صنعت فرهنگ در جوامع باز و جوامع بسته

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۰۱:۰۱ کد : ۱۲۸۵۴ اخبار اصلی
آنچه در پی می آید بخش دوم از مقاله بلندی است که سیاوش جمادی متفکر و مترجم فلسفه با عنوان "سلام بر مصر" نوشته و به تحلیل شرایط فکری و سیاسی کشورهای تحول خواه عربی پرداخته است.
صنعت فرهنگ در جوامع باز و جوامع بسته

آنچه در پی می آید بخش دوم از مقاله بلندی است که سیاوش جمادی متفکر و مترجم فلسفه با عنوان "سلام بر مصر" نوشته و به تحلیل شرایط فکری و سیاسی کشورهای تحول خواه عربی پرداخته است.

افکار عمومی چگونه مهار و هدایت می‌شوند؟ چرا و در کجا به جای پاسداری از آزادی تبادل اندیشه‌ها از مهندسی اذهانی و مدیریت افکار عمومی سخن می‌گویند؟ در جوامع بسته‌تر تلویزیون و رادیو تا حد زیادی روزنامه‌ها در انحصار قدرت حاکم‌اند. رسانه‌ها به لحاظ تکنیکی و حیطة انتشار هرچه پرمخاطب‌تر باشند، بیش‌تر تحت‌ کنترل و انحصار حکومت در می‌آیند. صدای مردم اگر از این رسانه‌ها به گوش رسد در نهایت مرحمتی است حکومتی. معلوم نیست چرا این مرحمت نباید حق مردم باشد. تنها پاسخی که به ذهن می‌رسد این است: حکومت‌ها از تکثیر انبوه و تکنیکی پیام مردم بدون کنترل و واسطه می‌ترسند. پیشینة تاریخی انحصار صنعت فرهنگ به قدر کفایت گویا و روشن است.

در جوامع باز صنعت فرهنگ تماماً در انحصار قدرت بالاسری نیست. دولت رادیو و تلویزیون خودش را دارد و قلمرو عمومی رادیوها و تلویزیون‌های مخصوص خود. ریش و قیچی یکسره به دست حکومت نیست تا یکسویه بدوزد و پاره کند.

ارتباط وسایل ارتباط جمعی با مخاطبان عمودی و هرمی نیست تا یکی گوید و همگان گوش کنند. هرچه باشد رقابت در راست گویی یا مهارت در راست نمایی وجود دارد. دورادور ایده‌ال به نظر می‌رسد. این امید چشمک می‌زند که می‌توان حقانیت پیامی را بدون کنترل و سانسور به گوش میلیون‌ها شهروند رساند، فقط به یک شرط: توانایی مالی برای تأسیس یک کانال تلویزیونی.

اما واقعیت آن است که در تمامی جهان حقیقت پیام و عدالت گفتگو و پیام رسانی صرفاً با آزادی رسانه‌های خصوصی و مردمی متحقق نمی‌شود. فکر آزاد و مستقل و سوژه خودبنیاد و حقیقت جو پیشاپیش آماج هجوم صنعت فرهنگ بوده است. رسانه‌های دیداری و شنیداری می‌توانند افکار عمومی را شکل بدهند، گزینه‌ها، سلیقه‌ها و مدها را از پیش رقم بزنند، تن‌ها را آزاد و روان‌ها را افسون کنند، مقدس را نامقدس، ‌زشت را زیبا و دروغ را راست جلوه دهند؛ آن هم از برکت دو چیز: یکی تکرار، بازتولید، تکثیر و اشاعه پیام و دیگری انفعال و فلج وجدان جمعی.

