از سمفونی "اروئیکا" تا سیستم امنیت دست‌جمعی

۰۲ آبان ۱۳۹۱ | ۱۶:۴۹ کد : ۱۹۰۸۲۸۷ تاریخ دیپلماسی
یادداشتی از محمدرضا دبیری برای دیپلماسی ایرانی.
از سمفونی "اروئیکا" تا سیستم امنیت دست‌جمعی

دیپلماسی ایرانی: بر خلاف آنچه که باید، در جوانی بیشتر از حالا به موسیقی کلاسیک گوش می دادم. در بین بسیاری از آثار موسیقی کلاسیک، سمفونی شماره 3 بتهوون بنام "اروئیکا" بیشتر از دیگرساخته های او، برایم جالب بود. اگرچه گفته می شد که سمفونی های 5 و9 بتهوون از پر طرفدارترین سمفونی های اوست. به هر حال سلیقه است و در بسیاری موارد دلیل منطقی برای آن نباید جستجو کرد. ولی می توان سلیقه را بهانه بحث کرد. من هم چنین کرده ام.

سمفونی “eroica” در زبان ایتالیائی همان معادل “heroic” انگلیسی، و به معنای "حماسی و قهرمانانه " بودن است.

از چهار به اصطلاح "موومان" این اثر، دومیآن فقط "مارش عزا" است و مناسب مراسم خاکسپاری است. مثلا در مناسبتهای خاص و ملی همچون تشییع جنازه پرزیدنت روزولت اجراشده، و یا در مراسم بزرگداشت کشتار ورزشکاران در المپیک 1972 مونیخ توسط ارکستر فیلارمونیک این شهر نواخته شد.

این سمفونی چگونه و چرا تدوین شد؟

در زمان شروع انقلاب کبیر فرانسه و هیاهوی فتح زندان باستیل - که پس از فروکش کردن هیجانات معلوم شد فقط در آن زمان فقط 7 زندانی درآن محبوس بوده اند- بتهوون جوان نوزده و یا بیست ساله ای بود که به شدت تحت تاثیر شعارها و اصول و آرمانهای انقلاب فرانسه یعنی "آزادی"، "برابری" و "برادری" بود، و این واقعه بزرگ را که بورژوا ها برعلیه فئودالیته و اریستوکراسی فرانسه راه انداخته بودند، تحسین می کرد.

وقتی ناپلئون بناپارت به مقام "کنسول اول" رسید، بتهوون آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه را در وجود او مجسم و متجلی می دید. از این رو برای او احترام زیادی قائل بود و او را با کنسول اول امپراتوری رم باستان قیاس می کرد. در تفکر او ناپلئون سوار بر امواج انقلاب، آمده بود تا مردم را با آرمانهائی که مورد قبول بورژوازی فرانسه بودند، از استبداد طبقه اشراف برهاند.

می گویند ژنرال برنادوت (از سرداران نزدیک ناپلئون و پادشاه بعدی سوئد) هنگامی که در 1797 برای مدت کوتاهی سفیر فرانسه در وین بود، در ملاقاتی با بتهوون، به وی پیشنهاد نمود و سپس تشویق کرد که یک سمفونی برای "بزرگترین قهرمان عصر" تدوین نماید.

بنا به گفته شاگرد و دستیار این استاد بزرگ موسیقی اروپا، بتهوون در سال 1803 پس از تدوین سمفونی شماره 3، با مِداد و خط خود ان را به حماسه آفرین و "eroica" خیالی خود یعنی ناپلئون تقدیم کرده بود. بالای صفحه اول نت های دست نویس او نوشته شده بود:”Bonaparte” و پائین صفحه نیز امضای “Ludwig van Beethoven” را داشت.

شاگرد این نابغه ناشنوای موسیقی در خاطراتش روایت خود را چنین ادامه داده است: "هنگامی که ناپلئون در ماه مه 1804 خود را امپراطور فرانسه نامید، بتهوون دراهدا اثر خود به وی دچار تردید جدی شد. او با خشم و عصبانیت صفحه اول دست نوشته هایش را پاره کرد و به کف اتاق پرت کرد و فریاد زد : "او اکنون همانند دیگر ستمگران به کشتار دست خواهد زد، پا روی حقوق مردم خواهد گذاشت، خود را بالاتر از دیگران خواهد انگاشت، تنها به جاه طلبی های خود خواهد اندیشید و عاقبت به یک مستبد بدل خواهد شد".

