دروغی به نام دموکراسی

۱۲ شهریور ۱۳۹۱ | ۱۵:۰۰ کد : ۱۹۰۶۲۸۸ سرخط اخبار

جلال أمین/  ترجمه: محمد علی عسگری

شرق: چقدر دنیا عوض شده است! در مقایسه با دوران کودکی و جوانی می گویم که داشتیم تازه الفبای سیاست را یاد می گرفتیم. نیمه های قرن گذشته، ما درباره آزادی و دموکراسی تصورات فوق العاده ساده ای داشتیم. البته این امر به خاطر قلت درایت و تجربه نبود بلکه به این خاطر بود که دنیای آن روزها خیلی با امروز تفاوت داشت. افکار و برداشت هایی را که آن روزها درست تلقی می شد امروزه دیگر درست نیست.
آن روزها ما معتقد بودیم مهم ترین مانع بر سر راه دموکراسی وجود یک حاکم غیردموکرات است. یعنی کسی که نظر خودش را به زور بر دیگران تحمیل می کند. بعدها مانع دیگری را کشف کردیم و آن شیوع فقر بود. زیرا دریافتیم که فقر مردم را بر آن می دارد تا به خاطر یک لقمه نان فرمانبری کنند. بعدها به این دو عامل، عامل دیگر نیز افزوده شد و آن جهل بود. زیرا جهل مردم را به سادگی قربانی دروغ ها می کرد و قدرت تشخیص حق و باطل را از آنها می گرفت. نظام های حکومتی در دوران خلافت عثمانی یا دوران محمد علی پاشا در مصر دو نمونه از همین حکام مستبد بود.
با ورود به قرن بیستم به این موانع یک مانع دیگر هم افزوده شد: رسانه های گروهی! قدرتی که این رسانه ها در فریب افکار عمومی جامعه و گمراه کردن رای دهندگان داشتند بی نظیر بود. مثال ها فراوان است. استالین در روسیه دوران شوروی از همین رسانه ها استفاده می کرد. هیتلر در آلمان و موسولینی در ایتالیا به وسیله همین رسانه ها بود که دست به «مغزشویی» خلایق می زدند.
برای ما که در مصر زندگی می کردیم باید یک مانع دیگر هم به این موانع اضافه می شد و آن اشغال خارجی بود. زیرا نمی شد تصور کرد یک نیروی اشغالگر خارجی اجازه دهد که ملتی از یک حکومت دموکراتیک برخوردار باشد. حکومتی که برآیند آرزوهای آنان بوده و با اشغالگری تعارضی نداشته باشد. به هر حال از ابتدای قرن گذشته ما شروع کردیم به تاسیس دولت هایی شبه دموکراتیک. در سال 1923 نخستین قانون اساسی مصر را نوشتیم و بعد در سال 1952 انقلاب ضد استعماری کردیم. این در حالی بود که هنوز سه چهارم جمعیت کشورمان از فقر و جهل رنج می بردند.
دنیای غرب هم بسیار تغییر کرد. به طوری که دیگر نه مستبدی در آن به چشم می خورد و نه فقر و نه جهل و نه حتی اشغالگری خارجی که بتواند مانعی بر سر راه دموکراسی آنان باشد. با این حال دموکراسی برای مردم جهان همچنان مانند یک سراب بود که هر چه به آن نزدیک می شدند از آن فاصله می گرفتند. این اتفاق نه تنها در کشورهای ما که حتی در کشورهایی که روزگاری مهد دموکراسی بودند نیز قابل مشاهده بود. به نظر من این حرفی که گاه به گاه زده می شود که ما در عصر شکوفایی دموکراسی زندگی می کنیم یک دروغ محض است؛ دروغی بزرگ که متاسفانه تعدادی از مردمان در کشورهای ما نیز آن را باور کرده اند.
بگذارید ابتدا البته نگاهی بیندازیم به کشورهای با دموکراسی کهن. درست است که در این کشورها دیگر از حاکمان مستبد خبری نیست حتی در آنها دیگر روسایی به چشم نمی خورد که دارای نوعی کاریزما باشند. مثل وینستون چرچیل در انگلستان یا شارل دوگل در فرانسه یا جان کندی در آمریکا؛ این کشورها طی سال های اخیر رهبرانی داشته اند که به جای رهبر تنها نقش نمایندگی را بازی می کردند. مثل تونی بلر در انگلستان یا برلوسکنی در ایتالیا و جورج بوش در آمریکا. دو پدیده فقر و جهل نیز تا حد زیادی از بین رفته بود. با این حال طی 50 سال گذشته روز به روز از قدرت، احترام و اهمیت مجالس نمایندگی در این کشورها کاسته شده است. میزان مشارکت در هر انتخابی کمتر شده و در عوض قدرت دولت ها برای اتخاذ تصمیم هایی بدون تایید مردم بیشتر می شود. اگر چنین نبود چگونه است که می بینیم بسیاری از این تصمیم ها با تظاهرات و مخالفت های مردمی مواجه می شود؟!
در کشورهایی که از دموکراسی چندان کهنی نیز برخوردار نیستند تقریبا همین وضعیت جریان دارد. در روسیه دیگر نمی توان شاهد دیکتاتوری مانند استالین بود. در چین هم دیگر شخصیتی مانند مائوتسه تونگ وجود ندارد. سقوط کمونیسم در روسیه و ضعف آن در چین امیدهای زیادی را مبنی بر آزادی های سیاسی برانگیخت. اما همان عوارضی که دموکراسی های کهن به آن دچار شده اند در نظام های سیاسی این سوی کره خاکی نیز به چشم می خورد. در کشورهای خاورمیانه نظیر ما البته تا مدت ها بعد پدیده دیکتاتوری وجود داشت. اما از دهه 70 به این سو حاکمان دیگری هم به ظهور رسیدند که تا حدودی مانند رهبران دموکراتیک در غرب بودند.

