با دیپلماسی ایرانی تا انتخابات
احمدینژاد نرمافزار سیاست خارجی را کاملا از دست داد
براى گفتوگو با محمد صدر کمى دیر به محل قرار رسیدیم. اما ظاهرا او به بدقولیهای روزنامهنگاران عادت کرده است. محمد صدر، معاون پیشین عربی – آفریقایی وزارت خارجه ساعتی با ما صحبت کرد تا برنامههای سیاست خارجی میرحسین موسوی را برای ما شرح دهد. البته او در این میان در نقد سیاست خارجی دولت نهم چیزی کم نگذاشت. متن کامل این گفتوگو را میخوانید
آقاى ميرحسين موسوى وارد يک بازى سياسى تازهاى شدهاند اما هنوز برنامههاى سياست خارجى ايشان مشخص نيست. مصاحبههايى را هم که ارائه مىدهند چيزى به دست ناظران و خوانندگان نمىدهد. به خصوص در مورد مسائل هستهای و رابطه با غرب و کشورهاى همسايه. سخنان ايشان بسيار کلىگويى است و اين که چه برنامههايى و چه ايدههايى دارند به طور خاص مطرح نشدهاست. به نظر شما آقاى موسوى با تجربهاى که دارند چه برنامهاى در این حوزه مهم دارند؟
سياست خارجى تعريفهاى زيادى دارد، اما آن چيزى که در واقع در صحنه عمل و نه در قالب تئورى و کتابها به آن رسيده مىشود در واقع يعنى تنظيم روابط و مناسبات با کشورهاى خارجى و سازمانهای بینالمللی و با ارگانها و سازمانهاى غيردولتى که در خارج از کشور فعال هستند، بهمنظور تامين منافع ملى، حفظ امنيت کشور و توسعه همه جانبه.
اگر سياست خارجى در چارچوب تعريف بالا عمل کند، سياست خارجى موفقى است. اين سياست خارجى باعث مشروعيت بينالمللى مىشود. مشروعيت بينالمللى باعث افزايش جايگاه و منزلت ايران در جهان مىشود و اين مشروعيت و اين افزايش جايگاه بينالمللى براى کشور امنيت مىآورد. چرا؟ چون بحثى به نام انزواى سياسى ديگر براى کشور وجود ندارد و از بين رفتن انزواى سياسى و فعال بودن و حضور جدى داشتن در صحنههاى بينالمللى يعنى حذف تهديدها و جذب فرصتها.
ما تجربه اين سياست خارجى را داشتيم. در دوران آقاى خاتمى و دوران اصلاحات که همه ما دستاندرکار بوديم به اين هدف رسيديم.
مىخواهم بگويم اين حرفها ايدهآلگرايى نيست. مسئلهاى در دور دست نيست که نتوان به آن دست پيدا کرد. اين مسائل دست يافتنى است چرا که در صحنه عمل اين امور را انجام داديم و به هدفمان رسيديم. يعنى رسيديم به جايى که ايران با تمام کشورهاى مهم دنيا، اروپا، کشورهاى آسيايى مهم، با کشورهاى عربى و همسايه رابطه خوبى داشت و در عين حال با امريکايى جنوبى، آفريقا، کشورهاى قفقاز و آسياى مرکزى هم رابطه داشت. از همه اينها مهمتر همکارى ايران با سازمان ملل بود که در واقع يک همکارى جدى بين ايران و سازمان ملل برقرار شده بود. البته بعدا متاسفانه به دليل عملکرد آقاى احمدىنژاد اين زحمات 8 ساله تا حد زيادى خدشهدار شد.
امروز تيم سياست خارجى که با آقاى موسوى کار مىکند همان تيم سياست خارجى آقاى خاتمى است. يعنى آنهايى که در کميته سياست خارجى ايشان کار مىکنند همان بچههاى تیم آقاى خاتمى هستند که در زمان ایشان حضور داشتند. همانهايى که در تنظيم برنامههاى سياست خارجى آقاى خاتمى براى انتخابات آينده حضور داشتند و حالا با کنار رفتن ايشان و با نظر خود آقاى خاتمى براى مهندس موسوى کار مىکنند.
بنابراين اين خيلى طبيعى است که مجريان سياست خارجى دوران آقاى خاتمى که تنظيمکنندگان برنامه سياست خارجى ايشان بودند الآن تنظيمکنندگان سياست خارجى موسوى هستند. با توجه به شناختى که نسبت به آقاى موسوى وجود دارد و اینکه سياست خارجى را خوب مى فهمد و واقعا در بعد سياست خارجى نگاه امنيتى به مسائل ندارد و با توجه به نگاه سياسى و فرهنگى او در این حوزه، اين اميد وجود دارد که در صورت رئيسجمهور شدن ايشان دوباره وضعيت سياست خارجى ايران به جايگاه اصلى خودش برگرداند. این امید هست که وضعيت بينالمللى خوب شود و منافع ايران در قالب مسائل اقتصادى و توسعه تامين شود و انشاءالله تهديدهايى که وجود دارد به مرور زمان از بين برود.
