نماد عزم دولت بوش برای سرنگونی صدام
احمد چلبی دوست آمریکا بود یا عامل ایران؟
نویسنده: دکتر کنث پولاک*
دیپلماسی ایرانی: از احمد چلبی نفرت داشتم. نخستین مرتبه که او را ملاقات کردم به فاصله کوتاهی پس از جنگ خلیج فارس – یعنی زمانی که هنوز برای سیا کار می کردم – بود. به خاطر ندارم که سال 1992 بود یا 1993. فقط به یاد می آورم که اولین کاری که پس از ملاقات با وی کردم این بود که رفتم و دوش گرفتم. نمی توانستم باور کنم که ما داریم به چنین کسی برای سرنگونی صدام پول می دهیم. فرد بسیار متملق، دورو، و به دنبال منافع خود بود. اصلا نمی فهمیدم که چرا باید کسی متاعی را که وی سعی در فروشش داشت بخرد.
با وجود این، آمریکایی ها متاعش را خریداری کردند. این قضیه موجب شد که احمد چلبی برای من وضعیت اسرارآمیزی پیدا کند. سوال این است که چرا خیلی از افراد – خصوصا خیلی از مقامات آمریکایی دنیا دیده و باهوش – حرفهای او را باور کردند و بر این اعتقاد بودند که چلبی پاسخ به مسائل مختلف مرتبط با عراق را در آستین دارد؟ پیش از اینکه حملات 11 سپتامبر مردم آمریکا را متقاعد به حمایت از اشغال عراق کند، سوال این بود که چگونه باید از شر صدام خلاص شد؟ می گفتند افراد احمد چلبی را مسلح و با حمایت هوایی آمریکا روانه عراق کنید. سوال دیگر این بود که پس از سرنگونی صدام باید چگونه عراق را اداره کنیم؟ می گفتند عراق را دست احمد چلبی بدهید تا از این کشور یک متحد آمریکا بسازد، با اسرائیل صلح کند، دموکراسی واقعی را در عراق ایجاد کند و ایران را مهار کند. سوال دیگر این بود که چگونه باید مشکلات مالی عراق را برطرف و حزب بعث را از بدنه سیاسی عراق ریشه کن کرد؟ می گفتند حل این مشکلات را به احمد بسپارید تا با هوش سرشار و روح دموکرات منش اش همه آنها را سر و سامان دهد.
همه این حرفها مزخرف بودند. کاملا چرت و پرت بودند و خیلی ها هم باور کردند. شاید هم می خواستند که این مزخرفات را باور کنند.
در سالهای پیش از اشغال عراق، کار من در رسانه های آمریکا این بود که ادعاهای احمد چلبی را ماله کشی و ماستمالی کنم. در سال 1999 مقاله ای را در فارن افرز با همکاری فرد دیگری نوشتم و ایده « مسلح کردن افراد چلبی» ( گویا نفراتی بودند و چلبی علی رغم قولی که داده بود که می تواند هزاران نفر را بسیج کند، اما هرگز بیش از 200 نفر را نتوانست جمع کند) را با ماجرای «خلیج خوکها» مقایسه کردم. ژنرال آنتونی زینی(فرمانده سنتکام (CENTCOM) بعدها از همین تعبیر من استفاده کرد و عبارت جالب تر «خلیج بزها» را مطرح کرد). من مرتبا در تلویزیون و رادیو ظاهر می شدم و مقاله می نوشتم و از طرحها و سوابق چلبی انتقاد می کردم.
چلبی کینه مرا به دل گرفت. متملقان دور و برش مرا تهدید می کردند. شهرت و سوابق حرفه ای مرا مورد تهدید قرار دادند و سرانجام علیه من اقامه دعوای حقوقی کردند که دارم چلبی را «خراب می کنم». این تنها خاص من نبود. کسانی را می شناسم که از مقامات حکومتی آمریکا بودند و خواسته های احمد را اجابت نکرده و مورد تهدیدهای مشابه و حتی بدتر قرار گرفته بودند. در تمام سفرهایی که پس از اشغال عراق به این کشور داشتم، چلبی تنها رهبر سیاسی عراق بود که از ترس اینکه از پشت به من خنجر بزند وی را ملاقات نکردم.
با تمام اینها، تصور نمی کنم که این حرف که چلبی مسئول اشغال عراق در سال 2003 یا حتی سوء مدیریت فاجعه بار بازسازی عراق پسا صدام بود، حرف دقیقی باشد. دولت بوش پس از حملات 11 سپتامبر به دلایلی که مربوط به خودشان است به این نتیجه رسید که عراق را اشغال کند. این دلایل متفاوت بود و دلیل یک مقام ارشد آمریکایی با دلایل دیگر مقام متفاوت بود، اما به نظر می رسید که همه آنها در این متفق القول هستند که صدام باید سرنگون شود و ضمنا نمی خواستند (پس از سرنگونی وی) برای بازسازی عراق در این کشور بمانند. آنها علی رغم اینکه کارشناسان هشدار داده بودند که اگر (پس از سقوط صدام) برای بازسازی عراق تلاش زیادی نکنید با فاجعه ای بدتر از زمان صدام مواجه خواهید شد، تصمیم به سرنگونی صدام و عدم ماندن در عراق گرفتند.
به همین دلیل تصور می کنم که احمد چلبی برای تصمیمی که آنها داشتند فرد مناسبی بود. حتی اگر احمد چلبی وجود نداشت، دولت بوش فردی را با مشخصات وی اختراع می کرد. نسبت به اینکه آنها در تلاش بودند که فرد دیگری را مانند ایاد علاوی و یا شریف علی – که مدعی پادشاهی بود – را برای ایفای نقشی همچون نقش احمد چلبی بسازند ظنین هستم. البته آن شخصی که آنها در پی او بودند ممکن بود نقش احمد را ایفا کند، اما اشتیاق و بی پروایی چلبی را نداشت. احمد چلبی برای دولت بوش بسیار مناسب بود چرا که هم می خواست نقش ایفا کند و هم تا ته قضیه ادامه می داد. اما فکر نمی کنم که نبود احمد چلبی موجب می شد که دولت بوش از اشغال عراق اجتناب کند.