با این حال بلای دموکراسی به دلایل مختلفی استمرار پیدا کرد. چون هنوز دو پدیده فقر و جهل و نیز تبعیت از نیروهای خارجی ادامه داشت. اما در این میان یک عامل دیگر هم وجود داشت و دارد که مایلم بر آن بیشتر تاکید کنم .
یعنی همان عاملی که به نظر من مانع بزرگ بر سر تحقق دموکراسی در سراسر جهان است.
طی 40 سال گذشته دو پدیده مهم در عرصه اقتصادی به ظهور رسیده که با یکدیگر پیوندی عمیق دارند. این دو تاثیری فوق العاده ابتدا بر زندگی اجتماعی و سیاسی کشورهای صنعتی و سپس بقیه کشورهای جهان یکی پس از دیگری گذاشته و از این راه آسیب های فراوانی را از جمله به دموکراسی زده است. تقریبا ابتدای دهه 90 بود که یکی از این دو پدیده شناسایی شد و برآن اسم «شرکت های چند ملیتی» گذاشتند. یعنی شرکت هایی غول پیکر که در سراسر کره زمین دست به تولید و بازاریابی می زنند. شرکت هایی که به سختی می توان آنها را به یک دولت مشخص وابسته دانست و با رشد سریع و حجم عظیم شان همه نگاه ها را به خود جلب می کنند.
پدیده شرکت های چند ملیتی پدیده جدیدی نیست. برای مثال می توان به شرکتی مانند کمپانی هند شرقی اشاره کرد که از سه قرن پیش تاکنون در خارج از بریتانیا فعالیت می کند. شرکتی که در بریتانیا متولد شد و تابع سیاست های بریتانیا بود اما با آن به چالش برخاست و دیگر به منافع ملی انگلستان بی توجه شد. رفته رفته قدرت دولت در مواجهه با قدرت این شرکت ها ضعیف و ضعیف تر شد. سیاست نیز بیش از هر زمان دیگری به جای اینکه حاکم بر این شرکت ها باشد تابع اراده آنها شد. از این رو دیگر دیپلمات های سراسر دنیا بزرگ ترین ماموریت شان این شد که منافع چنین شرکت هایی را دنبال کنند. دولت ها روز به روز تضعیف و در عوض این شرکت ها قوی می شوند. در برابر موج جهانگرایی دیگر تعهد به ارزش های ملی رنگ می بازد. پس دیگر از دموکراسی های سیاسی چه انتظاری می توان داشت؟ پارلمان ها انتخاب می شوند، احزاب با هم رقابت می کنند اما در حقیقت گفت وگوهای پنهان بین سیاستمداران و نمایندگان این شرکت هاست که تعیین کننده است. همچنین در خلال این گونه مذاکرات تصمیم هایی گرفته می شود که ابتدا در هیچ حزبی پیرامون آن بحث نشده است. در واقع این شرکت ها هستند که جهت گیری احزاب را تعیین می کنند نه برعکس. حتی اگر اینچنین تصمیمی مربوط به مسایل جنگی باشد. مردم هرچند به روی خودشان نمی آورند اما این مساله را درک می کنند. برای همین است که میزان مشارکت در بین آنها کاهش می یابد و بحث ها یا اختلافات سیاسی در احزاب یا پارلمان ها اهمیت خود را از دست می دهد. در بیشتر مواقع می بینیم بحث ها کاملا پرت و بیهوده است. مثل بحث هایی که در آمریکا پیرامون سقط جنین یا ازدواج همجنس گرایان و غیره می شود.
