کارل مارکس و قضیه جدائی هرات از ایران

۲۱ فروردین ۱۳۹۱ | ۲۳:۴۹ کد : ۱۸۹۹۸۱۹ تاریخ دیپلماسی
یادداشتی از محمدرضا دبیری برای دیپلماسی ایرانی.
کارل مارکس و قضیه جدائی هرات از ایران
تا آنجا که به تاریخ قدیم مربوط می‌شود،عنوان هرات از نام باستانی"هَرَیو" به معنی "شتابان" از رودخانه "هریرود" که در آن جاری است گرفته شده است. هرات در زمان هخامنشی به نام هریوه نام داشت و از ساتراپی‌های اصلی شاهنشاهی هخامنشی بود. در زبان یونانی "آریانا" و در لاتین به نام "آریا" نامیده می‌شد.

پس از حمله مغول، در میان چهارشهر خراسان بزرگ، هرات نسبت به سه منطقه دیگر یعنی مرو، بلخ و نیشابور پیشرفت چشمگیرتری داشت. اوج این شکوفایی از زمانی شروع شد که هرات پایتخت تیموریان شد . شاهرخ پسر تیمور به همراه همسرش، گوهرشاد بیگم خدمات زیادی را برای این شهر انجام دادند.

در دوره صفویه هرات مهم‌ترین شهر و مرکز خراسان محسوب می‌شد. شاه عباس کبیر در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی می‌کرد.

"افغانستان" نامی است که انگلیسی‌ها ابتدا برای مناطق پشتون نشین و بعد‌ها برای بخش خاوری خراسان ساختند.

از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهده ترکمنچای که روسیه به عنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و داغستان شناخته می‌شوند، را از ایران جدا کرد. این موضوع صرفنظر از لطمات اقتصادی و سیاسی، موجب تحقیر و خفت شاه، ولیعهد و ملت ایران شد. عباس میرزا بعد از آن برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته، به تحریک روس‌ها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد ولی کافی نبود.

نگرانی انگلستان و کمپانی هند شرقی در خصوص گسترش نفوذ روس‌ها در دربار ایران و احتمال چشم داشت به مستملکات انان در هند روز افزون بود. این امر در جریانات داخلی و از جمله تلاش برای بهره برداری از قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در ایران و اغتشاشات مشرق ایران واز جمله افغانستان بی ارتباط نبود.

 در آغاز قرن نوزدهم به عقیده زمام‌داران دولت انگلیس، اشغال افغانستان از طرف دولت ایران به عنوان خاکریز مقدم و حائلی بین هندوستان و کشورهای اروپائی از نظر امنیت امپراطوری هندوستان اقدام مفیدی هم بود و فتحعلی‌شاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای کل هندوستان دوبار به سمت افغانستان لشکر کشید.

گرفتاری‌ دولت‌ ایران‌ در جنگ‌ با روس‌ها، مانع‌ از توجه‌ لازم‌ به‌ مسایل‌ شرق‌ کشور گردیده‌ بود. امیر هرات‌ با بهره‌گیری‌ از این‌ موقعیت‌، از پرداخت‌ خراج‌سالانه‌ به‌ خزانه‌ی‌ دولت‌ مرکزی‌ خودداری‌ کرد. فتحعلی‌ شاه‌، دو بار توانست‌ به وسیله‌‌ سپاه‌ خراسان‌، فتنه‌ را بخواباند. هر دو بار، امیر هرات‌ پذیرفت‌ که‌ خطبه‌ به‌ نام‌ شاهنشاه‌ ایران‌ بخواند و سکه‌ به‌ نام‌ وی‌ ضرب‌ کرده‌ و خراج‌ سالانه‌ را بپردازد.

بعد از ترک مخاصمه گلستان در سال (1813) و به خصوص پس از انعقاد معاهده ترکمانچای در سال (1828) که نفوذ دولت روسیه در ایران فوق العاده تقویت یافت، به نظر زمامداران انگلستان،  تصرف و اشغال افغانستان از طرف دولت ایران برای مستعمره بریتانیای کبیر در هند خطرناک بود. زیرا دولتی که در شرق ایران نفوذ پیدا کند، به سهولت خواهد تونست سلسله جبال هندوکش را دور زده و به جنوب قندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی یابد. بنابراین کشور ایران بنظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان به منزله کلید هندوستان بود.