آيا اين موضوع در حقیقت برای غرب و کشورهاى عربى پیغامی دارد؟
تيم سياست خارجى آقاى مهندس موسوى، یعنی آنهايى که در تنظيم برنامههاى سياست خارجى ايشان براى انتخابات فعاليت مى کنند، صد در صد همان تيم آقاى خاتمى است.
شرايطى که آقاى خاتمى در سال 76 وارد صحنه سياسى شدند بهتر از امروز بود و ما تحريمهاى شوراى امنيت سازمانملل را نداشتيم. امروز اگر آقاى موسوى وارد صحنه شوند، در زمينى بازى خواهند کرد که چندان وضعيت مطلوبى ندارد. آيا به عقیده شما آقای موسوى مىتواند در اين شرايط همان مسيرى را طى کند که آقاى خاتمى طى کرد؟
ببينيد،اگر چه آقاى هاشمى با آقاى احمدىنژاد خيلى تفاوت دارد و اصلا قابل مقايسه نيستند و دولت آقاى هاشمى هم با دولت آقاى احمدىنژاد خيلى متفاوت است، اما سياست خارجى آقاى هاشمى، سياست خارجى موفقى نبود. شما اگر به قبل از سال 76 و روزى که آقاى خاتمى دولت را تحويل گرفت برگرديد، مىبينيد که ما سياست خارجى خوبى نداشتيم. همه سفرای اروپایی ايران را ترک کرده بودند. روابط با امريکا که طبيعتا بسته بود. در خليجفارس فعاليتى وجود نداشت و ...
نمىخواهم خيلى به آن مقطع بپردازم، ولى مىخواهم اين نگرانى شما را اين طور رفع کنم که آقای خاتمی خيلى سیاست خارجی مثبت و فعالى را تحويل نگرفت.
با آمدن آقاى خاتمى و مديريت جديد در وزارت امور خارجه به مرور زمان سياستهاى آقاى خاتمى اجرا شد، تاثیر خود را گذاشت و به تدریج تغییرات کلی ایجاد شد. بنابراين اين نگرانى اصلا وجود ندارد که الآن که سياست خارجى دولت آقاى احمدىنژاد هيچ وضعيت مناسب و خوبى ندارد، برگرداندن آن خيلى کار سختى است. البته برخى از آنها خيلى دشوار است نه اينکه نباشد؛ مثل قضيه قطعنامهها، که قطعنامههاى تحريم بهراحتى قابل لغو شدن و تغيير نيست، اما چون آقاى مهندس موسوى اين توان را دارد که بهطورکلی جو را برگرداند يعنى به اصطلاح مىگويند ميز را بهم بريزد، و يک برنامه جديد و يک سياست خارجى جديد ارائه بدهد، جای نگرانی نیست. همانطور که آقاى خاتمى موفق شد آن سياست خارجى را تغير بدهد، آقاى مهندس موسوى نيز انشاءالله موفق خواهد شد که يک وضعيت مناسبترى را براى سياست خارجى ايران رقم بزند.
