پشت پرده حزب حاکم چین | روایت دست اول از کمونیستهایی که اژدها را هدایت میکنند
دنیایاقتصاد - محمدحسین باقی : وقتی «شی جینپینگ» در سال ۲۰۱۲ به قدرت رسید من به چین بسیار امیدوار شدم. من بهعنوان استاد در یک دانشگاه معتبر که رهبران عالیرتبه در حزب کمونیست چین را آموزش میدهد و برای آنها تدریس میکند، به قدر کفایت در مورد تاریخ میدانستم تا به این نتیجه برسم که زمان برای اینکه چین نظام سیاسی خود را باز کند گذشته است. خانم «کای شیا»- استاد و محقق نظریههای سیاسی چینی که به کادرهای رده بالای حزب کمونیست چین آموزش میداد اما در نهایت به دلیل حمایت از آزادسازی در چین و انتقاد از شی جینپینگ در آگوست ۲۰۲۰ از حزب کمونیست اخراج شد و از سال ۲۰۱۹ در آمریکا حضور دارد و به مخالف دولت چین تبدیل شده است- در مقاله ژانویه/فوریه ۲۰۲۱ برای مجله «فارن افرز» نوشت، حزب کمونیست چین (CCP) پس از یک دهه رکود، بیش از هر زمان دیگری به اصلاحات نیاز داشت و «شی» که به تمایل خود برای تغییر اشاره کرده بود همچون مردی به نظر میرسید که قرار است رهبری آن تغییر را عهدهدار شود.
در آن زمان، من در نیمه راه یک فرآیند چند دههای بودم که درگیر با ایدئولوژی رسمی بودم چراکه مسوول شست و شوی مغزی مقامهای حاضر بودم. من که روزگاری یک مارکسیست پرشور بودم، از مارکسیسم جدا شدم و بهطرز فزایندهای برای پاسخ به مشکلات چین به سوی تفکر غربی روی آوردم. من که روزگاری مدافع مغرور سیاست رسمی بودم، شروع به طرح مباحثی در زمینه آزادسازی (یا liberalization) کردم. من که روزگاری عضو وفادار حزب کمونیست بودم، در خفا در مورد صداقت باورهایم ابراز تردید کردم و نگران مردم چین شدم.
بنابراین، وقتی روشن شد که «شی» مصلح نیست نباید متعجب میشدم. طی دوره زمامداری «شی»، رژیم به اولیگارشی سیاسی متمایل به قدرت از طریق خشونت، قساوت و بیرحمی تبدیل شد. رژیم حتی سرکوبگرتر و دیکتاتورتر شده است. اکنون کیش شخصیت «شی» را در احاطه خود گرفته است؛ مردی که چنگاندازی حزب بر ایدئولوژی را سختتر کرده و آن فضای اندکی که برای کنش سیاسی و جامعه مدنی وجود داشت را هم از میان برده است. مردمی که طی ۸ سال گذشته در سرزمین اصلی چین زندگی نکردهاند، نمیتوانند درک کنند که رژیم چقدر استبدادی شده و چه میزان تراژدیهایی را در سکوت رقم زده است. پس از سخنانی انتقادی علیه نظام، دریافتم که دیگر برای من جای امنی برای زندگی در چین وجود ندارد.
آموزش یک کمونیست
من در یک خانواده نظامی کمونیست به دنیا آمدم. در سال ۱۹۲۸، در آغاز جنگ داخلی چین، پدربزرگ مادریام به قیام دهقانان به رهبری مائو ملحق شد. وقتی کمونیستها و ناسیونالیستها طی جنگ جهانی دوم خصومتهای خود را متوقف کردند، والدینم و بسیاری از اعضای خانواده مادری در ارتش تحترهبری حزب کمونیست علیه مهاجمان ژاپنی وارد جنگ شدند. پس از پیروزی کمونیستها در ۱۹۴۹، زندگی برای یک خانواده انقلابی مانند ما خوب بود. پدرم فرماندهی یگانی از ارتش آزادیبخش خلق نزدیک نانجینگ را بر عهده گرفت و مادرم هم مدیریت دفتری در نهاد اداری- دولتی شهر را بر عهده داشت. والدینم، دو خواهرم و مرا از استفاده از امتیازات شغلیشان منع کردند مبادا ما به «بانوان تباهشده بورژوازی» تبدیل شویم. نمیتوانستیم سوار ماشین دولتی پدرم شویم و نیروهای محافظ او هرگز کارهای خانوادگی ما را انجام نمیدادند. با این حال، من از جایگاه والدینم منتفع شدم و هرگز از محرومیتهایی که بسیاری از چینیها در دوران مائو متحمل شده بودند، رنج نبردم. من هیچ چیز در مورد دهها میلیون کشتهای که طی دوره «جهش بزرگ به جلو» جان خود را به دلیل گرسنگی از دست دادند نمیدانستم.
تمام چیزی که میتوانستم ببینم آینده روشن سوسیالیسم بود. کتابخانه خانوادهام مملو از کتابهای مارکسیستی بود. من برای مطالعه فوقبرنامه به آن کتابها سری میزدم و آنها را میخواندم. هرگاه آنها را باز میکردم، مملو از غرور و احترام میشدم. اگرچه نمیتوانستم پیچیدگی استدلالهای این کتابها را بفهمم اما رسالت من روشن بود: باید سرزمین مادری را دوست داشته باشم، میراث انقلابی والدینم را به ارث ببرم و جامعهای کمونیستی بسازم عاری از استثمار. من یک معتقد و مومن راستین [به مارکسیسم] بودم. پس از پیوستن به ارتش آزادیبخش خلق در سال ۱۹۶۹ و در سن ۱۷ سالگی، درک پیچیدهتری از تفکر کمونیستی یافتم. با وقوع انقلاب فرهنگی، مائو همگان را ملزم به خواندن ۶ اثر کارل مارکس و فردریش انگلس کرد از جمله «مانیفست کمونیست». یک بخش اتوپیایی از آن کتاب تاثیری ماندگار بر من برجا نهاد: «بهجای جامعه قدیمی بورژوازی، با طبقات و تضادهای طبقاتیاش، ما انجمنی خواهیم داشت که در آن توسعه آزاد هرکدام، شرط توسعه آزاد همه است.» اگرچه در آن مرحله درکی از مفهوم آزادی نداشتم اما آن کلمات در ذهنم ماندگار شد.
نظر شما :