به همین مناسبت است که دولت بریتانیای کبیر و فرمانفرمای کل هندوستان پس از امضای معاهدات گلستان و ترکمنچای میان دولتین ایران و روس و گسترش نفوذ روسیه در ایران و دربار ایران، چنین تشخیص دادند به هر قیمتی که باشد افغانستان را از حیطه نفوذ ایران که می توانست آلت دستی برای روس‌ها باشد، دور نگه دارند.

بطور واضحی بعد از گلستان و ترکمنچای یعنی در سالهای (1813-1857) زمامداران ایران که از طرف سن پترزبورگ حمایت و پشتیبانی می‌شدند توجه خود را به سمت هرات معطوف ساختند. عمال دولت روس مناسب و صلاح می دانستند که زمامداران دولت ایران در ازای ایالاتی که در شمالغرب از دست داده بودند متصرفاتی در مشرق ایران بدست بیاورند و حیثیت از دست رفته خود را جبران کنند. با این ترتیب دولت روسیه‌ فاتح، سیاست ترغیب ایران به پیشروی در سمت افغانستان را تشویق می‌کرد. آن زمان هنوز رقابت‌ها و ما لاتوافقات معروف به "بازی بزرگ" بین روسیه و انگلیس تحقق نیافته بود.

عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس و نسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد به دولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، ولیعهد به پسر خود محمدمیرزا ماموریت داد به هرات رفته و آن شهر را محاصره نماید.

لشگریان محمدمیرزا در برابر شهر هرات بودند که خبر رسید عباس میرزا بر اثر یرقان در تاریخ (15 اکتبر 1833) در سن 48 سالگی در خراسان درگذشته است.

عباس میرزا با بزرگترین برادر خود بیش از 8 ماه اختلاف سن نداشت ولی چون مادرش دختر فتحعلی خان قاجار دولو بود بنابر وصیت آقامحمدخان به ولیعهدی برگزیده شده بود.

پس از مرگ ولیعهد (عباس میرزا) محاصره شهر هرات نا تمام ماند و محمدمیرزا به تهران احضار شد و به سمت ولیعهد و جانشین فتحعلیشاه تعیین گشت.

فتحعلیشاه یکسال پس از مرگ فرزند خود در (23 اکتبر 1834) در 68 سالگی درگذشت و در دوران سلطنت 37 ساله وی مهمترین و حاصلخیزترین ایالات ایران ازدست رفت. ولی در عوض وی از خود شصت پسر و 48 دختر و 158 زن بجای گذاشت!

قضیه هرات با مرگ فتحعلی شاه خاتمه نیافت. سیمونویچ - نماینده دولت روس در تهران- که نفوذ فوق العاده‌ای در شخص محمدشاه داشت به نوبه خود در ( 1837) محمد شاه را به محاصره هرات تشویق می کرد.

محمد میرزا پس از تحکیم پایه‌های حکومت خود، تصمیم به ادامه کارهای ناتمام را گرفت. لندن از این تصمیم محمد شاه که مناسبات حسنه با روسیه برقرار کرده بود نگران شد مخصوصا که بیم داشت محمد شاه از کمک روسیه برای ریشه کن ساختن نفوذ انگلستان در افغانستان برخوردار شود.

انگلستان در سال 1837 «الکساندر برنز» را به بهانه توسعه داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد که در باطن ماموریت او تحریک سران ایلات مناطق غربی بر ضد ایران و طوایف شمالی بر ضد روسیه بود.

محمد شاه پس از آنکه با تزار وقت روسیه یک پیمان دوستی امضاء کرد، تصمیم گرفت شخصا برای گوشمالی حکمران هرات و نواحی مجاور که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند عازم خراسان شود.