آقاى خاتمى وقتى که به عنوان رئيس جمهور انتخاب شد خیلی در صدد رجعت به گذشته نبود و بسیاری معتقدد بودند با آمدن آقاى خاتمى فضاى تغيير کاملا مهيا است. در تحليلهاى خارجى به ویژه تحليلهاى عربى گفته مىشود که آقاى ميرحسين موسوى به نوعى به خاطر سابقه دوران نخستوزيرى ايشان ممکن است در برخى از موارد به نوعى انقلابىتر از آقاى احمدىنژاد هم عمل کند. شما نظرتان در مورد اين گونه تحليلها چيست؟
اين که گفته مىشود آقاى احمدىنژاد انقلابى عمل مىکند، کج فهمی نسبت به انقلاب است. انقلاب مخصوصا انقلاب اسلامى ايران که امام در راس آن بودند درست است که يک حرکتهاى انقلابى داشت، اما اين حرکت هاى انقلابى ناشى از چه بود؟ ناشى از ديکتاتورى شاه وابسته به امريکا بود که به هيچ وجه اصلاحپذير نبود. وقتى که راههاى اصلاحات همه رفت و به بنبست خورد و به نتيجه نرسيد، طبيعتا چه امام و چه مردم ايران مجبور شدند براى اينکه ايران را از شر يک حکومت ديکتاتوری وابسته مانند شاه رها کنند دست به حرکات انقلابى بزنند. اين انقلاب نه تندروى دارد و نه افراطىگري. اين انقلاب عين عقل است. يعنى عقلگرايى و ميانهروى حکم مىکند که وقتى کشورى تحت نفوذ ديکتاتور است و آن ديکتاتور اصلاحپذير نيست بايد همينطور با آن برخورد کرد. من بعضى وقت ها فکر مىکنم برخى از دوستان جوان ما اصلا انقلاب اسلامى را نمىشناسند و نمیدانند در چه شرايطى و چرا به وجود آمد، فقط به برخى از الفاظ بسنده مىکنند که بسنده کردن به برخى از الفاظ گاهى آدم را به لحاظ مفهومى به اشتباه وا مىدارد و نتيجه اين مىشود که مىگويند آقاى احمدىنژاد انقلابى برخورد مىکند. من به شما مىگويم که عملکرد آقاى احمدىنژاد نه تنها انقلابى نيست، بلکه به ضرر انقلاب است. يعنى نتيجه عملکردش اين مىشود که انقلاب اسلامى را که امام رهبرش بود و از زير سلطه يک ديکتاتورى مانند محمدرضا شاه و از زير سلطه حاکميت امريکا خارج کرد زير سئوال ببرد. بنابراين بايد مواظب باشيم که اسير اين اصطلاحات نشويم. انقلاب در جاى خودش و در زمان خودش اگر انجام شود عاقلانهترين کار و صحيحترين کار است. اصلاحات هم همين طور.
مسئله مهم اين است که بايد مواظب باشيم که زمان انقلاب را با زمان اصلاحات با هم قاطى نکنيم. اگر کسى در زمانى که نياز به انقلاب است صحبت از اصلاحات بکند، معلوم است که درک درستى از زمان ندارد و اگر کسى در زمانى که بايد اصلاحات انجام شود با توجه به آن شرايط جامعهشناختى خاص انقلاب کند باز اين هم اشتباه است. این نکته اول که باید به آن توجه شود. گفتم به کار بردن چنین اصطلاحاتی برای آقای احمدینژاد واقعا ظلم به انقلاب است. چون انقلاب عقل مطلق بود.
اما نکته دوم. آقای خاتمی وقتی در سال 86 رئیسجمهور شد شناختی از ایشان وجود داشت که به قول شما شناختی بود که روزنامههای عربی نوشتهاند. اما شناختی که از آقای موسوی وجود دارد به چه زمانی بر میگردد؟ به پایان سال 68. شما اگر آقای خاتمی را در سال 68 بررسی کنید هیچ فرقی با آقای موسوی آن دوران ندارد. نه تنها آقای خاتمی و آقای موسوی حتی خود ما که امروز اسممان اصلاحطلب است و این کارها را انجام میدهیم و همه کسانی که شما میشناسید که در آن زمان فعال بودند، نیز همینطور هستند. کلا این نظریه علمی را باید توجه کرد که هر واقعه اجتماعی و هر فردی را باید در شرایط خاص خودش بررسی کرد وگرنه یک فرد، یک قضیه و یک پدیدهای را که در شرایط خاص اتفاق افتاده با شرایط 30 سال بعد مقایسه بکنید بحث درستی نیست.
دوستان جوان چون 8 سال جنگ را ندیدهاند، بهخوبی نمیدانند که مردم در آن زمان در چه شرایطی بودند و کشور چگونه بود. 5 استان کشور اشغال شده بود. صدام به همراه 34 کشور دنیا که یکی از آنها امریکا بود و یکی دیگر شوروی به ایران حمله کرده بود. ما در این شرایط بودیم. این حمله را که 34 کشور دیگر در جنگ با ما بودند را من نمیگویم. این نکته را وقتی من در مرکز تحقیقات استرتژیک بودم یکی از محققان بریتانیایی که آمده بود ایران اعلام کرد. بحث جنگ که شد، گفت من به شما آمار دقیق میدهم که شما فقط با عراق نمیجنگیدید. شما با 34 کشور میجنگیدید. یعنی 34 کشور صدام را حمایت میکردند برای اینکه ایران را شکست دهند، جمهوری اسلامی را ساقط کنند و ایران را تکه پاره کنند. ایران را به 5 کشور تبدیل کنند. طبیعی است که در این شرایط مردم نسبت به صدام و حامیان آنها یعنی امریکا و شوروی نظری دارند. اینها نکات مهمی است. آنها جدا میخواستند انقلاب اسلامی را نابود کنند و از بین ببرند. 8 سال هم مردم ایران جنگیدند تا از بین نرود. در این شرایط مهندس موسوی نخستوزیر بود و آقای خاتمی هم وزیر ارشاد. آقای خاتمی کمک فکری و فرهنگی مهندس موسوی در دوران جنگ بود.
