اما چشمگیرترین اثر آن سال، گسترش چشمگیر درگیری های خارجی امریکا بود. ما نیروهای نظامی و مخفی به کشورهای جدید اعزام کرده ایم، متحدان جدیدی یافته ایم، در مناطق جدیدی پایگاه های نظامی تأسیس کرده ایم، در تعارضات تازه ای وارد شده ایم.» ناظر دیگر گفته است: « اینک آشکار است که رییس جمهور بوش که زمانی از انزواگرایی می ترسید ساخت مجدد جهانی را در دستور کار خود دارد که از نظر جاه طلبی، گستره و آرمان گرایی رقیب جهان هری ترومن و وودرو ویلسن است.»
 
بعضی ها ذهن خود را تغییر می دهند چون چنین می خواهند؛ بعضی دیگر بدان دلیل ذهنی شان را تغییر می دهند که مجبورند. این بی احترامی به رییس جمهور بوش نیست که بگوییم تغییرذهن او ابتکار خودش نبود. اگر سخن قدیمی شکسپیر را در قالب جملات دیگری بیان کنیم؛ «جرج بوش تغییر دهندة ذهن متولد نشده بود؛ تغییر ذهن به زور به او تحمیل شد.» آنچه پیش بینی نمی شد این بود که بوش آمادة این موقعیت باشد.
 
البته به تفصیل نمی دانیم در سر بوش چه گذشته است . او ذاتاً شخصی درون نگر نیست و به هیچ وجه مایل نبود درون نگری خود را با روزنامه نگاران بی قید در میان بگذارد، چه رسد به روان­شناسان که اصلاً در اطرافش حضور ندارند. در عین حال، به شدت احساس می کنم که بوش حتماً با دیگران و نیز با خودش گفت و گوهای بسیاری کرده است.
رییس جمهور ایالات متحده، پرقدرت ترین کشور در حافظة بشر، با همه فرق دارد. او در مشورت با هر کسی که بخواهد آزاد است. ولی در نهایت، به ویژه وقتی نظرات متفاوتی وجود دارد، نمی تواند گناه را به گردن دیگران بیندازد.
 
ممکن است کسی به نظردیگران تغییر ذهن داده باشد، ولی خودش احساس کند که ذهنش تغییر نکرده است. اعتقاد به ثبات ضرورت اعتقاد به این که ذهن فرد ثابت مانده است می تواند انگیزة نیرومندی برای استواری باشد، به ویژه وقتی که فرد منصب دولتی دارد. سیاستمداران ایالات متحده از این که تغییر ذهنی خود را اعلام کنند نفرت دارند، مبادا که در چشم دیگران ضعیف یا بی ثبات به نظر می رسند. دیوید بروکز می گوید: « بوش برای تسلط یافتن دست به هر کاری می زند و اعضای ارشد دولت او این توانایی را دارند که به اشتباهات خود صادقانه نگاه کنند، ولی شما هیچ وقت نمی توانید یکی از ایشان را پیدا کنید که علناً اعتراف کند که مرتکب اشتباهی شده است.»
 
 با این همه، حداقل نظر من این است که بوش در زمینة هدف ریاست جمهوری اش ذهن خود را تغییر داده است. همچنین فکر می کنم بوش دربارة رسالت زندگی خویش، رابطة ایالات متحده با سایر کشورها، ضرورت درگیر شدن در نقاط آشفتة جهان از جمله نقاطی که دربارة آن ها کم می داند و شانس موفقیت او کم است ، اهمیت اعلام رسالت ملی آمریکا در قبال مردم داخل و خارج؛ خطرات ناشی از تروریسم، نیاز به اجماع دو حزب بر سر برخی از مسائل کلیدی، و اهمیت نهادهای دولتی قدرتمند، با مدیریت خوب و از نظر اطلاعاتی یکپارچه، از وزارت امنیت داخلی جدید گرفته تا دستگاه های اطلاعاتی و ادارة قدیمی مهاجرت، نیز ذهنش را تغییر داده است.
 
 در واقع، همان طور که در مجلة بیزنس ویک گزارش شده است: « در طول دوازده ماه گذشته، آمریکا بالاترین درصد افزایش هزینه های دفاع ملی را نسبت به تولید ناخالص داخلی از سال 1982 تاکنون داشته است. در این مدت، آمریکا شاهد بیش ترین مقررات، بیش ترین قوانین و بیش ترین مداخلة دولت نسبت به هر زمان دیگری از اواخر دهه 1970 به بعد، بوده است.» نمی شود تصور کرد که اگر بوش ذهن خود را دربارة مسائل عمده تغییر نداده بود، چگونه ممکن بود چنین روندی اقتصادی اتفاق افتد.
 
جرج بوش هر نقطة ضعفی هم که داشته باشد به نظر می رسد از اولین سال های زندگی در چیزی که من آن را هوش میان – فردی – بخشی از ابزار فکری ما که در درک و برانگیختن افراد دیگر دخیل است-  می نامم مهارت داشته است.
 