دوست محمد خان حکمران کابل هرات را یک شهر متعلق به ایران می دانست. او در قبال تصمیم محمد شاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست به اقدام مشابه در مورد والیان ولایات دیگر نظیر قندهار نزند.
دولت لندن که از دوست محمدخان مایوس شده بود، خود مستقیما وارد عمل شد و به تهران اخطار کرد که از لشکر کشی به هرات منصرف شود که دولت ایران اعتناء نکرد و دولت روسیه این اخطار لندن را مداخله در امور ایران تلقی کرد و حمایت خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات اعلام داشت و از عوامل خود در منطقه خواست که با مساعی محمد شاه در این زمینه همکاری کنند.

لندن که اخطار خود را بی نتیجه دید،  به دو اقدام همزمان دست زد؛ یکی اعزام کشتی جنگی به آبهای ایران بود که این نیروها بوشهر و خارک را متصرف شدند و دیگری وادار کردن آقاخان محلاتی به طغیان.

آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسمعیلیه شورش مسلحانه خود را از کرمان آغاز کرد . تهران به دولت فرانسه متوسل شد که از انگلستان بخواهد از آبهای ایران خارج شود که در این تلاش موفق نشد. سرانجام محمد شاه تصمیم گرفت بدون دادن کوچکترین امتیازی به حاکم هرات، نیروهای اضافی را باز گرداند

انگلستان می دانست محمد شاه در فرصت دیگر به هرات لشکر کشی خواهد کرد، به تقویت وضعیت خود در افغانستان پرداخت و در اجرای این سیاست در سال 1839 دوست محمدخان را که تا آن زمان در قبال هرات حاضر به اقدام بر ضد ایران نشده بود برکنار و شجاع الملک دست نشانده خود را پادشاه کابل کرد، ولی در کابل در پشت پرده کارها در دست «برنز» بود که نماینده تام الاختیار انگلستان در افغانستان شده بود.

انگلستان سپس در صدد برآمد برای سرکوب کردن هرگونه مخالفتی، به افغانستان نیرو بفرستد. موضوع در جلسه شورای وزیران انگلستان به ریاست «پالمرستون» مطرح شد و تنها "دوک ولینگتون" فاتح واترلو با این تصمیم مخالفت کرد وگفت: "ورود به افغانستان آسان است، فکر خارج کردن نیروها را از آنجا را هم بکنید". این گفته ای است که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است.
انگلستان در اجرای این تصمیم، پنج هزار نیرو از هند به قندهار منتقل کرد. افغانها در کابل با این اقدام انگلستان مخالفت کردند و در ادامه این مخالفت در سال 1841 شورش کردند وشاه شجاع الملک و «برنز» را کشتند.

انگلستان با این که درگیر جنگ با چین، معروف به جنگ تریاک بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل شانزده هزار و پانصد سرباز به فرماندهی ژنرال «الفینستون» از هند به افغانستان اعزام داشت. از دست این نیرو کاری بر نیامد و پس از چند شکست، الفینستون به خواست افغانها که دوباره دوست محمد خان را پادشاه خود کرده بودند تصمیم به خروج از افغانستان گرفت و با نیروهای خود و اتباع غیرنظامی انگلستان راه بازگشت به هند را در پیش گرفت. این نیرو در اثنای عقب نشینی، در منطقه جلال آباد و تنگه خیبر به محاصره افغانها افتاد و قتل عام شد

دوست محمد خان که به حکومت باز گشته بود تا سال 1855 به جنگ با انگلیسی‌ها ادامه داد که این درگیری‌ها با امضای پیمان پیشاور در تاریخ 30 مارس 1855 پایان یافت. دوست محمد خان پس از سازش با انگلستان روش سابق خود در قبال هرات را تغییر داد و این امر منجر به لشکر کشی مجدد ایران در زمان ناصر الدین شاه به هرات و مناطق اطراف آن ولایت شد

هنگامی که انگلستان در سال 1856م درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدین شاه قاجار، با اغتنام فرصت و به تشویق روس‌ها که در جنگ کریمه با انگلیسی‏ها درگیر شده بودند با قشونی بفرماندهی حسام السلطنه به هرات لشکرکشی کرد و هرات را در اول نوامبر 1856 به تصرف خود در آورد.