من خودم در یک ستاد خاصی که در سال 65 یا 66 تشکیل شد، بودم که آن زمان ما 200 هزار بشکه نفت بیشتر نمیتوانستیم صادر کنیم در نتیجه کشور به سمت یک بحران اقتصادی گام برمیداشت. مهندس موسوی کمیته بحران تشکیل داد و این کمیته بحران کمیسیونهای مختلف داشت. کمیسیون سیاسی داشت، اقتصادی داشت، نظامی داشت. مسئول کمیته فرهنگ تبلیغاتیاش آقای خاتمی بود که من هم عضو آن بودم. این شرایط جنگی بود. در شرایط جنگی تمام امکانات و تمام ظرفیتهای کشور در اختیار جنگ قرار میگیرد. خوب این آدمها در آن شرایط چه ویژگی دارند؟ اصلا میشود به غیر از جنگ به چیز دیگری فکر کرد؟ یعنی در شرایطی که یکی دارد کشور و نظام را نابود میکند، مردم و اقتصاد را نابود و به 5 کشور تبدیل می کند، چگونه میتوان فکر کرد؟ مدیریت در این زمینه معلوم است که چه ویژگیهایی دارد. آن وقت این مدیریت را بیاییم با شرایط 30 سال بعد مورد ارزیابی قرار دهیم، این ارزیابی ارزیابی علمی نیست.
بنابراین من به شما میگویم ما جلساتی داشتیم در آن زمان در شورای سیاسی دولت که آقای مهندس موسوی رئیس بود و آقای خاتمی به عنوان وزیر ارشاد عضو آن بود. البته وزرای امور خارجه، کشور، نفت و دفاع هم حضور داشتند. این مجموعه تصمیمهای سیاسی و فرهنگی جنگ را اتخاذ میکرد.
شرایط که عوض میشود، عملکردها، تفکرات و رویکردها متفاوت خواهد بود. این مسئله در مورد هر دو بزرگوار هست. اما میبینیم که آقای خاتمی کنار میرود و در سال 76 روی صحنه میآید. آقای موسوی میرود کنار و در سال 88 روی صحنه میآید. این تغییر و شناخت نسبت به اینها ناشی از این است.
کارشناسان معتقدند که در دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد قوه فیزیکی ایران در بحث نفوذ نظامی خیلی بر قوه دیپلماسی آن غلبه کرده و حتی می توان گفت بحث دیپلماتیک که بسیار ضعیف هم شده است. طبیعتا این تقدم و تاخر ماحصل یک سری امتیازدهی ها به یک سری ارگان های خاص است. دو سئوال مطرح است. نخست این که آقای موسوی اگر بخواهد رئیس جمهور شود چگونه می خواهد این توازن را ایجاد کند؟ و دیگری این که آیا برنامه ای برای این توازن دارد؟
در قسمت اول من با شما موافقم. آقای احمدینژاد نرمافزار سیاست خارجی را کاملا از دست داد. شرایطی را برای کشور بهوجودآورد که واقعا الآن تاسفبار است. اما مهندس موسوی حتما میتواند این کار را انجام دهد. آقای مهندس موسوی یک شخصیت سیاسی-فرهنگی است. اصلا قابل مقایسه با آقای احمدینژاد نیست. آقای احمدینژاد نه شخصیت فرهنگی است و نه شخصیت سیاسی. یک شخصیت اجرایی است که خیلی هم به لحاظ مطالعات سیاسی و فرهنگی در سطح بالایی قرار ندارد.
در مقایسه آقای موسوی با آقای خاتمیاین تفاوت وجود دارد که آقای خاتمی یک شخصیت فرهنگی-سیاسی است و آقای موسوی یک شخصیت سیاسی- فرهنگی. البته بر اساس همین مقایسه ویژگیهای مشابه زیادی هم با یکدیگر دارند.
نکته دوم اینکه آقای موسوی تیم سیاست خارجی دارد. البته در تمام زمینهها تیم دارد و البته هر رئیسجمهوری باید تیم داشته باشد. آقای موسوی تیم خود را مانند آقای خاتمی قبول دارد و به نظر آنها اهمیت میدهد، اما مشکل آقای احمدینژاد این بود که تیم نداشت و حتی به وزارت خارجهای که بخشی از دولت بود هم توجه نمیکرد. یعنی کار کارشناسی به هیچ وجه انجام نمیشد و خیلی وقتها هم نظریههایی که وزارت امور خارجه میداد وی عکس آن را عمل میکرد.