من پدیده رشد شرکت های چند ملیتی را با رشد سطح درآمد و پیشرفت سریع در وسایل ارتباطی و انتقال اطلاعات مقایسه می کنم و می گویم از همین راه بود که پدیده دیگری به وجود آمد به نام «جامعه مصرفی». جامعه ای که در آن افزایش مصرف جای هر هدف دیگری اعم از سیاسی، اجتماعی یا اخلاقی را می گیرد. پدیده جامعه مصرفی درست مانند همان پدیده شرکت های چند ملیتی و زاییده آنهاست. رشد این شرکت ها به طور طبیعی در گرو مصرف زیاد است و رشد جامعه مصرف گرایی موجب رشد همین شرکت ها شده و در نتیجه راه را به این وسیله بر اعمال قدرت آنها بر سیاست باز می کند.
این در حالی است که همچنان تصور می شود این ملت ها هستند که تصمیم می گیرند یا تصمیم های مهم با اکثریت آرای مردم گرفته می شود و این فرد است که حاکمان را برمی گزیند و اراده اش را با آزادی کامل در میدان سیاست بر کرسی می نشاند. کما اینکه فرد تصور می کند با آزادی کامل کالاهای عرضه شده در فروشگاه ها را می خرد و از بین آنها بهترینش را انتخاب می کند. اما در حقیقت این نوع آزادی سیاسی دروغی بیش نیست. کمااینکه آزادی آن مصرف کننده در انتخاب کالاهای مصرفی اش در سایه این موج رسانه ای فریبکارانه و تبلیغات رنگارنگ دروغی بیش نیست. همه این تحولات به کشورهای ما نیز به درجاتی گوناگون راه پیدا کرده است. سیاست های باز اقتصادی (که کشورهای جهان سوم نه با اراده خود بلکه به صورت تحمیلی آنها را پذیرفته اند) در واقع چیزی جز این نیست که تصمیم گیری های اساسی در کشورهای ما بیش از هر زمان دیگری وابسته به همین شرکت های چند ملیتی شده است. کاملا مثل آن چیزی که در کشورهای با دموکراسی کهن اتفاق می افتد. البته با اختلاف درجاتی جزیی در این یا آن کشور. اما روند کلی در همه جای دنیا یکسان است.
از این رو مهم ترین مانع دموکراسی در کشورهای ما (مثل دیگر کشورهای جهان) نه یک حاکم مستبد (که اینجا و آنجا هنوز به چشم می خورند) و نه فقر و جهل (که هنوز هم در بسیاری از کشورهای ما جریان دارند) بلکه تسلط این شرکت های چند ملیتی بزرگ است که به تثبیت جامعه ای مصرفی منجر می شود. از این رو باید گفت متاسفانه ما در عصر دموکراسی ها به سر نمی بریم. در واقع آنچه پیرامون ما جریان دارد این است که دیکتاتوری می رود و دیکتاتور دیگری بر جای او می نشیند.
منبع: الاهرام
 


( ۲ )

نظر شما :