دولت انگلستان در اول نوامبر به دولت ایران اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ درپی بی اعتنایی تهران به اخطارهای انگلستان که نیروهای نظامی خود را از هرات و غرب افغانستان خارج سازد صادر شده بود. مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بودند که نباید ازآنها انتظار داشت که اصلی ترین منطقه ایران را ترک گویند.

در آن مقطع زمانی دولت انگلستان نیروی کافی و توانائی لشکرکشی به هرات از راه زمین و جنگ با ایران در آن منطقه را نداشت،واحتمال این بود که نیروی زمینی او در باتلاق جنگ با ایران و امرای محلی فرو رود. ولی در خلیج فارس و نیروی دریائی تفوق بلا منازع داشتند.

بلافاصله در دوم نوامبر هشت کشتی جنگی انگلیس با تعدادی کشتی‏های بخاری و بادی از سواحل هند به حرکت در آمده و پس از گذشتن از تنگه هرمزدر چهارم دسامبر همان سال، به گلوله باران بوشهر پرداختند. بوشهر روزها گلوله باران می شد.

فرمانده ناوگان اعزامی انگلستان به بوشهر، با توجه به مقاومت مردم محل و اطلاع از سنگربندی آنان در تنگستان وپاره ای مناطق کوهستانی، از لندن تقاضای اعزام نیروی زمینی کرد که ژنرال "جیمز اوت رام" در راس واحد‌های سوار و پیاده نظام به بوشهر اعزام شد و فرماندهی جنگ را بعهده گرفت.

درنهم دسامبر سال 1856 نیروهای تفنگدار انگلیسی پای به بندر بوشهر گذاردند. در نبود قوای کافی دولتی، عمدتا مردم معمولی در نبرد خیابانی 45 روزه، از شهر و حومه بوشهر دفاع می کردند.

 پنج روز پس از آن قوای انگلیسی از سمت "خشت" و "دالکی" و گردنه‌های "پیرزن" و "کتل ملو" شروع به پیش روی به سوی برازجان وشیرازکردند. قوای ایران برازجان را تخلیه و بسمت کازرون وشیرازعقب نشینی کرده بود. چون گذر از معابر کوهستانی مشکل و پر خطر بود قوای انگلیس انبار اسلحه و مهمات برازجان را منفجر کرد و سپس به بوشهر بازگشت.

در نبردی که در نهم ژانویه 1857 میلادی در خوشاب بین ایران و انگلیس رخ داد، انگلیسی‌ها قوای ایران را شکست دادند. واحدهای ژنرال اوت رام در خوشاب و بازگشت ازگردنه‌های فارس از مردم محلی با این که دولت مرکزی نیروی کمکی نفرستاده بود لطمات فراوان دیدند. ژنرال اوت رام فرمانده عملیات جنگی نیروهای انگلستان، تصمیم گرفت که به جای فارس، نیروهای خود را به مناطق دیگر ایران یعنی خارک و اهواز ومحمره(خرمشهر) بفرستد و از کوههای ایران فاصله بگیرد. نیروهای او به فرماندهی سرتیپ "هیولاک" خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند تصرف کردند.

درهمان زمان هندی‌ها در هندوستان برضد انگلیسی‌ها دست به شورش مسلحانه زده بودند. بهانه وعلت این شورش این بود که هندوها آگاهی یافته بودند که انگلیسی‌ها برای روغن زدن و پاک کردن تفنگ‌هاشان و سنبه زدن لوله‌های اسلحه از پیه و چربی گاو که برایشان مقدس بود استفاده می کنند. این امربهانه و جرقه ای برای انفجار یک شورش دامنه دار شد. در آن زمان دولت انگلستان برای سرکوب کردن شورش، به نیروهای اعزامی به ایران نیاز داشت ولی بی اطلاعی تهران از آن شورش و یا دست کم گرفتن آن بود که با سازش موافقت کرد. با این سازش، ایرانیان و هندی‌ها هر دو زیان فراوان دیدند. اگر ایران برای مدتی دیگر مقاومت کرده بود و یا موافقت با توافق را به تاخیر میانداخت،احتمالا سرنوشت دیگری برای هرات و شاید هندوستان رقم می خورد.   