بعد از فرو نشستن هیجانات، لازم بود که صفحه اول باز نویسی شود. در باز نویسی صفحه اول سمفونی شماره 3 با اِملاء زبان ایتالیائی که در بین موسیقیدانان آن زمان رایج بود، فقط نوشته شده بود: ""Sinfonia eroica و دیگر نامی از ناپلئون بناپارت نبود.

ولی واقعیت این بود که برای امپراطور فرانسه درسالهای بعد از 1804یاس و سرخوردگی بتهوون و امثال او قابل اعتنا نبودند. برای او عظمت فرانسه و بدل شدن خود او به ارباب اروپا در جهان آنروز، دلمشغولی اصلی بود.

قصدم امروز پرداختن به جنگهای ناپلئونی، و صف آرائی و اتحادیه های نظامی متعدد علیه او نیست. عمدتا چهار امپراطوری و کشور اطریش، پروس، انگلستان و روسیه اتحادیه هائی در مقابله با قدرت رو به گسترش این عجوبه نظامی- سیاسی سر برآورده از ده سال دوران انقلاب کبیر فرانسه ایجاد می کردند.

تلاش دارم در راستای بیان بخشی از تاریخ دیپلماسی، در خصوص پایان کار ناپلئون و عواقب و نتایج کنگره وین که توسط فاتحان جنگ تشکیل شد، و شکست خورده را هم برای شرکت در آن دعوت کردند، به گونه ای گذرا از نظر تاریخ دیپلماسی با هم بررسی کنیم و ببینیم چه عیب و علتی در کار بود که نظام بین المللی و سیستم تامین صلح و امنیتی قرن نوزدهم کارائی خود را از دست داد.

*****

در قرار داد پاریس در سال 1814 که پس از شکست نهائی ناپلئون توسط فاتحین، و تبعید او به جزیره سنت هلن تشکیل شد، پیروزمندان چنین توافق کردند کنگره ای در سال 1815 در وین بر پا کنند که سرحدات آینده قاره اروپا را تعیین و حل و فصل نماید.

در کنگره وین چهره های بسیار برجسته و مشهور قرون 18 و 19 اروپا شرکت داشتند. نمایندگان و مذاکره کنندگان اصلی از 5 کشور به شرح زیر بودند:

از اتریش: پرنس کلمنس فون مترنیخ وزیر خارجه اطریش که بعدا صدر اعظم شد. مترنیخ به عنوان صدر اعظم امپراتوری اتریش قدرتمند ترین سیاستمدار اروپای بعد از دوره ناپلئون بود.او پایه گذار و تاثیر گذاراصلی کنگره وین و یک سری از کنگره های بعدی در اروپا بود که به همین سبک و سیاق تشکیل شدند.

از پروس: فون هاردنبرگ Karl August von Hardenberg وزیر خارجه ای که مورد نفرت و کینه شدید ناپلئون بود و برکناری او از سمتش یکی از شرائط بناپارت برای قبول معاهده صلح "تیلیسیت" با روسیه و پروس بود. همچنین فون هومبولت Wilhelm von Humboldt فیلسوف و دیپلمات برجسته پروسی اهل پتسدام که بنیانگذار دانشگاه برلین نیز بود، او از نظریه پردازان لیبرالیسم بود و در مقاطعی در کنگره وین، پروس را نمایندگی می کرد.

از روسیه: کنت نسلرود Count Karl Robert Nesselrode وزیر خارجه با نفوذ روسیه در کنگره وین حضور داشت. او در مذاکرات صلح تیلیسیت نیز نماینده روسیه بود. نسلرود بسیاری از مذاکرات تحدید حدود سرحدات دریائی با امریکا و از جمله الاسکا هیات روسی را هم رهبری کرده است.

ازبریتانیای کبیر:لرد کاسلریLord Castlereagh Marquess of Londonderry و دوک ولینگتون  Arthur Wellesley, the first Duke of Wellington که فاتح جنگ واترلو بود.

