مجبوريم واقعيت بنيادگرايى را بپذيريم

۱۴ اسفند ۱۳۸۷ | ۲۳:۳۴ کد : ۴۰۹۸ اخبار اصلی
نویسنده خبر: فرید زکریا
مقاله‌ای از فرید زکریا در روزنامه اعتماد ملی
مجبوريم واقعيت بنيادگرايى را بپذيريم

دره سوات پاکستان بار ديگر آرام شده است. سوات را به خاطر چشم‌انداز خيره‌کننده کوهستان‌ها و علفزارهايش غالبا با سوئيس مقايسه مى‌کنند، اگر چه در طول دو سال اخير به منطقه جنگى و محل درگيرى‌هاى سنگين جنگجويان طالبان با سربازان ارتش تبديل شده بود اما حالا‌ سوات آرام است چون دولت پاکستان بخش‌هايى از کليدى‌ترين خواسته‌هاى شبه‌نظاميان را پذيرفته که يکى از آنها تاسيس دادگاه‌هاى اسلا‌مى در اين منطقه است. عده‌اى مى‌ترسند اين به معناى نابودى مدارس زنان، ممنوعيت پخش فيلم سينمايى در منطقه و البته شروع دوباره گردن زدن در خيابان‌ها و استاديوم‌ها باشد. بله، رسانه‌ها خواهند نوشت که اين شبه‌نظاميان آدم‌هاى بدى هستند و اين خبر بدى است، اما سوال دشوارى وجود دارد: ما - جهان خارج - بايد چه کارى در قبال شورش‌هاى سوات انجام مى‌داديم؟ اينکه ما کاملا‌ با چنين افرادى و البته با عقيده و عمل‌شان مخالفيم امرى آشکار است اما ما بايد دقيقا چطور مخالف آنها باشيم؟ در پاکستان و افغانستان ما به‌شدت با آنها جنگيده‌ايم، چه به‌صورت مستقيم (با سربازان غربى و هواپيماهاى بى‌سرنشين) چه غيرمستقيم (با کمک‌رسانى به سربازان افغانى و پاکستاني.) آيا راه مقابله با شورشيان، اعزام نيروى بيشتر، آموزش سربازان افغان، فشار بر ارتش پاکستان و پرواز هواپيماهاى بى‌سرنشين براى کشتن آدم‌بدها است؟ شايد - گاهى اوقات هم بله - اما من فکر مى‌کنم بهتر است کمى آرام بگيريم و تلا‌ش کنيم پديده بنيادگرايى اسلا‌مى را بفهميم.

اسلا‌م‌گرايان فقط در دره سوات قدرتمند نيستند. نيروهاى طالبان در طول دو سال گذشته در افغانستان پيشروى‌هاى مهمى داشته‌اند. هفته پيش در سومالى، الشباب، يک گروه محلى شبه‌نظاميان اسلا‌م‌گرا يک شهر ديگر را از چنگ نيروهاى دولتى درآورد. گزارش‌ها از نيجريه تا بوسنى و اندونزى نشان مى‌دهد که اسلا‌م‌گرايان بنيادگرا در ميان مردم محبوبيت بيشترى کسب مى‌کنند. اکثر اين گروه‌ها تفسيرى از اسلا‌م را ترويج مى‌کنند که در آن موسيقى، سيگار و آزادى زنان مجاز شناخته نمى‌شود. از ديد مسلمانان ميانه‌رو اعتقادات بنيادگرايان تبليغ منفى عليه اسلا‌م به حساب مى‌آيد.