در تاریخ (14 مارس 1857) فرخ خان امین الدوله (غفاری) بنمایندگی از ایران و با وساطت نا پلئون سوم معاهده‌ای با نماینده انگلستان در پاریس امضاء کردکه مطابق آن معاهده استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد و دولت ایران از هرگونه ادعای حاکمیت و سلطنت بر افغانستان صرف نظر نمود. و در ضمن آن ماده ای گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در ازاء مبلغ ناچیزی اجاره، به والیِ مسقَط در کشور عُمان واگذار کند. این بند، موضوعی بود که به هیچ وجه ارتباطی به اختلافات ایران و انگلیس نداشت.

جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات تا چهارم آوریل سال 1857 (به مدت 17 ماه) ادامه داشت. و طبق قرارداد پاریس به پایان رسید. این قرارداد دست ایران را برای لشکرکشی به منطقه هرات "اگر از این ناحیت احساس خطر کند" بازگذارده بود.

به هرحال داستان جدائی هرات از ایران را حتما در جائی خوانده و یا شنیده اید. قصدم بازگو کردن آنچه می دانید و تکرار مکررات نیست. ولی شاید همگان ندانند که قضیه هرات و انتقاد از عملکرد و سیاست انگلستان از منظری متفاوت، توسط کارل مارکس هم مورد توجه قرار گرفته است.

کارل مارکس به هنگام وقایع هرات وعهدنامه پاریس تقریبا چهل ساله بود و در لندن از راه روزنامه نگاری امرار معاش می کرد. او در پروس متولد شده بود و در 30 سال آخر عمر در لندن بود و در همانجا درگذشت. او در خانواده ای حقوقدان متولد شده بود و اجدادش از خاخام‌های یهودی بودند ولی پدرش بعدا که یک وکیل دعاوی بود با مصلحت اندیشی به مذهب پروتستان گرویده بود. او در تفکرات فلسفی و سیاسی خود ابتدا از هگل،  و سپس از فویرباخ و ماتریالیسم و بیگانگی از مذهب او متاثر بود. ولی توانسته بود بر انگلس و لنین و بسیاری دیگر از متفکرین قرن بیستم تاثیرعمیق بگذارد.

کارل مارکس نه سال قبل از وقایع هرات به همراه دوست نزدیکش "فریدریش انگلس" مانیفست کمونیسم را تدوین کرد. او در زمان زمان وقایع هرات هنوز کتاب سرمایه و یا "کاپیتال" را که انجیل کمونیست‌ها شده بود را ننوشته بود. این کتاب را او نه سال پس از جدائی هرات از ایران نوشت.

لابد خواهید گفت کارل مارکس چه ربطی به ناصرالدین شاه و هرات دارد؟!

در جواب عرض می کنم که چون یک ماه بعد از تصویب قرارداد صلح پاریس که در 4 مارس 1857 رسیده بود کارل مارکس به عنوان یک مفسر و ژورنالیست نق بزن و منتقد "پالمرستون" و "گلادستون" در شماره 24 ژوئن 1857 روزنامه دیلی تریبیون چاپ لندن به نقد عملکرد دولت وقت بریتانیا پرداخته بود فکر کردم دانستن آن برای شما علاقمندان ستون تاریخ دیپلماسی هم جالب باشد. من این نوشته را از یکی از سایت‌ها گرفته ام و البته حک و اصلاح مختصری نیز شده است.

علاوه بر مطالب مربوط به انتقاد از جنگ هرات، چند نکته به نظرم در این مقاله شایان توجه است.

اول اینکه همواره در این مقاله از عنوان"شهر هرات و ایالات افغانستان" یاد شده و نشان می دهد که هرات جدا از ایالات پشتون نشین افغانستان بوده است.