از فرانسه: پرنس دو تالیران Charles Maurice de Talleyrand در کنگره وین شرکت کرد. تالیران در رژیم های گوناگون در فرانسه خدمت کرده بود (اکثرا در پست وزیر امورخارجه). جالب اینکه او با لوئی شانزدهم، انقلابیون فرانسه، ناپلئون بناپارت، لوئی هیجدهم و شارل دهم همکاری نزدیک داشت. و به همین دلیل در افکار عمومی در هر رژیمی گروهی او را خائن به رژیم قبلی می دانستند. شاید در این قضاوت مردم درست فکر می کردند زیرا او تنها به فرانسه وفادار بود، و به رژیم ها و قدرتهای وقت سرنوشتش را گره نزده بود. از طرفی هم قابلیت ها و مهارت های او به حدی بود که نمی شد از آن بی تفاوت گذشت. تالیران بعد از سقوط ناپلئون چند ماهی هم نخست وزیر شد.

علاوه بر مذاکره کنندگان و گردانندگان اصلی 5 کشور مزبور، امپراطوران و پادشاهان کشورهائی نظیر اتریش، پروس، دانمارک، باواریا، وورتمبرگ و بسیاری از شاهزادگان آلمانی شخصا در کنگره وین شرکت داشتند.

در خلال مدت ده ماهی که این کنگره در وین برپا بود، پی در پی شب نشینی و ضیافت های مجلل و شیرین و رویائی در دربار اتریش و یا بال روم های دیگر برپا می شد.

بی سبب نیست که کنگره وین برای اولین بار مقاوله نامه هائی در خصوص جزئیات تشریفات و پروتکل دیپلماتیک بین دول اروپائی به گونه جامعی تدوین نمود که بعدها مبنا و الگوئی برای رفتارها و قراردادهای بین دول دیگر نیز قرار گرفت. از ان جمله می توان به مقولات تشریفاتی مندرج در عهدنامه ترکمن چای بین ایران و روس اشاره کرد که روسها تحت تاثیر فضای کنگره وین در قرارداد با ایران زمان فتحعلیشاه قاجار موادی در مورد چگونگی استقبال از فرستادگان سیاسی و دادن استوارنامه و امثالهم نیز گنجاندند.

شرکت کنندگان در کنگره وین از کسانی تشکیل می شد که همّ وغَم اولیه شان مصروف این بود که status quo ante bellum  را حفظ کنند. یعنی اوضاع را به وضعیت قبل از شروع جنگهای ناپلئونی برگردانند و حتی المقدور مرزهای قبل از سال 1793 را اعاده نمایند.

انها چنین توافق کرده بودند که در کنگره وین نه به کشوری از فاتحین جایزه و پاداش بزرگی بدهند، و نه اینکه از فرانسه و متحدینش در جنگ انتقام عبرت آمیزی بگیرند، و یا آنکه ملت فرانسه را تحقیر کنند. به همین دلیل به فاصله کوتاهی، از لوئی هجدهم پادشاه جدید فرانسه دعوت کردند که به کنگره بپیوندد.

این کاری بود که در بعد از جنگ جهانی اول مورد غفلت قرار گرفت و فرانسوی ها در قبال آلمان شکست خورده به فاصله یکصد سال دچار فراموشی تاریخ شدند، و کلمانسو و پوانکاره برای آنکه المان کمر راست نکند، تضمینات زیادی مطالبه کردند و تضییقات زیادی برای وصول غرامات جنگی وارد کردند. این مساله در کنار عوامل دیگر موجب شد که به فاصله بیست سال جنگ جهانی دوم در گرفت.

کنگره وین علاوه بر هدف "حفظ وضع موجود" در اروپا (Status Quo) که اشاره شد دو هدف اساسی را نیز در جهت تامین صلح و امنیت بین المللی دنبال می کرد. هدف اول حفظ توازن قوا در اروپا بود. دوم اینکه کشورها ی اروپائی با هراس از تجربه فرانسه، به گونه شدیدی محافظه کارتر شده بودند و اتفاق نظر داشتند که از هرگونه انقلابیگری و دموکراسی خواهی و آزادیخواهی که به سست شدن بنیان حکومت های سلطنتی در اروپا منتهی شود ممانعت کنند.

آنها ضمن نوعی “Gentlemen’s Agreement”، توافق کردند که در هر اختلافی که ممکن است به جنگی منتهی شود، کنگره ای تشکیل دهند، و قبل از آنکه توپها به غرش درآیند، ابتدا دیپلماتها با هم صحبت کنند.

