خاورمیانه و دنیای عرب: یکصد سال ستیز و قهقرا
بدون جنگ هم می توان به اهداف بزرگ رسید
نویسنده: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، مؤلف و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در سال 1922، متعاقب شکست در جنگ دوم، استقلال تدریجی ممالک عرب ِ خاورمیانه و شمال آفریقا از قیمومت کشورهای بزرگ استعماری نیز آغاز شد. به تحقیق می توان گفت که پس از گذشت دوران اولیۀ استقلال خواهی از مصر و لیبی و تونس و سپس انقلاب خونبار استقلال الجزایر در شمال آفریقا گرفته تا استقلال ممالک عربی اردن و سوریه و عمان و .... و این اواخر استقلال شیخ نشین های حاشیۀ خلیج فارس، جهان عرب تا به امروز هرگز تاریخ چندان خوشی را از سرنگذرانده است. با تشکیل کشور اسرائیل در 1948 و آن گاه تهاجم ارتش آن با پشتیبانی ممالک غربی به کشورهای عرب همسایه، به ویژه پیروزی های برق آسا در جنگ شش روزۀ 1967 و اشغال بخش هایی از کشورهای عربی مصر و سوریه و اردن، شاهد شکل گیری تدریجی ناسیونالیسم عربی و احاطۀ دور و دراز آن بر عرصۀ سیاسی و اجتماعی جهان عرب هستیم. کودتای افسران آزاد مصر به رهبری محمد نجیب و جمال عبدالناصر در مصر به سال 1952 که به فروپاشی پادشاهی و تشکیل جمهوری در این کشور منجر شد، نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر جهان عرب به شمار می رفت. از سال 1956 به بعد رهبری بلامنازع عبدالناصر بر مصر و همین طور نفوذ جریان ِ ناسیونالیستی-ضدامپریالیستی ناصری برسراسر دنیای عرب درعصر جدید آغاز می شود. تشجیع احساسات ناسیونالیستی جهان عرب که با رهبری ناصر در مصر شروع شد، و کمی پیش تر نهضت بزرگ ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق تندبادهای آن را هرچه بیشتر تشدید کرد، با ظهور جریانات سیاسی مشابه در لیبی، عراق، سوریه، یمن، جنبش فتح و نهایتا تشکیل جناح سیاسی موسوم به "جبهۀ پایداری" دنبال شد.
پس از مرگ ناصر در1970، ناسیونالیسم عربی- خاورمیانه ای با جنگ رمضان 1973 "یوم کیپور" که ارتش های عربی مصر و سوریه با شکستن خط دفاعی اسرائیلی مشهورِ بارلِو پس از چند دهه، به افسانۀ شکست ناپذیری ارتش اسرائیل پایان دادند و هیجانات سیاسی کم سابقه ای را در جهان عرب دامن زدند، به اوج اعلای ابتکارِعمل در جهان عرب دست یافت. از این دوران به بعد شاهد استحالۀ تدریجی نهضت های ناسیونالیستی در دنیای عرب و جایگزینی رژیم های عمدتا وابسته به غرب در ممالک عربی هستیم. با اخراج مستشاران نظامی شوروی از مصر و چرخش بزرگ انور سادات، معاون و جانشین ناصر به سوی جهان غرب و ایالات متحده، که با پیمان کمپ دیوید و دستیابی به صلح با دشمن اسرائیلی تکمیل شد و سپس با انواع مذاکرات صلح عربی-اسرائیلی و فلسطینی- اسرائیلی دنبال شد در حقیقت آغازی بر پایان محتوم تاریخ ناسیونالیسم معاصر عربی و خاورمیانه ای و به نوعی شکست رهبران سیاسی و نخبگان و متفکران این جریان بود. ناسیونالیسم ضدامپریالیستی منطقه ای قبلا با کودتای آمریکایی در ایران و سقوط دولت ملی مصدق و تثبیت یک حکومت ارتجاعی و دست نشانده، شکست تلخی را تجربه کرده بود.