دوم اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را (بحق) از شهرهای ایران می دانسته و در این واقعیت تردیدی نداشته و برای اعمال فشار به ناصرالدین شاه جهت تخلیه هرات، آنجا را اشغال کرده است. اینکه عده ای تحقق آن را به دوران رضا شاه و قضیه شیخ خزعل نسبت بدهند صحیح نیست. البته مارکس اشاراتی به پاره ای دعاوی عثمانی برای استفاده از لنگرگاه های محمره بلحاظ عمق آب و ضرورتهای کشتیرانی آن دارد که در اصل قضیه تاثیری ندارد.

نکته سوم اینکه مارکس ضمن انتقاد از میانجیگری فرانسوی‌ها به وساطت ناپلئون نزد روس‌ها برای سلطه بر در یای خزر و نفوذ روس‌ها درحاشیه شمال ایران دارد که در متون تاریخی دیگر کمتر به ان پرداخته شده است، و جا دارد تاریخ پژوهان در فرصتهائی زوایای تاریک را روشن تر کنند.

بیائید باهم مقاله کارل مارکس را بخوانیم:
 

عهد نامۀ ایران

روزنامۀ دیلی تریبون لندن،  شمارۀ 5048 - 24 ژوئن 1857
 

"قرار داد صلح (با ایران) به تاریخ 4 مارس 1857 در پاریس به امضاء رسید و به تاریخ 2 می 1857 در بغداد تصویب شد. این قرارداد شامل چهارده بند است که هشت بند آن همانند شرایط عمومی در قراردادهای صلح است.

بند 5 مشروط است به خروج نیروهای کشور ایران از شهر هرات و دیگر مناطق افغانستان که می بایستی ظرف سه ماه پس از رد و بدل نمودن تصویب نامه به اجرا گذاشته شود.

 طبق بند چهارده مصوبه، دولت بریتانیا متعهد شده است که پس از تحقق یافتن موارد قید شده، نیروهایش را فورا از بنادر و جزایر متعلق به ایران خارج سازد. جالب توجه این است که در مورد خروج نیروهای ایران از هرات، حتی پیش از تسخیر بوشهر باید یادآور شویم که چنین موردی طی مذاکرات طولانی در قسطنطنیه از جانب سفیر ایران، فرخ خان (امین الدوله غفاری) به لرد استراتفورد دو ردکلیف Lord Stratford de Redcliff صراحتا پیشنهاد شده بود.

 تنها امتیاز جدیدی که انگلستان در کوران این مذاکرات کسب کرد مربوط بود به استقرار واحدهایش در طول بدترین فصل سال و در طاعون زده ترین بخش از امپراتوری ایران. دربارۀ مصیبتی که آفتاب، مرداب و دریا در طول تابستان بر سر خود اهالی بومی بوشهر و محمره نازل می کند، نویسندگان قدیم و جدید به تفصیل نوشته اند. ولی نیازی به چنین مراجعی نیست، زیرا همین چند هفته پیش، سر هنری راولینسوناز مجرب ترین حقوقدانان و از طرفداران پالمرستون، رسما اعلام کرد که واحدهای انگلیسی- هندی در شرایط آب و هوایی دهشتناک، مطمئنا از پای درخواهند آمد. روزنامۀ تایمزلندن نیز به محض اعلان پیروزی در محمره، نوشت که علی رغم قرارداد صلح، برای حفظ جان سربازان ضروریست که واحدهای نظامی تا شیراز پیشروی کنند.

خودکشی یک آدمیرال و یک ژنرال بریتانیایی که در رأس واحدهای نظامی گماشته شده بودند، به علت نگرانی و اضطراب عمیقی بود که از سرنوشت قریب الوقوع واحدهایشان احساس می کردند، و این که مطابق با دستورات دولت نمی بایستی فراتر از محمره پیشروی می کردند. به این ترتیب به یقین می توانیم منتظر مصیبت دیگری باشیم که به آنچه در (شبه جزیره)کریمه روی داد، شباهت زیادی دارد، البته با شدّت کمتر. ولی این بار نه به سبب ضروریات نظامی یا اشتباهات مسخره آمیز دستگاه اداری، بلکه به علت معاهده ای که با شمشیر فاتح نوشته شده بود. در بندهای مصوب معاهدۀ مذکور جمله ای هست که اگر خوشایند پالمرستون باشد، می تواند به گشایش بحث و جدل تازه ای بیانجامد.