اما غرب يک نکته بسيار مهم را ناديده مى‌گيرد: همه اين تندروها مدافع حملا‌ت تروريستى به دنياى خارج نيستند. (در واقع اکثر آنها با اين روند مخالفند.) يک مثال - اگر چه عجيب - از اين گروه‌ها طالبان است. طالبان هر کار اشتباهى که مى‌توانست در افغانستان انجام داد اما هيچ‌يک از اعضاى طالبان افغانستان در طول 10 سال گذشته در هيچ حمله تروريستى خارجى (ازجمله يازدهم سپتامبر) شرکت نکرده است. بدون شک عناصرى از طالبان با القاعده همکارى دارند اما طالبان گروه بزرگى است و اکثر شاخه‌هاى آن ارتباط بسيار اندکى با اسامه بن لا‌دن دارند. اکثريت قاطعى از اعضاى طالبان خواهان حکومت اسلا‌مى در مقياسى محلى هستند و به حمله به منافع غربى‌ها اصلا‌ فکر نمى‌کنند.

حالا‌ بهتر است با فيصل‌احمد شينوارى، يک قاضى در افغانستان، آشنا شويم. او خواندن زنان در تلويزيون‌ها را ممنوع اعلا‌م کرد و خواستار برچيدن بساط تلويزيون‌هاى کابلى در افغانستان شد. او عليه مردان و زنانى که در مدارس و دانشگاه‌ها کنار هم درس مى‌خوانند موضعگيرى مى‌کند و از مجازات اعدام دو روزنامه‌نگار افغان به‌خاطر آنچه کفرگويى خوانده شده حمايت کرده است. (آنها نوشته بودند نگاه افغان‌ها به اسلا‌م، ارتجاعى است.) شينوارى شبيه يک شبه‌نظامى اسلا‌م‌گرا است، درست است؟ نه! شينوارى پس از اشغال افغانستان توسط نيروهاى آمريکايى و به قدرت رسيدن حامد کرزاى به رياست ديوان‌عالى اين کشور منصوب شد و تا همين سه سال پيش اين پست را در دست داشت.

بنيادگرايى به دلا‌يل گوناگونى در کشورهاى مسلمان شدت گرفته است، اما عامل اصلى اين روند بدون شک ناکامى دولت‌ها در روند توسعه سياسى و اقتصادى است. به پاکستان نگاه کنيد، دولت نمى‌تواند نياز شمار زيادى از شهروندانش به امنيت، عدالت يا آموزش را برآورده کند. سياستمداران پاکستانى که در راى‌گيرى‌ها پيروز مى‌شوند همه دوران زمامدارى خود را صرف توطئه عليه رقبا مى‌کنند و البته هنگامى که دوره‌شان تمام شد يا به‌خاطر فساد روانه زندان مى‌شوند يا به تبعيد مى‌روند. به همين خاطر محبوبيت آصف‌على زردارى رئيس‌جمهورى کنونى يک ماه پس از به قدرت رسيدن حدود نصف محبوبيت ژنرال پرويز مشرف يک ماه پس از کودتا بود.

دوباره به سوات برگرديم. اين دره در طول تاريخ مکانى آرام بود که نوعى خودگردانى را تحت حاکميت پاکستان تجربه مى‌کرد. آنها در دادگاه‌هايشان تفسيرى ميانه‌روانه از شريعت را اجرا مى‌کردند اما از سال 1969 قوانين دولت پاکستان به قوانين رسمى اين منطقه تبديل شد. در سال‌هاى بعد اين دادگاه‌هاى رسمى بسيار ضعيف عمل کردند؛ روند محاکمات با تاخيرهاى فراوانى همراه بود و فساد را نمى‌شد ناديده گرفت و به همين خاطر بود که مردم کم‌کم دلتنگ همان دادگاه‌هاى ساده قديم شدند. اوايل دهه 1990 ميلا‌دى جنبشى شکل گرفت که هدفش بازگشت به دوران گذشته اعلا‌م شد. دولت بى‌نظير بوتو بالا‌خره با صوفى محمود روحانى اهل سوات به توافقى رسيد تا بر اساس آن بخش‌هايى از دادگاه‌هاى اسلا‌مى احيا شوند. صوفى محمود همان کسى است که دولت کنونى پاکستان با او به توافق رسيده است. (البته توافقنامه آنها و بوتو هيچ‌گاه کاملا‌ عملى نشد و چند سال بعد اعتراض‌ها دوباره اوج گرفت.) البته در طول سال‌هاى اخير اوضاع تغيير کرده و اکثر مردم منطقه موافق توافقنامه دولت با اسلا‌م‌گرايان نيستند. اما همه مردم به‌دنبال نظم هستند و اسلا‌م‌گرايان در گذشته سوات را در آرامش اداره کرده‌اند.