مهندس موسوی سیاست خارجی را میفهمد و تیم سیاست خارجی دارد و به گفتههای آنها توجه میکند. همین الآن مرتب از کمیته سیاسیت خارجی خودش مطلب میخواهد و میگوید من را تغذیه کنید. یعنی اینطور نیست که وی خودش را عالم دهر بداند و فکر کند که تمام مسائل دنیا را در تمام زمینهها بلد است و اصلا نیازی به کار کارشناسی و مشاوره هم ندارد. با این مزایا و با توجه به اینکه مدت زمان کمی خود آقای موسوی وزیر امور خارجه بوده و در همان مدت زمان کم نشان داد که حساسیت مسائل سیاست خارجی را خوب درک میکند خیلی زود با محیط خو میگیرد و با توجه به تجربهها و دید بسیار وسیعی که دارد من فکر میکنم بهراحتی این مشکل حل میشود.
آقای احمدی نژاد یک سری سیاستهایی را اتخاذ کرده که گفته می شود آن سیاستها جا افتادهاند و به اعتقاد برخی کارشناسها تبدیل به تابو شدهاند و به هیچ وجه امکان عقب نشینی از آنها نیست. آقای میرحسین موسوی گفته است که برخی از این سیاستها را ادامه میدهد. مثل برنامه هستهای. اما درمورد برنامه هستهای خودتان بهتر میدانید که الآن با چالشهای بسیار سختی مواجه هستیم که آن چالشها به کشورمان ضربه میزنند. مثل تحریمها. آقای موسوی برای اینها چه برنامههایی دارد؟
ببینید. من فکر میکنم درک درستی از عملکرد مسائل هستهای ایران در جامعه و رسانه ها وجود ندارد. علت آن هم این است که آقای احمدینژاد بهجای آن که به خود مسئله بپردازد به تبلیغات پرداخت و این تبلیغات مسئله را از آن جریان طبیعی و عادی که داشت خارج کرد.
البته به طور کلی یکی از بزرگ ترین مشکلات سیاست خارجی آقای احمدینژاد این است که وی به سیاست خارجی به دید داخلی نگاه میکند. یعنی دید منافع داخلی، دید جذب رای، جنجال و از این جور چیزها. ببینید برنامه انرژی هستهای ایران در چارچوب مسائل صلحآمیز آغاز شد. از قبل از آقای خاتمی هم آغاز شده بود، اما کارهای زیربنایی آن در زمان آقای خاتمی پایهریزی شد. تقریبا تکنولوژی هستهای در دولت خاتمی نصیب ایران شد. اوج آن هم غنیسازی اورانیوم بود که ما به غنیسازی اورانیوم رسیدیم. سانتریفیوژها علیرغم این که همکاریهای خارجی قطع شده بود با دست دانشمندان خودمان نصب شد، بهجریان افتاد و غنیسازی اورانیوم شروع شد. یعنی در واقع همه چیز آماده شد برای کار اصلی و شروع هم شد. در یک مقطع زمانی به دلیل حساسیت اوضاع و به دلیل اینکه یک رئیس جمهور افراطی، تندرو و جنجالی مثل جورج بوش در امریکا سر کار بود که با سوءاستفاده از مسائل 11 سپتامبر هم به افغانستان حمله کرده بود و هم به عراق، شرایط کمی متفاوت بود. در عین حال منافقین یک سری اطلاعات غلط به آنها داده بودند، در کنار آن هم لیبی یک سری اطلاعات غلط به امریکاییها داده بود و در مجموع مدیریت کشور به این نتیجه رسید که برای پشتسر گذاشتن خطر در شرایط جو امنیتی باید چارهای اندیشید. این جو امنیتی حکم میکرد که عاقلانه عمل بشود و به دست دیوانهای مانند جورج بوش بهانهای داده نشود تا در واقع همان کاری را که در مورد افغانستان و عراق کرد در مورد ایران تکرار کند.
قضیه تعلیق غنیسازی که نشان دهنده حسن نیت ایران بود تا بگوید من دنبال سلاح نیستم، آغاز شد. این کار انجام شد، اروپاییها آمدند مذاکره کردند و یک سری قولهایی هم دادند البته در عمل آن طور که باید و شاید عمل نکردند. غنیسازی در دوره خود آقای خاتمی دوباره شروع شد. آن مقطع را ما باید میگذرانیدم. چه به لحاظ گذر از آن مرحله خطرناک و چه از لحاظ این که حسن نیت اروپاییها را آزمایش کنیم.