طبق بند چهاردهم بریتانیا موظف به خارج ساختن نیروهایش از بنادر و جزایریست که به کشور ایران تعلق دارد. بنابراین پرسش اینجاست که آیا محمره به ایران تعلق دارد یا نه. ترک‌ها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه به این که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بودهاست. بنابراین اگر پالمرستون چنین راه حلی را انتخاب کند، می تواند به این بهانۀ ادعا کند که این بندر به ایران تعلق ندارد، آنرا به تصرف خود در آورد و راه حل نهایی را به گشایش آن در مسئلۀ مرزی بین ایران و ترکیه موکول کند.

بر اساس بند 6، ایران موظف است که از هر گونه ادعای ارضی روی شهر هرات و ایالات افغانستان صرفنظر کند و از دخالت در امور داخلی افغانستان نیز خودداری نماید. استقلال هرات و افغانستان را به رسمیت بشناسد و هرگز سعی نکند آن را به مخاطره بیاندازد. و در صورت بروز اختلاف با هرات و افغانستان، برای رفع بحران «به میانجی گری دولت بریتانیا مراجعه کند، و دست به اسلحه نبرند مگر این که میانجی گری دولت بریتانیا بی نتیجه بماند».

دولت بریتانیا نیز به سهم خود متعهد می شود که همواره از نفوذ خود در دولت‌های افغانستان استفاده کند و از هر گونه سوء تفاهم و ابهام از جانب آنها پیشگیری نماید و « تمام امکانات خود را به بهترین وجهی بکار ببندد تا اختلافات به شکل عادلانه ای برای ایران فیصله پیدا کند. چنین بندی از معاهده، صرفنظر از فرمولهای اداری و رسمی، هیچ مفهوم دیگری بجز باز شناسی استقلال هرات نداشت، یعنی همان امتیازی که در کنفرانس قسطنطنیه فرخ خان (غفاری) پیشنهاد کرده بود و بدان رضایت داده بود. حقیقت این است که بر طبق این بند، دولت بریتانیا داوری رسمی خود را بین افغانستان و ایران تثبیت می کند. و این نیز همان نقشی است که از ابتدای قرن به عهده گرفته بود. حال آنکه آیا قادر به انجام چنین تعهدی باشد، مسئله ای است که نه به حقوق قانونی که به زور بستگی خواهد داشت. علاوه بر این اگر شاه در دربارش با فردی مثل هوگو گروسیوس (معروف به پدر حقوق بین الملل) ملاقات می کرد، او می توانست به دقت بگوید که هر آنگاه کشوری مستقل، حق دخالت به امور بین المللی خود را به کشور بیگانه ای واگذار کند، چنین رابطه ای از نظر قاضی باطل و بی اعتبار و قابل پی گیری نیست.

این نکته ای است که در مورد چنین قراردادی مشاهده می شود، زیرا انگلستان به نحو شاعرانه ای افغانستان را تعریف می کند که گویی چند قبیلۀ مختلف می توانند دولت و کشور مستقلی را تشکیل می دهند. دولت افغانستان به مفهوم دیپلماتیک کلمه همانقدر واقعیت دارد که دولت پان اسلاو.

بند 7 مقرر می سازد که هر آنگاه مرز ایران توسط حکومت‌های افغانی مورد تجاوز قرار گرفت، دولت ایران حق خواهد داشت با عملیات نظامی تجاوز را سرکوب کند، ولی پس از مجازات متجاوزین باید به مرز عادی خود باز گردد. چنین شرطی در واقع تکرار تحت الفظی همان بند از قرار داد 1852 است که به تصرف بوشهر انجامید.

