محیط امنیتی خوش خیم و ظهور تفرقه های درونی
صلح همیشه هم خوب نیست
دیپلماسی ایرانی: یکی از رویه های مشهود در عرصه سیاسی حاضر، فرسایش اتحاد سیاسی در مناطق مختلف است. در خاورمیانه شاهد بروز بهار عربی و جنگ و خونریزی های مداوم در لیبی، یمن، سوریه و سایر کشورها بودیم. در اروپا حمایت از اتحادیه اروپا رو به افول است و احتمال خروج بریتانیا از آن وجود دارد. در آمریکا نیز مواجهه دو حزب به نقطه ای رسیده که طی چند دهه اخیر بی سابقه بوده است. برخی معتقدند که این شرایط سیاسی ماحصل جهانی شدن است که سرعت تغییر را بالا برده، هنجارهای فرهنگی سنتی را به چالش کشیده و میلیون ها نفر را به این باور رسانده است که به حاشیه رانده شده اند. برخی دیگر سیاست های اقتصادی را و ثروتمند کردن یک درصد جامعه را مسبب شرایط حاضر می دانند. انقلاب دیجیتال و رسانه های جدید نیز دیگر عاملی است که برخی به آن متوسل می شوند.
واقعیت این است که همه فرضیه های فوق بخشی از حقیقت را بیان می کنند، اما به یک تبیین مهم دیگر در مورد وضعیت آشفته سیاست معاصر توجه نمی کنند و آن صلح است. اگر چه صلح بسیار پسندیده است و باید بیشتر به آن پرداخته شود، اما دوره های طولانی صلح می تواند یک وجه منفی هم داشته باشد؛ صلح دراز مدت به اختلافات موجود در جوامع مختلف فرصت رشد و گسترش می دهد و حتی می تواند جهان را مجددا به جنگ بکشاند.
این فرضیه در مورد صلح طولانی مدت پیشتر هم مطرح شده بود. مایکل دچ بیست سال پیش با انتشار مقاله ای با عنوان «جنگ و قدرت های قوی، صلح و قدرت های ضعیف؟» به این موضوع پرداخت که جنگ و تهدید خارجی مهم ترین مولفه ای است که ظهور دولت های قوی و متمرکز و سیاست ملی منسجم را توضیح می دهد. به طور ویژه فشار ناشی از رقابت های بین المللی، دول رقیب را مجبور می کند که سیاست های دیوان سالاری و سیستم های مالیاتی کارآمد و ارتش های قوی را ایجاد کنند و از سوی دیگر حس میهن پرستی را تقویت می کند و اختلافات درونی را تقلیل می دهد. وقتی خطر بیرونی در کمین است، اختلافات درونی برای رفع تهدید قریب الوقوع کنار گذاشته می شود. متاسفانه مفروض ضمنی بحث حاضر دلالت بر این واقعیت دارد که ظهور صلح می تواند تاثیری منفی روی اتحاد ملی داشته باشد. آیا سابقه تاریخی هم این فرضیه را تایید می کند؟ دچ معتقد است که پاسخ به این سوال مثبت است. تغییر در شدت رقابت امنیتی در عرصه بین المللی روی انسجام بسیاری از دولت ها تاثیر خواهد گذاشت. از زمان پایان جنگ های ناپلئونی و عهدنامه صلح ورسای در 1815 تا جنگ کریمه در بازه 1853 تا 1856 تهدید خارجی که دولت های اروپایی با آن مواجه بودند نسبتا کم شده بود. در بازه 1815 تا 1853 انسجام و یکپارچگی بسیاری از دول اروپایی با مشکل مواجه شد.