در تحلیل علت ناکامی ناسیونالیسم عربی و منطقه ای علاوه بر دلایل موثر خارجی و نارسایی های داخلی و اجتماعی، یک واقعیت کمتر پرداخته شدۀ دیگر نیز این بود که رهبران ناسیونالیسمِ عربی و خاورمیانه ای، شخصیت هایی کاریزماتیک و غیر قابل نقد و اساسا خودمحور بودند و نخبگان فکری آنان نیز سر در پیلۀ خودرأیی ذاتی شرقی خود داشتند. این رهبران و نخبگانِ برج عاج نشین، از یک سو به طور سنتی با فرهنگ تکثرگرایی و ائتلاف با جریان های مختلف سیاسی و اجتماعی اعم از دینی و غیردینی داخلی و منطقه ای الفتی نداشتند، تقلای چندانی در غرب شناسی و فرآیندهای تاریخمند جهانی از خود نشان نمی دادند و درعین حال در رویارویی با ممالک بزرگ و استعماری غیرمنعطف و ستیزجو بودند. آنان از ماهیت پیچیدۀ استیلاجوی دنیای غرب و فرآیند تشکیل نظامات بین الملل بعد از جنگ دوم نیز کم اطلاع بودند و به طرز متضادی بعضا نسبت به آن تساهل و کاهلی نیز از خود نشان می دادند و مجموعا از فعل و انفعالات متغیر گلوبالی دورافتاده بودند. ناسیونالیسم کلاسیک منطقه ای اعم از مصدقی، ناصری، بومدینی و ... و جناح های سیاسی متأثر و منشعب از آنها و همین طور روشنفکری منطقه ای غالب در این دوران، ذاتا جریانی بومی و سنتی محسوب می شدند، انترناسیونال نبودند و گرایش به گریز و تنافر با جریان های سیاسی جهانی داشتند. ناگفته نماند که حرکت ها و نهضت های اسلامی، همینطور جناح های سیاسی چپِ وابسته به اتحادشوروی و چین کمونیست نیز همچون کاتالیزوری این جریان بومی و درون گرا را تحریک و تشجیع می کردند. ممالک غربی نیز با توجه به صبغۀ تاریخی و ایدئولوژیکی این منطقۀ مسلمان نشین که نوعا در تضاد با غرب و خصومت با اینک متحد نوبنیادش، اسرائیل به سرمی بردند هرگز همکاری راهبردی و توسعه ای همانند آنچه در شرق دور بعدها شاهدش هستیم، از خود نشان نمی دادند. به چرخش بزرگ و تاریخی ملیّونِ مصری، این تأثیرگذارترین کشورِ دنیای عرب به سوی غرب، و گسست تاثیرگذار انور سادات جانشین ناصر از اتحاد شوروی متحد دیرینِ مصر، بنگرید که هرگز باعث تبدیل این سرزمین تمدنی به متحد پایدار و توسعه یافتۀ دنیای غرب نشد و چندین دهه عقب ماندگی و استبداد نهایتا به سقوط حکومت حسنی مبارک و نیز سایر دست نشاندگان مشابه در منطقه شد و موج تازه ای از بی ثباتی سیاسی را در این منطقه سبب شد. پیش تر سقوط شاه ایران که از او به عنوان ژاندارم منافع غرب در اوج دوران جنگ سرد در منطقه یادمی کردند، پس از چند دهه حاکمیت عقب مانده و خودکامه، نمونۀ آموزندۀ دیگری در این زمینه بود. در خاور نزدیک، وضعیت ملیّونِ ترکیۀ عضو ناتو نیز تا همین دو دهه پیش، کم و بیش چنین بود.
مدت ها پیش از اوج گیری ناسیونالیسم عربی و خاورمیانه ای، جریانات فکری اسلامی و نواندیشان بزرگ دینی در جهان عرب و خاورمیانه بدیل نهفته ای را در این عرصه نمایندگی می کردند که در جهان عرب عمدتا از سوی اخوان المسلمین رهبری می شد. اوج پارادایم سیاسی-دینی منطقه ای در پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری آیت الله خمینی متجلی شد و نقطۀ عطف دیگری را در خاورمیانه و در جهان اسلام رقم زد که در تاریخ پیرامون آن خواهند نوشت. فروپاشی اتحاد شوروی سوسیالیستی و استحالۀ تدریجی احزاب چپ و کمونیست به نوبۀ خود چنین روندی را تقویت کرد.