در وین لرد کاسلری نخست وزیر انگلستان که از مخالفین سرسخت افکار آزادیخواهی به سبک فرانسه و نیز ایدئولوژی های جدید بود پیشنهاد کرد که برای رصد کردن اوضاع اجتماعی و سیاسی کشورهای اروپائی و ارائه طریق برای حل اختلافات بین دول هر از گاهی دور هم جمع شده و با همدیگر مشورت کنند. این در حقیقت اولین سنگ بنای همکاری برای امنیت دست جمعی در اروپا بود.

اجلاس وین اولین کنگره از سیستمی بود که به "سیستم کنگره ای" معروف شد و بدون اینکه "سیستماتیک" باشد، و یا اساسنامه ای داشته باشد.

این سیستم ناقص توانست برای کمتر از یک دهه تا حدی موثر واقع شود. از جمله بحران بین لهستان و ساکسون در کنگره وین حل شد. و یا قضیه استقلال یونان در کنگره "لی باخ" به تصمیم رسید.

ولی به تدریج کل سیستم کنگره بر اثر اختلاف نظر های متعدد به ویژه بین انگلستان، اتریش و روسیه، و نیز به خاطر اینکه افکار عمومی انگلیسی ها با کنگره مخالف بود، در پایان سال 1822 در حقیقت از هم پاشید.

علاوه بر کنگره وین (1815) کنگره هائی به شرح زیر در نیمه اول قرن نوزدهم تشکیل شد:

1818- کنگره اکس لا شاپل Aix-la-Chapelle (آخن فعلی)

1820- کنگره تروپو Troppau

1821-کنگره لی باخ Laibach

1822-کنگره ورونا Verona

هدف اولیه این بود که صلح و امنیت بی المللی از طریق برقراری موازنه قوا در اروپا برقرار شود. از این طریق تا چهل سال یعنی تا جنگ کریمه (1854-1856) و پس از آن تا 60 سال یعنی تا جنگ جهانی اول (1914-1918) درگیری مسلحانه بین المللی در اروپا به وقوع نپیوست.

انقلاب کبیر فرانسه نیروهای جدیدی در سطح اروپا بوجود آورد که قبل از آن به گونه تاثیرگذاری وجود نداشتند. و آن نیروهای دموکراسی خواه و نیز گرایشات میهن پرستی، استقلال طلبی و ناسیونالیسم در سرتاسر اروپا بود. ولی جالب اینکه، دیپلماتها و نمایندگانی که از طرف کلیه کشورهای کوچک و بزرگ اروپائی در کنگره وین شرکت کرده بودند هیچ یک نماینده و سخنگوی چنین گرایشاتی نبودند.

لیبرال دموکراسی و آزادی خواهی منبعث از انقلاب کبیر فرانسه و نیز ناسیونالیست های خواهان دموکراسی از منظر فاتحان جنگ مخرب و مطرود بودند.

به همین دلیل در دورانی که به مرمت و بازسازی (Restoration) شهرت یافت حکومت های سلطنتی بلا استثنا در تمام کشورهای اروپا برقرار بود و مورد حمایت دیگران بود.

هدف های آنان یعنی "استاتوس کو"، و کمک به یکدیگر در ممانعت از انقلابات سیاسی، و حمایت از حکومت های مشروع سلطنتی، در کوتاه مدت تا حدود زیادی برایشان موفق آمیزبود. ولی در بلندمدت با چالش های جدی ناشی از انقلاب صنعتی و مدرنیزاسیون جوامع اروپائی مواجه شد، که منتهی به پاره ای انقلابات لیبرالیستی و ناسیونالیستی شد. حمایت رژیم های سلطنتی از همدیگر مختص اروپائیان و مسیحیان دعوت شده به کنگره وین بود. زیرا وقتی قیام ناسیونالیستهای یونانی در مقابل سلاطین عثمانی پس از 8 سال تلاش به پیروزی رسید و مستقل شدند، اروپائیان نه تنها از استقلال طلبان یونان دفاع کردند، بلکه هنگامی که امپراطوری عثمانی برای سرکوب یونانی ها کشتار وسیعی از آنان کرد، کشورهای اروپائی بر ضد عثمانی مداخله کردند.

نادیده گرفتن خواست ناسیونالیست ها برای داشتن حکومتی مستقل و دموکراتیک موجب بروزمشکلاتی چه در داخل جوامع اروپائی و چه در روابط بین کشورها گردید. سرکوب این خواست ملی که عمدتا توسط طبقه متوسط بالا(upper middle class) بازگو و رهبری می شد موجب شد که در سال 1848 انقلابات ملی- لیبرالیستی به سرتاسر اروپا سرایت کرد. انقلاب صنعتی به این روند و نیز ابعاد استعمار طلبی در قاره های دیگر کمک کرد.