همین رویه در تاریخ ایالات متحده آمریکا نیز قابل مشاهده است. در 1850 تهدید خارجی علیه ایالات متحده بسیار کم رنگ شده بود و به طور هم زمان، تنش های داخلی بار دیگر سر برآورد. در انتخابات 1860 تفرقه به قدری در کشور زیاد شده بود که آبراهام لینکلن تنها با کمی بیش از یک سوم آرا به ریاست جمهوری رسید. در مقابل، دو جنگ جهانی کمک شایانی به شکل گیری دولت فدرال مدرن آمریکا کرد و توانست منبع مهمی برای ایجاد اتحاد ملی باشد. این رویه در طول دوران جنگ سرد هم تقویت شد. به عقیده دچ جنگ سرد بهترین شکل تهدیدی بود که آمریکا می توانست با آن مواجه باشد. جنگ سرد هیچ گاه منتهی به جنگی واقعی نشد، اما در عین حال آن قدر جدی بود که بتواند به عنوان یک فاکتور اتحادساز ایفای نقش کند. پایان جنگ سرد این منبع اتحادساز را از میان برد و همان طور که بسیاری از اندیشمندان روابط بین المللی گفته اند باعث شد که سطح تعارضات تا همین اواخر کاهش پیدا کند. نتیجه آن همان طور که دچ دو دهه پیش پیش بینی کرده بود، رشد اختلافات داخلی و تضعیف اثربخشی دولت ها بود. اگر چه شدت بروز این نتایج در کشورهای مختلف متفاوت است. کشورهایی که قدرتشان بر سازوکارهای بازار تکیه دارد قوی تر از کشورهایی که به استفاده از زور تکیه دارند، ظاهر شدند. در اینجا یک اثر چرخ دنده ای هم وجود دارد که بروز خواهد کرد. دیوان سالاری ها و نهادهایی که زمانی ایجاد شده بودند، با از میان رفتن منطق وجودی خود به سرعت از میان نمی روند و از میان رفتن تهدید خارجی لزوما دولت ها را به جایگاه خودشان پیش از بروز آن تهدید بر نمی گرداند. همان طور که اکنون شاهدیم، این شرایط می تواند تفرقه را در حوزه داخلی تشدید کند. دچ با توجه به این مباحث چند پیش بینی قابل توجه ارائه داده است:
نخست، امکان بقای دولت های چندقومیتی در شرایط جدید که محیط امنیتی چندان چالش برانگیز نیست، با مشکل مواجه می شود. آن دسته از کشورها که می توانند بقای خود را حفظ کنند باید با سطح بالایی از فرقه گرایی و تقاضا برای خودمختاری دست و پنجه نرم کنند.
کشورهایی که با شکاف های نژادی، زبانی و اجتماعی عمیق رو به رو هستند، در صورت حذف یا کم رنگ شدن تهدید خارجی برای حفظ انسجام با مشکلات زیادی رو به رو می شوند. در این دسته می توان به کشورهایی نظیر اسرائیل، سوریه، اردن، افغانستان، عمده کشورهای سیاه پوست آفریقا و به طور ویژه آفریقای جنوبی اشاره کرد. هر چه دوران افول رقابت های امنیتی در سطح بین الدولی کمتر باشد، احتمال مواجه شدن دولت های توسعه یافته با ظهور گروه های ذی نفع خرد بیشتر است. اقتدار دولت فدرال ایالات متحده هم اکنون با چالش های جدی مواجه است.
اگر چه تک تک پیش بینی های دچ به وقوع نپیوسته، اما وی توانسته در مقاله خود بسیاری از رویه های توصیف کننده زندگی سیاسی در آمریکا، اروپا و بخش هایی از جهان در حال توسعه را پیش بینی کند. پیش بینی وی به مراتب از دعوی فرانسیس فوکویاما و نظریه پایان تاریخ او به واقعیت نزدیک تر است.
آیا خطر افراط گرایی خشونت آمیز در همه اشکال آن نمی تواند این خلاء را پر کند؟ آیا حادثه 11 سپتامبر نتوانست آن وحدت ملی مورد نیاز را در آمریکا به وجود آورد؟ آیا حوادث غافل گیرکننده اخیر مانند حادثه اورلاندو دلیل لازم را به دست نمی دهد تا اختلافات کنار گذاشته شوند؟
در پاسخ باید گفت که تهدید القاعده و امثال آن به اندازه ای جدی نیست که بتواند به اندازه یک تهدید خارجی و رقابت بین الدولی وحودت ملی را برانگیزد. حادثه 11 سپتامبر، ماراتون بوستون، تیراندازی در فورت هود و اورلاندو شوکه کننده بودند. جورج دبلیو بوش توانست از واکنش های اولیه به حادثه 11 سپتامبر استفاده کند و کشور را به جنگی احمقانه بکشاند. اما به زودی مردم دریافتند که تهدید ناشی از تروریسم به مراتب ضعیف تر از چیزی است که در ابتدای حادثه تصور می کردند. تروریسم داخلی همچنان شوکه کننده است، اما نمی توان به خاطر اتفاقی که احتمالش 1 در 4میلیون است مردم را متحد کرد. به علاوه، تروریسم بین المللی هم در هاله ای از ابهام قرار دارد و سنجش میزان خطر آن برای استفاده از وحشت مردم و متحد نگاه داشتن آنها دشوار است.
به طور خلاصه می توان گفت، اگر جنگ سرد میان آمریکا و شوروی تهدید عالی برای ایجاد وحدت ملی بود، تروریسم بدترین نوع مستمسک برای برقراری انسجام در آمریکا است.
منبع: فارن پالسی / ترجمه: تحریریه دیپلماسی ایرانی / 25
انتشار اولیه: یکشنبه 30 خرداد 1395 / انتشار مجدد: شنبه 12 تیر 1395
نظر شما :