او مردم را دوست دارد و به این که با آن ها آشنا شود افتخار می کند. شاید در دانشگاه دانشجوی معمولی ای بود، ولی در دوست یابی و شاگردی دیگران مهارت داشت. ( در واقع، فکر میکنم که شاید دشواری یادگیری خواندن و سایر حوزه های زبان شناختی بوش جوان و اجتماعی را به تقویت مهارت های شخصی اش واداشت).
 
 او در دوران کالج، دانشکدة بازرگانی، دوران عیاشی و در جریان فعالیت های بازرگانی خویش که طی آن موفقیت های مختلفی کسب کرد، به تقویت این مهارت ها ادامه داد. حتی کسانی که او را از نظر فکری جذاب نمی یافتند شخصاً دوستش داشتند و تحت تأثیر مهارت او در رسیدن به توافق با سایرین و ایجاد آرامش برای دیگران قرار می گرفتند.
 
بوش نیز همانند سایر افرادی که در روابط میان فردی مهارت دارند(گروهی که بیش تر رؤسای جمهور آمریکا را شامل می شود) به توانایی خویش در توافق با رهبران خارجی و اقناع آن ها برای کار مشترکی اعتماد داشتند. خود او گفته است: «بسیاری از ا ین رهبران به این جا می آیند تا بنشینند و با من ملاقات کنند. فکر می کنم برای آن ها مهم است که در چشم من نگاه کنند. بسیاری از این رهبران دارای همان توانایی ذاتی ای هستند که من فکر میکنم از آن برخوردارم، یعنی می توانند ذهن مردم را بخوانند.»
 
تمام این حرف ها برای این است که بگوییم هوش میان- فردی بوش سال های طولانی در موقعیت های گوناگون به خوبی به او کمک کرده است. اما نظر من این است که او بعد از 11 سپتامبر به تعمیق هوش میان – فردی خود نیز پرداخت- تغییر ذهنی ای که با ورود او به عرصة ناشناختة سیاست و نظامی گری ضروری بود.
 
 درک هوش میان – فردی و نوشتن در بارة آن دشوار است. هوش درون – فردی در اصل شامل این عناصر است: دانش عملی کافی در بارة خود، و این که کیست، نقاط قوت و ضعفش چیست، اهدافش کدام است و چگونه می تواند به آن ها برسد؛ چگونه می تواند به موفقیت دست یابد؛ و چگونه از واکنش های خود نسبت به رویدادها درس می گیرد، فارغ از این که نتیجه آن ها چه باشد- به طور خلاصه، داشتن بازنمودهای ذهنی نسبتاً درست از خود در مقام انسان، چه به تنهایی و چه با دیگران، و توان اعمال نظارت و در صورت لزوم ایجاد تغییر در آن باز نمودهای ذهنی. من در مقام ناظری بیرونی و در حالی که با بسیاری از سیاست های او موافق نیستم، می توانم بگویم که هوش درون –فردی بوش در دروة سیاست جمهوری اش به طور قابل توجهی رشد کرده است.
 
ما می توانیم ذهن کسانی را که به آن ها نزدیکیم تغییر دهیم و آن­ها نیز می توانند ذهن ما را تغییر دهند. به هر صورت، عامل یا محرک این تغییر هرچه باشد، نهایتاً ما باید مسئول تغییر ذهن خود باشیم. هنگام چنین تغییرات شدیدی، توانایی فرد در آگاه شدن از آن چه در ذهنش می گذرد بسیار مهم است.
 
قبول دارم که بوش که ذاتاً فردی درون نگر نیست- توانست ذهن خود و ظرفیت آن را برای تغییر بشناسد، به شیوه ای که نه او و نه فرد دیگری نمی توانست قبل از حوادث بسیار واقعی 11 سپتامبر 2001 پیش بینی کند.
 
او بیش تر محتوای ذهن خود – باورش در بارة نظام جهانی – را و نیز برخی از قالب های آن- روش کسب اطلاعات، کنار هم گذاشتن آن ها و تصمیم گیری را تغییر داد. بوش نمونه ای جذاب است که نشان می دهد چگونه رویدادی قدرتمند می تواند موجب فرایند « چرخش» شود. الآن که این کتاب را در آخرین ماه های سال 2003 می نویسم، گمان می کنم که رویدادهای بعدی دوران ریاست جمهوری او نیز همچنان بر چارچوب ها و قالب های ذهنی­اش تأثیر بگذارند.
 
احتمالاً تغییر ذهن در حوزه هایی که برای مردم معنادار تر است حوزه های ارزشمند سیاست، علم ودین چشمگیرتر است. ما با توجه به این که در این حوزه های «بحث انگیز» چه چیزی تغییر می کند و چه چیزی ثابت می ماند بینش لازم دربارة نحوة تغییر ذهن افراد را پیدا می کنیم. بگذارید به مثال دیگری از سیاست بپردازیم، مثالی که در آن سه «re» - استدلال، بازآوایی و رویدادهای جهان واقع نقش بزرگی رادر تغییر چشمگیر ذهن فرد بازی کردند.  
 
 
شناسنامه کتاب
تغییر ذهن ها؛ هنر و علم تغییر ذهن خود و دیگران
هوارد گاردنر
ترجمه سید کمال خرازی
تهران، نشر نی، چاپ اول
344 صفحه؛ 4500 تومان

( ۲ )

نظر شما :