در این راستا می توان به جنبش ناکام دکابریست ها در روسیه در سال 1825 اشاره کرد، که افسران شورشی روسی از ارمانهای انقلاب فرانسه الهام گرفته بودند. سران این شورش تیر باران شدند و بسیاری نیز به زندانهای سیبری تبعید شدند. همچنین م یتوان به سیاست های سختگیرانه دولت "لرد کاسلری " نخست وزیر در سالهای (27-1812) برای جلوگیری از نفوذ افکار رفورمیستی به بریتانیا اشاره کرد.

همزمان با این تحولات مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست را در سال 1848منتشر کردند.

سختگیریها و سیاست های محافظه کارانه حکومت های سلطنتی در اروپا از یک طرف و ناکامی اصلاح طلبان و دموکراسی خواهان و جنبش های لیبرالیستی در به دست گرفتن قدرت که از طرف طبقه متوسط جوامع اروپائی رهبری می شدند، موجب شد که بسیاری از توده مردم از آنان نا امید شده و گرایش بیشتری به سوسیالیسم، مارکسیسم و آنارشیسم پیدا کنند.

پس از شکست فرانسه از پروس و محاصره پایتخت فرانسه، که بوجود آمدن رایش دوم آلمان حاصل آن بود، تشکیل کمون پاریس در سال 1871 نمونه ای از این نوع گرایشات بود.

خلاصه قضیه از این قرار بود که پس از تسلیم بلا شرط ناپلئون سوم به پروسی ها در سپتامبر 1870 پروسی ها پایتخت فرانسه را محاصره کردند. ولی مردم پاریس مقاومت کرده و جمهوری سوم را اعلام نمودند. جمهوریخواهان رادیکال و سوسیالیست ها شرایط صلح بیسمارک را که در بردو به تصویب نمایندگانی از فرانسه رسانیده بودند، تحقیر کننده دانستند. زیرا طبق شرایط صلح میبایست غرب پاریس در تصرف پروسی ها باقی بماند.

در اول ماه مارس پروسی ها برای قدرت نمائی در پاریس رژه رفتند. مردم خشمگین پاریس گردانهای ملی مسلح تشکیل دادند و کمیته های مرکزی 20 محله پاریس از انها حمایت کردند.

 گرچه سیاست رسمی شورای "کمون پاریس" رفورمیستی بود، اما ترکیب کمون بسیار حالت انقلابی داشت. گروههای انقلابی مختلف از آنارشیست ها، بلانکیستها، سوسیالیست ها و مارکسیست ها در کنار جمهوری خواهان رادیکال در کمون پاریس حضور داشتند.

آنها از اواخر مارس تا اواخر ماه مه در پاریس قدرت را در دست گرفتند. در شهرهای لیون و گرونوبل و یکی دو نقطه دیگر هم کوتاه زمانی کمونهایی شکل گرفتند ولی به شدت سرکوب شدند. در طی «هفته خونین» یعنی از ٢١ تا ٢٨ ماه مه ١٨٧١ هزاران نفر از جنبش شورشی پس از نبردهای سهمگین بین قوای "ورسای" و "کمون پاریس" در سنگرها از پای در آمدند. آخرین بخش نیروی مقاومت یعنی چهار صد مبارز در گورستان «پر لاشز» در پای دیواری تیر باران شدند و کمون نابود شد.

مارکس و انگلس، و بعدها کسانی چون لنین، تروتسکی و مائو تلاش کردند، که از تجربهٔ محدود کمون پاریس درس های تئوریکی بخصوص در مورد مفهوم "افول دول" استخراج کنند.

به هر حال گذشته از تحولات اجتماعی، در نیمه دوم قرن نوزدهم (1878) به پیشنهاد اتریش، بازهم کنگره، ولی این بار در برلین، برگزار شد. در کنگره برلن، اتو فون بیسمارک صدر اعظم المان که نماد کاملی از “Realpolitik” بود، توانست جای مترنیخ را بگیرد و به داور اروپا معروف شد.