به هر حال شبه‌نظاميان سوات که با ارتش پاکستان درگير بودند (و توسط داماد صوفى محمود فرماندهى مى‌شوند) مجبور شده‌اند که به توافقنامه اخير پايبند باشند. دولت پاکستان اميدوار است که اين توافقنامه به منزوى شدن شبه‌نظاميان بينجامد و بالا‌خره مردم دوباره از دولت حمايت کنند. اين رويکرد ممکن است جواب ندهد اما به هر حال تلا‌شى مهم براى تفاوت قائل شدن ميان اسلا‌م‌گرايانى است که از خشونت حمايت مى‌کنند و اسلا‌م‌گرايانى است که فقط و فقط افراطى هستند. ‌

در هشت سال اخير البته اعتقاد به تمايز ساده‌لوحى به حساب مى‌آمد. از ديد دولت جورج بوش همه گروه‌هاى اسلا‌م‌گرا يکى به حساب مى‌آمدند و شبيه هم بودند. هر گونه تفاوت قائل شدن ميان گروه‌هاى اسلا‌م‌گرا <کوتاه آمدن> به حساب مى‌آمد. از ديد بوش اگر گروهى اسلا‌م‌گرا تروريست نبود احتمالا‌ از تروريست‌ها حمايت مى‌کرد. اما کشورهايى نظير پاکستان و افغانستان را که <پناهگاه> تروريست‌ها محسوب مى‌شوند ولى خودشان دولت‌هايى تروريست نيستند چطور بايد درک کرد؟

بگذاريد صريح باشيم. وقتى پاى هسته‌هاى القاعده و جنگجويان آنها به ميان مى‌آيد تنها جواب ممکن <استفاده از زور> است. اما بر اساس اکثر برآوردها تعداد جنگجويان القاعده در پاکستان چيزى کمتر از چند هزار نفر است. اما آيا ما فقط آنها را بمباران مى‌کنيم؟ آيا بمباران مناطق مرزى - توسط آمريکايى‌ها - بهترين راه‌حل است؟ بمب‌هاى هواپيماهاى بدون سرنشين به قربانى شدن تعداد زيادى غيرنظامى منجر مى‌شود و اين به‌شدت گرفتن خوى ملى‌گرايانه مردم مى‌انجامد. ممکن است تعدادى از اعضاى القاعده در اين حملا‌ت کشته شوند اما حمايت از جنگ عليه تروريسم در مناطق پشتون‌نشين پاکستان به‌شدت کاهش يافته است. اين يعنى حملا‌ت جواب نداده‌اند.

ما خود را درگير مخالفتى مسلحانه با بنيادگرايان مسلمان کرده‌ايم، آن هم در منطقه‌اى گسترده از آفريقاى شمالى تا اندونزى و يک ناظر بى‌طرف احساس مى‌کند ايالا‌ت‌متحده درگير جنگ تمدن‌ها شده است. ممکن است تعدادى از حاکمان محلى ترجيح بدهند که به کمک ارتش آمريکا با دشمنان خود بجنگند اما نبايد فراموش کنيم که همه اين دشمنان تروريست نيستند. ايالا‌ت‌متحده و متحدانش در سراسر منطقه شمال آفريقا از ديکتاتورهاى سکولا‌رى حمايت مى‌کنند که مدعى جنگ با بنيادگرايى اسلا‌مى‌اند. اما بايد پذيرفت اين حاکمان سکولا‌ر نه اصلا‌حاتى را به پيش مى‌برند نه فضاى سياسى کشور را باز مى‌کنند. در الجزاير پس از پيروزى اسلا‌م‌گرايان در انتخابات سال 1992 ارتش کودتا کرد و فعاليت سياسى اسلا‌م‌گرايان محدود شد و اين آغاز جنگى داخلى بود که حدود 200 هزار کشته برجاى گذاشت. حالا‌ شمارى از عناصر گروه‌هاى اسلا‌م‌گرا به القاعده پيوسته‌اند.

