چگونه از يک جنگ سرد جديد جلوگيرى کنيم
روابط آمريکا با روسيه يک شيب منفى را طى مىکند. تهديد اخير ولاديمير پوتين براى هدفگيرى مجدد موشکهاى روسى به سمت شمارى از کشورهاى متحد آمريکا در اروپا، تازهترين تجلى اين سردى روابط است.
دوستى ظاهرى و متظاهرانه پرزيدنت بوش با پوتين نيز که چندين سال پيش و هنگامى آغاز شد که بوش همتاى روس خود را داراى وجودى معنوى و روحانى خواند، کمک چندانى به حل مشکل موجود ميان دو کشور نکرده است.
اين واقعيت که «دوستىهاى» تصنعى مشابه در طول تاريخ ــ ميان روزولت و استالين، نيکسون و برژنف، کلينتون و يلتسين ــ همگى به يک سرخوردگى دوجانبه منجر شده است، مانع از اين نشد که کاندوليزا رايس، وزير امور خارجه آمريکا، مدت کوتاهى پيش روابط ميان روسيه و آمريکا را نزديک رابطه ميان دو کشور در طول تاريخ بخواند.
مسلما بهتر بود پيش از اجراى نمايش گرماى روابط و گول زدن افکار عمومى، آمريکا ابتدا به پيشرفتى محسوس، واقعى و پايدار در روابط خود با روسيه دست پيدا مىکرد. اين درسى است که بايد پرزيدنت بوش پيش از ديدار ماه آيندهاش با پوتين در آمريکا، آن را خوب به خاطر بسپارد.
دلايل بسيارى براى سردى روابط ميان دو کشور وجود دارد، اما مهمترين اين دلايل جنگهاى تاسفانگيزى است که دو کشور آتش آن را برافروختهاند: روسيه در چچن و آمريکا در عراق. اين جنگها به دورنماى چيزى که حدود 15 سال پيش کاملا قابل دستيابى به نظر مىرسيد، آسيبهايى جدى وارد کرده است: همکارى ميان روسيه و آمريکا بر اساس منافع و ارزشهاى مشترک و محو شدن خطوط و مرزهاى بر جاى مانده از دوران جنگ سرد که منجر به پيشرفتى محسوس در امنيت جهانى و روابط ميان آمريکا و قاره اروپا مىشد.
جنگ در چچن گرايش کمرنگ موجود در روسيه به دمکراسى را معکوس است. جنگ چچن که از سوى پوتين با سرسختى و بىرحمى هر چه تمام دنبال شده است، نه تنها ملت کوچکى را که سالها است قربانى استثمار روسيه و اتحاد جماهير شوروى هستند نابود کرد، بلکه در عين حال موجب سرکوب آزادىهاى سياسى و افزايش خودکامگى و گرايشهاى ناسيوناليستى افراطى در داخل روسيه شد.
پوتين با سواستفاده از موفقيت خود در برقرارى ثبات و امنيت در جامعه هرج و مرجزده روسيه، بار ديگر کنترل و تحديد زندگى سياسى شهروندان روس را آغاز کرده است. جنگ چچن نيز به جنگ صليبى شخصى آقاى پوتين و گواهى بر اعاده قدرت و شوکت کرملين تبديل شده است.
از زمان آغاز اين جنگ، يک طبقه نخبگان جديد ــ مشتمل بر افسران ردهبالاى افاسبى (کاگب سابق) و غولهاى اقتصادى چاپلوس و جديد ــ تصميمگيرىهاى سياسى در روسيه دوران پوتين را تحت تاثير خود قرار دادهاند. اين طبقه نخبگان جديد ناسيوناليسمى پر سر و صدا و جنجالى و را جايگزين ايدئولوژى کمونيسم کرده است و در عين حال از ارتکاب خشونتهاى نه چندان پنهانى عليه ناراضيان سياسى ابايى ندارد.