آن مقطع خطرناک را پشت سر گذاشتیم و ایران با هیچ تهدیدی روبهرو نشد. فهمیدیم اروپاییها به حرفهایی که میزنند عمل نمیکنند، دوباره غنیسازی را آغاز کردیم. آغاز دوباره غنیسازی ممکن بود یک مقدار عکسالعمل داشته باشد، اما آن جنجالی که آقای احمدینژاد شروع کرد چه در ارتباط با برنامه هستهای و چه در ارتباط با قضیه هولوکاست، یکدفعه ما را روی آنتن برد که نتیجهاش این شد که ما قطعنامههای مختلف گرفتیم. اگر یادتان باشد در ابتدا میگفتند این طور عمل نکنید پرونده از آژانس به شورای امنیت میرود اما گفتند نمیرود و وقتی رفت و قطعنامه صادر شد گفتند که این کاغذ پارهای بیش نیست. این عدم شناخت است. بنابر این آقای خاتمی با وجود آن که غنیسازی را شروع کرد اما جنجال تبلیغاتی احمدی نژاد را نداشت که بخواهد دنیا را بهم بریزد، با این استدلال که ما باید سیاست خرجی تهاجمی داشته باشیم. ما این مشکلاتی را که امروز داریم، نداشتیم. مهندس موسوی هم میخواهد این روش را بکار بگیرد. اگر در مصاحبههایش هم دیده باشید همین مسائل را مطرح میکند.
جنجالی کردن سیاست خارجی و تبلیغات بی خود که نتیجهاش این میشود که میگویند رئیس جمهور ایران یک فرد غیرقابل پیشبینی است.
در روابط بینالملل این خیلی مسئله مهمی است. غیر قابل پیشبینی یعنی تهدیدآمیز بودن. وقتی تهدیدآمیز شد، یعنی مشکل امنیتی پیدا میکند و با او برخورد امنیتی میکنند. در صورتی که اگر بگویند معقول است و متعادل فکر میکند، برنامههایش هم روی حساب و کتاب است، برخوردی هم که با او میشود، برخوردی امنیتی نیست. مهندس موسوی این گونه عمل خواهد کرد. یعنی دستاوردهای دولت آقای خاتمی را حفظ میکند و رشد میدهد، اما چون سیاست خارجی را فدای تبلیغات و فدای سیاست داخلی نخواهد کرد در واقع این مشکلات را هم دیگر به وجود نخواهد آورد. البته برطرف کردن مشکلاتی که آقای احمدینژاد در این زمینه بهوجودآورده است از جمله قطعنامهها کار سادهای نیست.
آیا ممکن است که با ورود شخصی مانند آقای موسوی در مسند قدرت کشورهای غربی و عربی که طی چهار سال اخیر رابطه خوبی با ما نداشتند، پیشقدم بشوند؟ از سوی دیگر مسئله امریکا در این دوره چگونه رقم خواهد خود؟ گفته می شود که مسئله امریکا، مسئله نظام است و رئیس جمهوری نقشی در تعیین سیاست های مربوط به این بخش ندارد.
وجود آقای موسوی در مسند ریاست جمهوری ایران، خودش یک جو مثبت هم داخلی و هم بینالمللی ایجاد میکند. چیزی شبیه به دوم خرداد. در دوم خرداد به محض این که انتخابات انجام شد و آقای خاتمی رئیس جمهور شد، هنوز به دفتر ریاست جمهوری نرفته، جو بینالمللی تغییر کرد. امروز هم همین طور است. یعنی به محض اینکه آقای موسوی انتخاب بشود، همان طور که جو سیاست داخلی تغییر میکند، جو بینالمللی نیز تغییر میکند.
علت آن هم دو چیز است. هم به کنار رفتن فردی مانند آقای احمدینژاد که سیاست خارجی جنجالی داشته ارتباط دارد و هم به آمدن فردی متین، معقول و خردگرا و سیاست فهم و شخصیت فرهنگی مانند آقای موسوی. این خودش در وهله اول ایجاد یک انرژی مثبت میکند و پخش میشود. این مرحله اول است.
بعد از تحویلگرفتن ریاست جمهوری توسط ایشان به مرور زمان عمل سیاست خارجی شروع میشود. این عمل سیاست خارجی در جهت جو مثبت قبلی است که ایجاد شده و در واقع روابط ایران روز به روز با تمام کشورها به ویژه اروپا بهتر خواهد شد.
علت این است که ایران کشور بسیار مهمی است. جایگاه مهمی دارد. به لحاظ ژئوپلیتیک، به لحاظ تاثیرگذار بودن در منطقه و در تمام بحرانهایی که در منطقه وجود دارد. ایران در تمام این بحرانها موثر است و نقش دارد و آنها هم میخواهند از این موقعیت برای حل بحرانها استفاده کنند. بنابراین گرایش پیدا میکنند و روز به روز شرایط بهتر خواهد شد.