دولت بوش - به‌خصوص در چهار سال اول - نگاهى کاملا‌ انتزاعى و نظرى به بنيادگرايى اسلا‌مى و نکات منفى آن داشت، اما در چهار سال بعدى تلا‌ش کرد پيچيدگى‌هاى اسلا‌م را بفهمد. جالب اينجا است که دوران بوش با اتخاذ رويکردى کاملا‌ پيچيده و ماهرانه در قبال اسلا‌م سياسى به پايان رسيد، آن هم در عراق. آنها به رهبرى ژنرال ديويد پترائوس حتى با گروه‌هاى شبه‌نظامى سنى و بعثى‌هاى سابق به توافق رسيدند. علت آرامش نسبى عراق امروز تمايز قائل شدن ميان شبه‌نظاميان محلى و اعضاى تندروى القاعده است. ‌

در مناطق شيعه‌نشين عراق اوضاع به شکل ديگرى جريان دارد. آمريکايى‌ها که پس از اشغال عراق به‌دنبال متحدان سياسى مى‌گشتند متوجه شدند 30 سال حکومت صدام - يک ديکتاتور سکولا‌ر - باعث شده که مخالفان اسلا‌م‌گراى آن به سمت افراط‌گرايى گرايش پيدا کنند. احزاب شيعه اين کشور که از ايران الگوبردارى کرده بودند در جنوب عراق قدرت گرفتند و آنچه آنها در اين مناطق پياده کردند بسيار شبيه به آنچه بود که اين روزها در ايران مى‌گذرد؛ خريد و فروش مشروبات الکلى ممنوع و حجاب اجبارى اعلا‌م شد.

جنوب عراق مکان مناسبى براى زندگى يک غربى به حساب نمى‌آيد اما مخالفان مسلح را به سراسر جهان صادر نمى‌کند و مى‌توان پيش‌بينى کرد که مردم آرام آرام به حقوق خود آگاه شوند، مذهبى - و از ديد ما بنيادگرا - باقى بمانند و البته واقعيت‌هاى جهان خارج را بپذيرند. گاهى اوقات اسلا‌م ميانه‌رو در مناطقى نظير عراق جواب نمى‌دهد و روحانيون بنيادگرايان شيعه و سنى هستند که مى‌توانند بر مردم تاثير بگذارند.

جالب اينجا است ژنرال ديويد پترائوس که حالا‌ فرمانده نيروهاى آمريکايى در خاورميانه و آسياى مرکزى شده تجربه عراق را آرام‌آرام در افغانستان هم پياده مى‌کند. يکى از مشاوران او مى‌گويد: <ما حالا‌ با 90 درصد گروه‌هايى که پيش‌تر مى‌جنگيديم مذاکره مى‌کنيم.>