پوتين با پوزخندى و تمسخرى آشکار، اتهام صدور دستور قتل آنا پوليتکوفسکايا ــ روزنامهنگار مشهور روس که از جنايات مهمى عليه مردم چچن پرده برداشته بود ــ را رد مىکند. به همين ترتيب ارائه اسناد و مدارک آشکار از دخالت کرملين در قتل يکى از اعضاى سابق افاسبى در لندن از سوى دادگاهى در بريتانيا، با تمسخر سياسى روسيه مواجه مىشود. در همين حال حلقه محاصره آزادىهاى سياسى در رسانههاى گروهى روسيه روز به روز تنگتر مىشود.
بىشک کرملين متوجه سکوت معنادار غرب ــ از جمله ايالات متحده ــ در برابر اين اعمال شده است. دولت بوش بىاعتنايى کامل به کشتار مردم چچن را در دستور کار خود قرار داد و پس از حادثه 11 سپتامبر، به گونهاى تلويحى ادعاى پوتين را مبنى بر اين که جنگ چچن بخشى از «جنگ عليه تروريسم» است، پذيرفت. قتل روزنامهنگار روس و بىاهميت خوانده شدن ماجرا از سوى پوتين و سرکوب ضددمکراتيک و تمامعيار آزادىهاى سياسى در روسيه نيز آسيبى به دوستى گرم موجود ميان سران کرملين و کاخ سفيد وارد نکرد.
اين بىتفاوتى ايالات متحده را تنها نبايد ناشى از نوعى نقص اخلاقى در تصميمگيران و سياستگذاران کاخ سفيد دانست. مصونيت روسيه تا حد زيادى ناشى از آسيبهايى است که جنگ فاجعهبار عراق به سياست خارجى آمريکا وارد کرده است: گوانتانامو مشروعيت بينالمللى و بلندمدت آمريکا را زير سئوال برده است؛ ادعاهاى نادرست مبنى بر وجود سلاحهاى کشتار جمعى در عراق به اعتبار آمريکا در سطح بينالمللى خدشهاى جدى وارد کرده است؛ ادامه جنگ و ناامنى در عراق احترام به قدرت نظامى آمريکا در سطح جهان را از بين برده است. در نتيجه امروز آمريکا بسيار بيش از گذشته به حمايت روسيه از سياستهايش در مورد کشورهايى چون ايران و کرهشمالى نياز دارد.
نتيجه اين شده است که امروز دو حال و هواى حاکم بر طبقه نخبگان، به کرملين انگيزه و نيرو مىدهد: نخست خوشحالى از بدحالى و شرمسارى آمريکا و دوم اين استنباط خطرناک که روسيه قادر است هر کارى بخواهد، انجام دهد ــ به ويژه در حيات خلوت ژئوپلتيک خود. به اين ترتيب مسکو به گونهاى جدى جايگاه بىرنگ و جلاى آمريکا به عنوان يک ابرقدرت را زير سئوال برده است.
همچنين نبايد رنجش و ناخشنودى روسيه از سقوط اتحاد جماهير شوروى را از ياد برد (پوتين آن را بزرگترين فاجعه قرن بيستم خوانده است)؛ به اين ترتيب روسيه با اميدوارى سرنوشت مشابهى را براى آمريکا انتظار مىکشد. بىشک استراتژيستهاى کرملين در گمانهزنىهاى خود با خشنودى آمريکايى اسير را در ذهن خود تصور کردهاند که علاوه بر عراق، در باتلاق جنگ با ايران هم گرفتار شده است؛ اين امر موجب افزايش قيمت نفت ــ کالايى که در روسيه به وفور يافت مىشود ــ به گونهاى بىسابقه و تزلزل اقتصادى آمريکا نيز خواهد شد.