اما در مورد مسئله امریکا. ببینید، ما دو تا امریکا داریم. یکی امریکای زمان جنگ است که به دنبال ساقط کردن جمهوری اسلامیبود و دیگری امریکایی که برای برقراری ارتباط با ایران سیگنال میفرستد. روابط امریکا در 30 سال اخیر یک رابطه سینوسی بوده. تا پایان دوران جنگ دقیقا به دنبال ساقط کردن جمهوری اسلامی ایران بود. بعد از آن یک مقدار تغییراتی ایجاد شد، به خصوص در دوران ریاست جمهوری آقای کلینتون و یک پالس های مثبتی آمد که البته آن طور که باید و شاید طرف ایرانی پاسخ مثبتی نداد که باید به این مسئله اشاره کرد.
بعد از آن آقای جورج بوش به قدرت رسید که روابط را به دوره اول باز گرداند. یعنی جورج بوش به دلیل ایدئولوژی نئومحافظهکارانهای که داشت (میدانید که در امریکا به اینها میگویند صهیونیستهای مسیحی یا مسیحیهای صهیونیست که انسانهایی با تفکر حمایت مطلق از اسرائیل هستند و طبیعی است که با جمهوری اسلامی ایران رابطه خوبی ندارند) که دوباره در جهت ساقط کردن ایران گام برداشت. یکی از انتقادهای ما به آقای احمدینژاد این است که شما در حالی که این دولت تندروی افراطی که نسبت به ایران مواضع خصمانه دارد بر سر کار است به دنبال برقراری ارتباط بودید. من یک سال پیش گفتم آقای احمدینژاد این کار را نکن، شما با جورج بوش به جایی نمیرسی. چرا که او به شما برای برقراری رابطه راه نخواهد داد.
الآن امریکای آقای اوباما است. یک تغییرانی ایجاد شده است و ما نمیتوانیم منکر این تغییرات شویم. چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی. مردم امریکا هم از حکومت جورج بوش به ستوه آمده بودند. آقای اوباما پیام تغییر را برای جهان مختلف فرستاده است. سیاست تغییر آقای اوباما واقعی است، نه این که نباشد، اما در همه جای دنیا واقعی است به جز خاورمیانه که باید منتظر بمانیم. در ارتباط با اروپا واقعی است و سعی میکند رابطهاش را با اروپا بهتر کند. در رابطه با چین، روسیه، هند، آمریکای جنوبی و آفریقا میخواهد دولت امریکا که راس آن آقای اوباما است، حرکت هایی داشته باشد که خیلی مناسبتر و بهتر و عاقلانهتر است نسبت به دوران جورج بوش. من در این هیچ شکی ندارم و او در این جهت هم حرکت خواهد کرد.
اما در خاورمیانه آیا این تغییر ایجاد خواهد شد؟ آقای اوباما میخواهد این تغییر را ایجاد کند. اما اینکه تواناییاش را دارد یا نه، من هنوز شک دارم. علت هم این است که در خاورمیانه یک مسئلهای به نام اسرائیل وجود دارد و اسرائیل هم وجودش هم امنیتش به عنوان مهمترین مسئله سیاست خارجی امریکا است. طبیعتا اینجاست که نقش ایران هم مطرح میشود. این که چقدر اوباما میتواند میان آن پیام تغییرش در ارتباط با ایران و آن استراتژی دو حزبی خود تعادل برقرار کند، هنوز نمیدانم. اما آقای مهندس موسوی خیلی خوب خودش پاسخ داده است و گفته است که اگر ببینم که حسن نیت هست نه تنها خوشامد میگویم، بلکه شخصا خودم با آقای اوباما ملاقات میکنم. خوب سیاست خارجی یک مسئله دوطرفه است اگر از آن طرف حسن نیت دیده شود، حتما آقای موسوی از این سمت حرکت خواهد کرد.
محمود احمدینژاد طی چهار سال ریاست جمهوری در کنار تندرویهایی که داشت، یک جراتهایی از خود نشان داد که جای تعجب داشت. به عنوان مثال واسطه قرار دادن شخصیتهایی بین ایران و امریکا مانند آقای هوشنگ امیراحمدی، یا مسئلهای که چند وقت پیش در گفتوگو با رئیس جمهوری سوئیس مطرح شد یا در گفتوگو با شبکه ABC که ابراز میدارد حاضر است از مذاکره فلسطینیها حمایت کند. جراتهایی را نشان میدهد که شاید بگویید غیرمنطقی است اما این حرکتها را انجام داده است. آقای موسوی اگر رئیس جمهور شود، نخست این که تا چه اندازه جسارت دارد آن چیزها که قابل بیان و عمل است را انجام دهد و دیگر این که برخی مسائل ممکن است در دوران آقای احمدینژاد مجاز بوده ولی در زمان آقای موسوی نباشد. آقای موسوی این امکان را دارد که آن مسائلی که برایش مجاز نیست را مجاز کند؟
اول اجازه بدهید من تعریفی از جرات برای شما بکنم. ما یک جرات داریم یک بیباکی. جرات داشتن چیز خوبی است، اما بیباکی نه. جرات چیست؟ جرات، نترسیدن همراه با عقل است. اگر عقل در این نترسیدن شما نقش داشت شما آدم با جراتی هستید. اما اگر نترسیدن همراه با عقل نباشد میشود بیباکی که چیز خوبی نیست. اینکه آدم خودش را از طبقه 15 یک ساختمان پرت کند، هر کسی این بیباکی را ندارد ولی اگر این کار را کرد آیا میگوییم انسان با جراتی است؟ در این مسئله عقل دخیل نیست.