در سال 2011 هزاران جوان عرب به خیابان های پایتخت های عربی از تونس تا قاهره ریختند و خواستار سقوط نظام های دیکتاتور و فاسد خود شدند. مرحلۀ جدیدی از خیزش های آزادیبخش پسااستعماری در دنیای عرب آغاز شده بود که از آن به بهار عربی یاد می کردند. در نگاه اول چنین به نظر می رسید که عمرِ نظم قدیم خاورمیانه ای به سرآمده و عنقریب است که خیزش دموکراسی خواهی، نظامات بهتری را در دنیای عرب جایگزین کند. برخی رژیم ها ساقط شدند، برخی دیگر به جنگ های خونین داخلی مبتلا شدند و برخی نیز با استفاده از خستگی و فرسودگی اجتماعی ناشی از شورش و انقلاب، به زور سرنیزه بار دیگر بر اوضاع مسلط شدند. هفت سال بعد، تمام امیدها به یک انتقال سیاسی زیربنایی و تغییرات عمیق و مثبت در خاورمیانه کاملا نقش بر آب و بهار عربی خیلی زود به خزان تبدیل شده بود. حاصل این تحولات البته به برپایی ترتیبات سیاسی دیگرگونه ای منجر شده بود: سه قدرت بزرگ و سنتی خاورمیانه: مصر، عراق و سوریه به ممالکی ضعیف، بی ثبات و فاقد هرگونه اثرگذاری تبدیل شدند، به جای آن کشورهای ثروتمند حاشیۀ خلیج فارس: قطر، عربستان سعودی و امارت عربی متحده دست برتر را پیش گرفتند و با قدرت غیرعربی دیگر خاورمیانه یعنی ایران به ستیز و رقابت روی نهادند. جنگ داخلی در سوریه با نیم میلیون کشته و میلیون ها آواره به بزرگ ترین فاجعۀ انسانی در تاریخ خاورمیانه تبدیل شد؛ عراق پس از اشغال و ویرانی توسط آمریکا و بی ثباتی حاصل از آن گرچه در جنگی طاقت فرسا موفق به شکست داعش شد، اما متحمل خسارات مادی و انسانی جبران ناپذیری در مناطق آزاد شده شد؛ جنگ داخلی در یمن بیش از 8 میلیون نفر را در آستانۀ قحطی و شیوع بیماری های مسری در این فقیرترین کشور عربی قرار داد و لیبی همچنان ناکجاآبادی فاجعه زده و تروریست پور، فاقد حکومت باقی ماند. سایر کشورها از جمله مصر اگرچه شاهد فروپاشی تمام عیار نبود، لیکن بر اثر کودتای نظامی، با اوضاع شکنندۀ سیاسی و اقتصادی و با چالش تروریسم دست به گریبان شد. تحریم اقتصادی قطر توسط ائتلاف سعودی شکاف آشکاری را در شورای همکاری خلیج فارس رقم زد. خروج آمریکا از برجام مواجهۀ میان ایران با عربستان و اسرائیل را بیش از گذشته محتمل کرد و سالیان متمادی شعار ملی- عربی: "عدو الصهیونی"، اینک به سوی دشمنی بی سابقه با ایران منحرف شده است. تشدید رقابت و ستیز میان عربستان سعودی و ایران این ظرفیت را درخود نهفته دارد که جهان اسلام و دنیای عرب را با قهقرای تاریخی و فاجعه بارِ به مراتب بزرگ تری در آینده رویارو سازد. چه می شود چنانچه حجم عظیمِ تسلیحات مدرن دپو شده در ممالک ثروتمند شبه جزیره در یک مواجهۀ تحریک شده، میان مسلمین دو سوی خلیج فارس منفجر و تخلیه شود و مفری برای خروج از بحران مالی- اقتصادی ساختاری دنیای غرب شود؟ اگر این یک بدبینی سیاسی است، مگر ارتش های مقتدر سوریه و عراق و قبلا ایران و... هریک به چنین سرنوشتی مبتلا نشدند و جزیره العرب اینک افتاده در دامِ جنگ و رقابت با همسایگان، به گاو شیردۀ امپریالیست ها و انحصارات غربی تبدیل نشده؟