به همان اندازه که از او متنفر بودم و به همان اندازه که اقدامات وی را برای آمریکا و عراق فاجعه بار می دانم، به همان اندازه هم باور دارم که او «عامل» ایران نبود. باور اینکه او همه نوع اطلاعاتی به ایرانی ها می داد برای من دشوار نیست. باور اینکه او زمانی که نیاز داشت از ایران پول می گرفت، نیز برای من دشوار نیست کما اینکه هر زمان که نیاز داشت از آمریکا هم پول می گرفت. البته منظور من چیزی دیگری است. منظور من این است که به نظر من تصور اینکه احمد چلبی آلت دست بود غلط است. احمد در خدمت یک نفر و فقط یک نفر بود و آن هم شخص احمد چلبی بود.
تجربه شخصی من زمانی که وی در میان اپوزیسیون عراق بود و من هم در دولت آمریکا بودم این بود که همیشه می توانستید برای انجام درست کارها - تا زمانی که آن کار بر وفق مرادش بود - بر روی او حساب کنید. اما زمانی که به آن کار علاقه ای نداشت، هر آنچه را که در توانش بود برای ناکام گذاشتن تلاش ها انجام می داد، حتی اگر کار وی به ضرر عراق و به نفع صدام تمام می شد.
احمد چلبی از جنبه های مختلف نماد تجربه تمام عیار آمریکا در عراق بود. او هم نماد ناکامی های آمریکا بود و هم نماد عزم دولت بوش برای سرنگونی صدام – که این سرنگونی به دلایل زیادی اتفاق افتاد که برخی از این دلایل قابل فهم و برخی نیز غیرقابل فهم بود. احمد چلبی همچنین بهانه ای برای دولت بوش بود تا بدون هیچگونه تلاش برای ثبات بخشی و بازسازی عراق به سرعت عراق را ترک کند و همین بود که این کشور را به سمت جنگ داخلی سوق داد. چلبی همچنین نماد گروهی از رهبران عراقی – جنگ سالار و در تبعید – بود که ایالات متحده زمانی که متوجه شد نمی تواند عراق را در اختیار چلبی بگذارد، کشور را به آنها سپرد و از عراق خارج شد.
بخشی دیگر از داستان چلبی که اکثر آمریکایی ها کمی از آن اطلاع دارند این است که احمد پس از سقوط صدام نقش بسیار نفاق افکنانه و حتی مخربی را در عراق ایفا کرد. وی نقش زیادی در گسترش فساد در دولت عراق داشت. نقش بزرگی در جدایی جامعه اهل سنت عراق داشت. روند بعثی زدایی را تا آنجا ادامه داد که عده زیادی از افراد را که صرفا به دلیل اجبار شغلی به حزب بعث پیوسته بودند تصفیه کرد. به جای آنکه با تلاش و مساعی، مردم عراق را متقاعد کند تا وی را به عنوان یک رهبر دموکرات واقعی برگزینند، در یک چرخش ناگهانی اسلامگرا شد و سعی بلیغ نمود تا نظر مساعد حزب مقتدی صدر را جلب کند.
همانطوریکه زندگینامه نویس احمد چلبی – ریچ بونین - اشاره می کند، داستان چلبی بیانگر طیف وسیعی از تجربیات آمریکا در عراق پسا صدام است. احمد چلبی تا پیش از سال 2003 یک سکولار معظم و عزیز دل ایالات متحده – یا حداقل نور چشم برخی آمریکایی ها - بود. وی ادعا می کرد که یک دموکرات برجسته و دوست مادام العمر ایالات متحده است. وی همچنین مدعی بود که یک وطن پرست واقعی عراقی و در پی متحد کردن تمام عراقی ها است. احمد تا زمانی که در گذشت، هر آنچه در توان داشت انجام داد تا منتخب تهران شود. وی مدعی بود که مذهب را یافته است و نقش یک اسلامگرای دو آتشه را ایفا می کرد. هر چند که وی ناامیدانه خواهان نخست وزیر شدن بود، اما برای رسیدن به این سمت، با مهندسی کردن سیاست در عراق – آن هم سیاستی که منتخب مردم نبود – در تلاش برای نیل به مقصودش بود. او هر آنچه در توان داشت را انجام داد تا رهبری طایفه گراترین و آمریکاستیزترین عناصر سیاسی عراق را در دست بگیرد.
در پایان باید بگویم که چلبی نماد غمبار تجارب آمریکا در عراق بود. آمریکا به این امید عراق را اشغال کرد تا فساد حاصل از استبداد صدام را اصلاح کند و یک عراق دموکرات، با ثبات، و حامی آمریکا را تحویل دهد. اما درعوض، یک کشور طایفه گرا و بی ثبات را تحویل داد که ایران در میان سایر کشورهای خارجی دست بالا را در آنجا دارد. احمد از ابتدا تا انتها موج سواری کرد. شاید نتوانیم وی را به خاطر چنین چیزی سرزنش کنیم، اما زمانی که نفر بعدی مثل او باشد، تجربه ای را که از او داریم به یاد خواهیم آورد.
*عضو ارشد بروکینگز
منبع: بروکینگز / مترجم: حامد ضرغامی
«ترجمه این مطلب به معنای تایید آن نیست و صرفا برای آشنایی با نظرات گوناگون تقدیم خوانندگان می گردد.»
نظر شما :