متاسفانه کارهایی که آقای احمدینژاد در سیاست خارجی انجام داد و از طرف جوانان به عنوان جرات و تابوشکنی مطرح شد، هیچ کدام جرات نبود، بیباکی بود و تابوشکنی هم نبود و نتیجهاش نه تنها به نفع جمهوری اسلامی ایران نشد بلکه عزت جمهوری اسلامی را زیر سوال برد.
ببینید، مثلا ایشان اولین کاری که کرد این بود که یک نامه نوشت به جورج بوش، یا خانم مرکل یا پاپ. هیچ کدام از آنها جواب ندادند. نه تنها جواب ندادند، آقای جورج بوش یک برخورد بسیار تحقیرآمیزی کرد. به او گفتند: شما نامه را جواب نمیدهید، گفت: نه، گفتند: چرا؟ گفت: ارزش پاسخ دادن ندارد. این نتیجهاش تابو شکنی بود یا از بین بردن عزت ملت ایران؟ باید توجه کنیم که کارهای ایشان هیچ کدام در جهت منافع ملی ایران نبود، بلکه در جهت زیر سوال بردن عزت ایران بود. آن چیزی که نه در سیاست خارجی که هر حکومت فرد باید داشته باشد، جرات است. در این شکی نیست. اما با تعریفی که از جرات وجود دارد که همراه با عقل باشد.
کارهای آقای احمدینژاد بیباکی بود و چون با عقل همراه نبوده ضربههای واقعا مهلکی به عزت و منزلت مردم ایران زده.
اما اینکه آقای موسوی این جرات را دارد، ما میگوییم که دارد، چرا که اعلام کرده است که اگر ببینم که حسن نیت وجود دارد و در عمل حرکت کردن و تغییر در سیاست خارجه امریکا وجود داشته باشد میروم و ملاقات میکنم و ملاقات مقدمه مذاکره، تفاهم و ایجاد رابطه است. بنابراین او حتما این کار را انجام خواهد داد.
در رابطه با اسرائیل و احتمال مذاکره گروههای فلسطینی با اسرائیل چه اقدامی خواهد کرد؟ آقای احمدینژاد گفته است در چنین وضعیتی از گروههای فلسطینی حمایت میکنیم.
خوب، وزارت امور خارجه این صحبتهای آقای احمدینژاد را تکذیب کرد. گفت ایشان چنین حرفی نزده و این مسئله موضع جمهوری اسلامی ایران نیست. این را دیدید؟
بله، ولی خوب خبرش منتشر شد.
خوب مشخص است که این حرفها را هم روی ندانستن میگوید. یعنی نه خیلی درک درستی از قضایا دارد. اینها را به کناری بگذارید و به این جمله توجه کنید که میگوید قطعنامه کاغذپارهای بیش نیست. شما تا به حال دیدهاید که کسی بگوید عجب آدم با جراتی است ببینید چه حرفهایی می زند و میگوید که قطعنامه کاغذپارهای بیش نیست. این واقعا جرات است یا ناشی از ویژگیهایی است که گفتم؟
شما در صحبتهایتان گفتید که آقای خاتمی شخصیتی فرهنگی-سیاسی است و آقای موسوی سیاسی-فرهنگی. در سیاست خارجی امتیاز آقای موسوی نسبت به آقای خاتمی چیست؟
بحث امتیاز نیست. این دو نفر شباهتهای بسیار زیادی دارند. هر دوی آنها فرهنگ میشناسند، هر دو سیاست فهم هستند و هر دو نگاه امنیتی به مسائل ندارند، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی. شما وقتی که نگاه امنیتی نداشته باشید، این یک نگاه یک نگاه بدبینامه است میتوانید پیش بروید، رابطه برقرار کنید و با دنیا تعامل پیدا کنید. البته قبل از همه این حرفها باید با مردم خودت تعامل پیدا کنی چرا که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. هم آقای خاتمی و هم آقای موسوی میتوانند این کارها را انجام دهند. آقای خاتمی انجام داده و آقای مهندس موسوی هم انجام خواهد داد.
نظر شما :