بر اساس بند 9، دولت ایران با استقرار و به رسمیت شناختن سرکنسول، کنسول، نایب کنسول موافقت دارد و نمایندگان بریتانیا را به عنوان نمایندگان دولت کامله الوداد می داند. ولی بر اساس بند 12 دولت بریتانیا "از این پس از حق حمایت از اتباع ایرانی که در خدمت دولت بریتانیا یا سرکنسول، کنسول، نایب کنسول و نمایندگان کنسولی نیستند صرفنظر می کند".

پیش از آغاز جنگ، فرخ خان با استقرار کنسول بریتانیا در ایران موافقت کرده بود. قرارداد حاضر تنها موردی را که اضافه کرده است، صرفنظر کردن انگلیس از حمایت اتباع ایرانی بود، حقی که در واقع یکی از دلایل جنگ بود. اتریش، فرانسه و دولت‌های دیگر هریک حق ایجاد کنسولگری‌هایشان را در ایران بدست آورده بودند ولی بدون هیچ گونه راهزنی دریایی.

سرانجام، معاهده دربار تهران را مجبور ساخت که به بازگشت مورای Murray تن در دهد و به علاوه عذر خواهی از این جنتلمن نیز قید شده بود، زیرا در نامه ای از جانب شاه به صدر اعظم از او به عنوان مردی ابله، ناآگاه، غیر معقول، کوتاه بین و نویسندۀ پرونده ای وقیح و ناشایست یادکرده است. عذر خواهی از مورای نیز توسط فرخ خان انجام گرفته بود، ولی این عذر خواهی از جانب دولت بریتانیا رد شد و اصرار داشت که صدر اعظم برکنار شود و از ورود مورای به تهران «با طبل و شیپور و قره نی و موزیک باشکوهی، استقبال به عمل آید».

با پذیرش مورای به عنوان سرکنسول، وی عنایت شخصی"بروت"را به خود جلب کرده بود . در اولین سفر به بوشهر، با اعتبارنامه شاه رسما در بازار به فروش تنباکو اقدام کرد. او شوالیۀ سرگردان ایران شده بود که تقوا وفضیلت روشنی نداشت. به همین دلایل مورای نتوانست معرف شخصیت و مثال بارز بزرگ منشی بریتانیا در نزد شرقیان باشد.

 بازگرداندن اجباری او به دربار ایران باید به عنوان موفقیتی مشکل زا ارزیابی شود. در مجموع این معاهده، صرفنظر از هدایائی که فرخ خان پیشکش کرده بود، هیچ موردی نداشت که ارزش نوشتن روی کاغذ را داشته باشد و هزینه متحمل شده و خون ریخته شده را توجیه کند.

سودی که از لشکرکشی به ایران نصیب بریتانیای کبیر شد تنها به جلب تنفر تمام آسیای میانه خلاصه نمی شود : روی گردانی هند، پائین آمدن روزافزون (روحیه) واحدهای هندی، تحمیل هزینۀ سنگین به خزانۀ هند، احتمال تحمیل مصیبت دیگری نظیر کریمه وجود دارد که می تواند با پذیرش رسمی میانجیگری بناپارت بین انگلستان و دولتهای آسیایی،که سرانجام به کسب سلطه و نفوذ در دو حوزه پر اهمیت توسط روسیه، یکی روی دریای خزر ودیگری روی سواحل شمالی ایران انجامید مقایسه شود".

 

( ۱۱ )

نظر شما :

Mihmmadreza mastanehsaljooghi ۰۱ مهر ۱۳۹۸ | ۰۱:۲۸
تقریبا صحیح. است ولی تاریخ ما که 300ساله ایرانیم. مقایسه از خدمات دوست محمد والی هرات چیزی نگفته وما هزاره تیموری امیر کبیر وصفوی مولانا وپیرهرات ووو آزما بودن وبنیانگزاران شیعه صفووی هم سنی حنفی بودن و انگلیس برای پایش سفت بشه قزلباش را بزور راه انداخت