این کنگره به "قضایای شرق" به ویژه بالکان و روابط دو امپراتوری روسیه و عثمانی پس از جنگ بین آن دو، و از جمله تجدید نظر در معاهده سن استفانو و جایگزینی ان با عهدنامه برلن اختصاص داشت. تجدید نظر در پیمان سن استفانو که در بردارنده امتیازاتی به نفع روسیه بود، و جایگزینی آن با عهدنامه برلن ضمن آنکه تحقیری برای امپراتور روسیه بود، بیسمارک غیر مستقیم تفهیم کرد که تغییر در مرزهای اروپائی یک امر صرفا دوجانبه نیست بلکه یک مساله صلح و امنیت بین المللی است که باید توسط کنگره تنفیذ شود.

بیسمارک صدراعظم امپراطوری آلمان، از ملاکان و اشراف پروس شرقی بود، با افکار سوسیالیستی مخالف بود و سندیکاهای کارگری را به شدت سرکوب می کرد. او نیز همچنان به جنبش های ناسیونالیستی و استقلال طلبی بالکان اجازه خودنمائی نداد. در کنگره برلن به امپراتوری اتریش و هنگری اجازه داده شد که بوسنی و هرزه گوین را اشغال کند. و از این طریق نطفه بحرانهای دیگری را در آینده پرورش داد.

بیسمارک

قدرت گرفتن آلمان در زمان کایزر ویلهلم اول با تدبیر بیسمارک، و پس از او جاه طلبی های کایزر ویلهلم دوم بویژه در کسب مستعمرات ماوراء بحار از مقولاتی بودند که موازنه قدرت در اروپا را آسیب پذیر ساخت. افکار مارکسیستی نیز روز به روز در کشورهائی با رژیم های به شدت سنتی و سلطنتی اداره می شدند با استقبال روبرو می شد.

به هر تقدیر صرفنظر از تحولات اجتماعی، در بعد امنیتی، "سیستم کنگره ای" توانست با تکیه بر اصل توازن قوا - با استثنائاتی- به مدت یکصد سال نسخه اروپائی صلح و امنیت بین المللی را برقرار کند.

کنگره های صلح چه آنها که در نیمه اول قرن، و چه کنگره برلین که در نیمه دوم سده نوزدهم برپا شدند. در اصطلاح فنی جنبه ad-hoc داشتند و فاقد دبیرخانه و سازمان ثابتی بود.

اگر این ضعف را در کنار تحولات اجتماعی و فکری دموکراسی خواهی اروپا و رشد مارکسیسم که بگذریم، و گسترش امپریالیزم و بیشتر شدن اهمیت مستعمره داری برای اقتصاد دنیای صنعتی شده و همچنین عامل مهم رشد و بوجود آمدن رایش آلمان را بیفزائیم که موازنه قوا را در اروپا به هم زده بود، میبینیم که همه این موجبات بر روی هم سبب شدند که "سیستم صلح وامنیت کنگره ای" مبتنی بر توازن قوا شکنندگی زیادی پیدا کند.

کما اینکه شلیک گلوله یک دانشجوی صرب به نام "گاوریل وپرنسیپ" در سارایوو در سوء قصدی به سمت آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد اتریش، مسیر تاریخ را عوض کرد. در اثر این واقعه امپراتوری اتریش-هنگری به صربستان اعلان جنگ داد و جنگ جهانی اول آغاز شد. و موجب برملا شدن نا کارآمدی این سیستم امنیتی بین المللی شد.

از میان خاکسترهای آتش جنگ جهانی اول، نطفه سیستم امنیت دست جمعی که در قرن نوزدهم شکل گرفته بود، پا به عرصه وجود گذاشت. این سیستم امنیتی، علیرغم تمام نارسائیها و ناتوانی های عملی آن، توانسته است با دگردیسی در تفکر اصلی آرمانگرایانه، به مکانیسم عمل گرایانه، به مدت یک قرن اعتبار خود را حفظ کند.

اگر تجربه تاریخی سیکل های صدساله را در قرون معاصر مبنا قرار دهیم و یک ضرورت غیر قابل اجتناب بدانیم، می توان به این به این نتیجه مایوس کننده رسید که سیستم امنیت دست جمعی بین المللی به اندازه کافی فرسوده شده و در اوائل قرن بیست و یکم نفسهایش به شماره افتاده است.

چگونگی و چرائی های آنرا در ماههای آینده در همین ستون با هم بررسی خواهیم کرد.

کلید واژه ها: محمدرضا دبيري


( ۲ )

نظر شما :