فراموش نکنیم که رسانه‌های توده‌ای با باغ فیلسوفان و متفکران سروکار ندارند. صنعت فرهنگ از تکثیر قدرت می‌سازد. نه فقط امروز بل در عهد انبیا نیز مؤمنان راستین مؤمنان صدر دین بودند. پیامبری که رسانه‌اش صرفاً دهان و کلمه بود، تنها، بی‌زور و بی‌هیچ پشتوانه‌ای پیامی ابلاغ می‌کرد. تازه‌، نابهنگام و برخلاف آمد عادت که قدرت آن صرفاً از درونمایه بود نه از پس زمینة پرزرق و برق و شأن اجتماعی. نخستین گروندگان صرفاً از آن رو که پیام را همچون حقیقت آغازین گرفته بودند می‌گرویدند. به تدریج عدد گروندگان فزونی می‌گرفت. شیاع و تقلید و تکرار بی‌ذکر و فکر به جای ایمان می‌نشست. قدرتی بالیدن می‌گرفت که بالیدنگاه آن عدد بیش‌تر بود. عدد گروندگان الزاماً بر حقانیت پیام گواهی نمی‌دهد. عدد یزیدیان به مراتب از عدد حسینیان و عدد لشکر اسپارتاکوس به مراتب از عدد لشکر کراسوس کم‌تر بود. عدد تنها در یک جا میزان حق است: رأی مردم در تعیین حاکم و حاکمیت.

تصمیم‌گیری همگان در باب آنچه همگانی است حق مسلم همگان است. آنچه همگانی است از جمله اموال و انفال و ثروت‌های ملی و ذخایر زیرزمینی و نوع حکومت و طرز اداره کشور و مانند اینها مال همگان است و همگان حق دارند مال خود را به کسی یا کسانی بسپرند که عدد آرای آنها بیش‌تر است. هرکس که جز از این طریق خود را بر آنچه همگانی است حاکم کرده باشد حتی به فرض محال که بهترین و شایسته‌ترین فرد باشد غاصب و سارق است. تعیین حکومت و حاکمان به ویژه در عصر مدرن آن چیزی است که عدد بیش‌تر به آن حقانیت می‌دهد، اما حقانیت هیچ‌ دین، اندیشه، جهان‌بینی و فلسفه‌ای را عدد تعیین نمی‌کند. تفکر که امری شخصی است باید از آزادی آغاز گردد تا شخص خود به تحقیق به حقیقت رسد، چنانکه نخستین گروندگان به پیامبران و حتی به فلاسفه برای دریافت و پذیرش پیام، بدواً‌ و قبلاً‌ به آزادی رسیده بودند.

حقیقت سیاسی و حقیقت فلسفی نمی‌تواند یکی گردد، مگر به بهای تشدید دیکتاتوری از اقتدارطلبی به تمامت خواهی. دیکتاتور تمامت خواه هم برآنچه همگانی است و هم بر حقوق حقة فردی چنگ می‌زند. او می‌خواهد هم بر اموال و هم برافکار، هم بر حقوق عمومی و هم بر حقوق فردی مسلط باشد. آنجا که قلمرو عمومی یا خود مردم نیز صدای متفکران را در تقلید و عادت و اعتقادات موروثی و نااندیشیده خاموش می کنند فاجعه دردناک‌تر می‌شود. همدستی قدرت و جماعت به پشتوانة قدرت غوغا و هیاهوی اعداداندیش خود دقیقاً آن چیزی را منکوب قدرت عدد می‌کنند که ذاتاً از عدد حقانیت کسب نمی‌کند؛ در اینجاست که نوع دیگری از دیکتاتوری با صورت دموکراسی حاکم می گردد که آ‌ن را امروزه پوپولیسم می‌نامند و در زمان ارسطو و افلاطون آن را اخلوکراسی می‌خواندند.

لکن امروزه حکومت‌های پوپولیستی و تمامت خواه با اشغال صنعت فرهنگ است که در قتل تفکر و متفکران همدست جماعت می شوند، و نوعی عدداندیشی و وزن‌کشی را دقیقاً در حوزه‌هایی چون علم و فکر و فلسفه و ایمان رواج می‌دهند، شرارت و خشونت و تعصب را در ساده لوحان تیز می‌کنند تا پیوسته یک دسته با دسته‌ای دیگر بر سر هواداران عقیده، مرام و ایده‌ای با هم کشمکش کنند. در اینجا افکار به سطح تیم‌های فوتبال نازل می‌شوند، اوباش و غوغائیان مجال جولان می‌یابند و مقابله‌ای بدفرجام و خلق برباد ده مغزها را مسوم می‌کند: قمه در برابر کلمه، زور در برابر فکر و تعصب مالکانه در برابر تفکر آزادانه.


نظر شما :