این نگاه اجمالی به تحولاتِ یکصد سال گذشته در منطقۀ خاورمیانه و مخصوصا ممالک عربی، تنها بهانه ای بود تا این سوال اساسی را طرح کنیم که چرا امروزه منطقه به ورطۀ چنین بحران بدشگونی فروغلتیده است؟ چگونه شد که از پسِ آن همه جنبش های استقلال خواهی و ملّی، نهضت های ضدامپریالیستی، تفکرات بعث سوسیالیستی و جنبش های مختلف ضد صهیونیستی گرفته تا غرب گرایی های رنگارنگ و انواع تجدد طلبی های لائیک تا به گرایش های اسلامی و حاکمیت های دینی، نهایتا پس از بهارِ زود خزان زدۀ عربی، حالا منطقه ای جنگ زده، نیمه سوخته و بلادیده با تمام آثارِمنفیِ اقتصادی، اجتماعی، زیست محیطی، جمعیت شناختی و ... بر روی دست مسلمانان باقی مانده است. چه شد که با آن همه عقبۀ فکری و فرهنگی، نهایتا داعش و القاعده، در عنفوان هزارۀ سوم از منطقه برخاستند و با بیرق جعلی جهاد و دین، آن همه قساوت و جنایت و سیاه اندیشی در جای جای منطقه و عالم سبب شدند و هرچه مسلم و گبر و ترسا را انگشت به دهان کردند؟ کدام اندیشه و رفتار سیاسی اشتباه بود؟ کدام مدرسه و موعظه آدرس غلط می داد و کدام رهبری و پیشوایی، مغشوش و ناصواب عمل می کرد؟ نقدها و پاسخ های زیادی بر این قبیل پرسش ها هست که از توان و فرصت این مقال بیرون است. اما در انتها تذکر این سنت پروردگاریِ "تغییر نفس و تغییر قوم" به رهبران و نخبگان سیاسی و فکری منطقه و کشور از هرچیز عاجل تر و ضرورت تحول نفسانی برای ایجاد وحدت سیاسی و فکریِ متکثر میان اصحاب قدرت، سیاست، علم، دین و اندیشه در این وانفسای دگرگونی های جهانی از هر چیز اولی تر است. به باور نگارنده از دوران مشروطیت تا به امروز کلیشه ای بس فرساینده، بلای جان و روح جوامع ایرانی بلکه منطقه ای بوده است. دیگر زمانۀ آن نیست که متجددان و روشنفکران با ردیف کردن سلسله ای بی انتها از توسعه و ترقیات و آداب غرب، سنت گرایان را طرد و تحقیر کنند و سنت گرایان نیز دست به طرد و تکفیر آنان بزنند و این دورِباطلِ تضاد و ستیز را تا به انتهای تاریخ بپیمایند! می توان با تدوین قرارداد اجتماعی و همکاری و تفاهم طرفینی و مبتنی بر تساهل و بردباری و البته با نقد سنت و نه طرد پرخاشگرانۀ آن، به تجدد و پیشرفت دست یافت. اروپائیان نیز چند سده با مشقات فراوان در این مسیر طی طریق کردند و نهایتا با دو جنگ جهانی خانمانسوز، به چنین دور باطلی خاتمه دادند و صلح و رفاه را برای ملت های خود به ارمغان آوردند. با میان بر و استفاده از تجارب تاریخی و بدون نیاز به جنگ های بزرگ هم می توان به چنین اهداف بزرگی نائل آمد.
نظر شما :