ما بايد در باقى نقاط جهان هم استراتژى پيچيده‌ترى در قبال بنيادگرايى اسلا‌مى در پيش بگيريم و اين طبيعتا به عهده باراک اوباما است که در جريان مبارزات انتخاباتى‌اش هم بارها از ضرورت تغيير رويکرد در قبال کشورهاى مسلمان حرف مى‌زد. در اين ميان حتى موسسه واشنگتن، يک مرکز تحقيقاتى نزديک به محافظه‌کاران، در گزارش هفته اخير خود به دولت ايالا‌ت‌متحده آمريکا توصيه کرده که از <لحنى دقيق و غير‌مبارزه‌جويانه> استفاده کند و از عباراتى نظير <جنگ عليه تروريسم> و <شورش بين‌المللى> و حتى <جهان اسلا‌م> کمتر استفاده کند. هر سخنرانى يا مقاله‌اى که بر تنوع و گوناگونى گروه‌ها و جنبش‌هاى مسلمان و انگيزه‌هاى گوناگون آنها تاکيد کند باعث تقويت اين احساس مى‌شود که جنگى ميان اسلا‌م و غرب وجود ندارد. بن‌لا‌دن دائما مى‌گويد که همه اين گروه‌هاى مختلف بخشى از يک جنبش جهانى بزرگ هستند. ما نبايد از او بازى بخوريم.

البته همه اينها نبايد به معناى پذيرش مظاهر بنيادگرايى باشد. پذيرش واقعيت افراط‌گرايى به معناى پذيرش ايده‌هاى آنان نيست. ما بايد از ارزش‌هاى خودمان محافظت کنيم. البته اين تلا‌ش بسيار دشوار و وقت‌گير است. بايد به دولت‌هاى مسلمان کمک شود که ساختارهاى دولتى را بازسازى کنند، از فساد بکاهند و مهم‌تر از همه روش‌هاى جديد آموزشى را در پيش بگيرند. کمک به دولت‌هاى مسلمان، به جاى بمباران و کشتار و دستگيرى، ممکن است به کاهش احساسات ضدآمريکايى در منطقه منجر شود. نقابى که يک زن مسلمان به چهره مى‌زد با کمربند انتحارى فرق دارد. اگر زمينه‌هاى فرهنگى و محلى زندگى افراد را درک کنيم، اگر به آنها اجازه دهيم که خودشان به توازنى ميان نظم و آزادى دست پيدا کنند ماجرا براى خودمان هم ساده‌تر خواهد شد. زمان به‌نفع ما است. بن‌لا‌دنيسم در حال حاضر تقريبا در اکثر کشورهاى مسلمان حاميان خود را از دست داده است، چون افراط‌گرايان نمى‌توانند براى مشکلا‌ت جهان معاصر پاسخى پيدا کنند. آنها نمى‌توانند مردان و زنان مدرن را راضى کنند و اين بزرگ‌ترين سلا‌ح ميانه‌روها در مقابله با بنيادگرايى است.

‌* فريد زکريا سردبير نسخه بين‌المللى هفته‌نامه آمريکايى نيوزويک است. او در هندوستان و در خانواده‌اى مسلمان زاده شد. پدرش رفيق زکريا سياستمدارى برجسته بود و مادرش فاطيما ويژه‌نامه روزهاى يکشنبه تايمز آو اينديا را سردبيرى مى‌کرد. فريد زکريا دکتراى علوم سياسى‌اش را از دانشگاه ‌هاروارد و زير نظر ساموئل ‌هانتينگتون دريافت کرد. نشريه اسکواير در سال 1999 نام او را در فهرست 211 شخصيت مهم قرن بيست‌ويکم> قرار داد. از زکريا کتاب <آينده آزادى: اولويت ليبراليسم بر دموکراسى> در ايران ترجمه شده است و <جهان پساآمريکايى> نام کتاب تازه انتشاريافته او است. زکريا در انتخابات اخير رياست‌جمهورى آمريکا از باراک اوباما حمايت کرد. ‌

فرید زکریا

نویسنده خبر

فرید رفیق زکریا (به انگلیسی: Fareed Rafiq Zakaria) متولد ۱۹۶۴ در بمبئی، هندوستان، خبرنگار، مقاله نویس، ویراستار نشریه تایم، نظریه پرداز، و از اساتید شناخته شده مسائل سیاست خارجی ...

اطلاعات بیشتر


نظر شما :