اين تصور که روسيه قادر است در صحنه بينالمللى به هر عملى دست بزند نيز تاکنون نتايج ناگوارى داشته است: دخالت مسکو در امورد داخلى گرجستان؛ معکوسسازى دستاوردهاى انقلاب نارنجى در اوکراين؛ حمله نرمافزارى و اينترنتى بىسابقه عليه استونى پس از آن که مردم اين کشور جرات کردند مجسمهاى را که سلطه اتحاد جماهير شوروى بر آنها را يادآورى مىکرد، از يکى از ميادين پايتخت بردارند؛ تحريم نفتى ليتوانى و ايجاد انحصار در دسترسى بينالمللى به منابع انرژى آسياى ميانه تنها گوشهاى از اين پيامدها است. در تمامى اين موارد آمريکا که سخت سرگرم جنگ در عراق بوده است، به گونه انفعالى عمل کرده است.
به رغم تمامى اين تنشها، روابط نه چندان گرم ميان دو کشور لزوما به معناى آغاز يک جنگ سرد تازه نخواهد بود. روندهاهاى سياسى و اقتصادى زيربنايى و بلندمدت، جاى چندانى براى اين روياى نوستالژيک زمامداران کرملين باقى نمىگذارد. به رغم بهبود اوضاع اقتصادى در روسيه، چشمانداز اقتصادى اين کشور مبهم است.
جمعيت روسيه به گونهاى چشمگير کاهش مىيابد و در همين حال همسايگان آسيايى اين کشور بر قدرت اقتصادى و نظامى خود مىافزايند. رنگ و جلاى مسکو و سنپترزبورگ نبايد باعث شود تا از ياد ببريم که بخش عمده روسيه فاقد زيرساختهاى ابتدايى زندگى مدرن است.
ثروت نفتى روسيه تا حد زيادى يادآور نيجريه است: فساد و پولشويى بخش اعظم ثروت کشور را بر باد مىدهد. روسيه تنها تا جاى خاصى مىتواند از اين برترى خود براى پيشبرد سياستهاى بينالمللىاش استفاده کند. اما خريدارى نفوذ و قدرت نيز، حتى در واشنگتن (جايى که با پول تقريبا هر کارى مىتوان کرد)، نمىتواند شوکت و عظمت اتحاد جماهير شوروى را که زمانى مشعل تابناک يک ايدئولوژى با جذابيت جهانى بود را احيا کند.
در اين شرايط آمريکا بايد سياستى آرام و استراتژيک را در مورد روسيه در پيش بگيرد تا به رهبران آينده کرملين (که اين چنين مست باده قدرت نيستند) کمک کند تا درک کنند روسيهاى که داراى روابطى گرم و نزديک با آمريکا و اتحاديه اروپا باشد، شکوفاتر، دمکراتيکتر و امنتر خواهد بود.
آمريکا بايد از تحريک نابخردانه مسکو ــ مانند ماجرايى که بر سر سپر دفاع موشکى به وجود آمده ــ به گونهاى جدى خوددارى کند. آمريکا همچنين نبايد کورکورانه تمام نظرات و پيشنهادهاى مسکو، مثلا در مورد مذاکره با ايران، را رد کند، چرا که در نهايت جنگ ميان ايران و آمريکا بيشتر در جهت منافع روسيه خواهد بود.
اما در عين حال آمريکا هنگامى که روسيه در امور داخلى همسايگانش دخالت مىکند، بايد عکسالعملى جدى از خود نشان دهد. آمريکا بايد تمام توان خود را جهت امضاى «پيمان انرژى اروپا» از سوى روسيه به کار گيرد تا ترس از حقاالسکوتگيرى از طريق انرژى، براى هميشه از ميان برود. آمريکا همچنين بايد جذب آرام و بىشتاب اوکراين به سوى غرب را ادامه دهد تا روسيه نيز راه مشابهى را در پيش گيرد و يا ميان غرب و چين قدرتمند، منزوى شود.
مهمتر از همه، آمريکا بايد به جنگ عراق خاتمه دهد، جنگى که اين همه به توانايى آمريکا براى اجراى يک سياست خارجى هوشمندانه و جامع از سوى آمريکا لطمه زده است.
نظر شما :