نهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

وقتی صدام نخستین ترور را تجربه کرد

۲۱ فروردین ۱۳۹۳ | ۱۷:۰۰ کد : ۱۹۳۰۹۷۱ ترجمه برگزیده خاورمیانه
در آن روزها حازم جواد به خودش زحمت نمی داد که وقتی به اسم جوان نحیف یا اصلا به خود او می رسد، توقفی کند و کمی درنگ کند، چرا که صدام حسین جوانی گم نام بود و هنوز تقدیر او را برای سرنوشت استثنائی اش نامزد نکرده بود.
وقتی صدام نخستین ترور را تجربه کرد

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنجترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا نهمین بخش آن را می خوانید:

جواد از آغاز به کار «بعث» در عراق صحبت کرد و از آغاز به کار خودش در این حزب و نقش حزب و نقش خودش در تظاهرات و ناآرامی هایی که به انقلاب 14 ژوئن 1958 انجامید. و همچنین به راهی که خیلی سریع از راه پیشوا عبدالکریم قاسم و «شیر انقلاب» رفیقش عبدالسلام عارف جدا شد، اشاره کرد. همچنین قصه تلاش برای ترور «تنهاترین پیشوا» که در آن صدام حسین نیز مشارکت داشت و فرار او که منجر به تقسیم حزب به دو بخش یکی در دمشق به رهبری فواد الرکابی و دیگری حازم جواد که در آن موقع از رهبران بود، انجامید را تعریف کرد. در ابتدای دهه شست رهبری حزب بعث جواد را مامورد کرد که به بازسازی حزب بعث در عراق بپردازد. که در پی نقش آفرینی او حزب برای نخستین بار توانست در سال 1963 به قدرت برسد. در آن موقع احمد حسن البکر عضو دفتر نظامی وابسته به حزب به ریاست حازم جواد بود. همچنین حردان التکریتی و صالح مهدی عماش نیز از اعضای دفتر نظامی وابسته به حزب بودند. در لحظه اجرای تصمیم علی صالح السعدی، رفیق جواد و رقیب او در رهبری در زندان بود. و عبدالسلام عارف نیز زیر نظر بود و به طور سری با جوانی که حزب مسئول او کرده بود دیدار می کرد، جوانی که موظف بود با او مدارا کند، نام این جوان حازم جواد بود. و بعد از موفقیت وارد آوردن ضربه نخست جواد عارف را آماده رسیدن به سمت ریاست جمهوری کرد، در آن موقع حزب بعث نیاز به چهره ای داشت که از دل انقلاب 1958 بیرون آمده باشد.

جواد قصه جذب های داخل حزب بعث عراق و او و میان این حزب با حزب بعث سوریه را بیان کرد، همچنین حکایت مذاکرات سه جانبه ای که برای وحدت و ایجاد روابط تنگاتنگ میان حزب بعث و جمال عبدالناصر صورت می گرفت. مفصل درباره مقاطع و مردان و نقش آنها صحبت کرد. از اعدام قاسم و کشتار کمونیست ها و شکنجه ها و اختلاف های میان «گارد ملی» و ارتش که منجر به خروج او از قدرت و از کشور شد و کودتای عارف علیه «رفقایش» در 18 نوامبر 1963 و چگونگی تک روی اش در قدرت و دور شدنش از حزب گفت. از میشل عفلق گفت و «رهبری سوریه» و مسئولیتش در شکست وحدت میان احزاب بعث.

در اواخر 1958 حازم جواد در مرکز سرای پلیس بغداد زندانی بود. این مکان دقیقا همان زندان زندانیان سیاسی در دوران پادشاهی بود. موج دستگیری ها پس از حادثه 5 نوامبر همان سال زمانی که حکومت عبدالکریم قاسم شریک خود در انقلاب 14 ژوئن عبدالسلام عارف را دستگیر کرد، آغاز شد. در این میان پلیس بازداشتی های تازه ای را می آورد که در میان آنها یک جوان لاغر اندام و مردی میان سال بودند. بازداشت شدگان ملاحظه کردند که مدیر زندان مهدی الرفاعی، از اهالی تکریت به زندانیان جدید اتاقی جدا داد و اصرار داشت که با دیگر زندانیان ارتباط نداشته باشند یا با آنها صحبت نکنند. بعد از این که درباره این دو مرد پرسیده شد، جواب آمد: آن دو، مرد جوان نامش صدام حسین است و دیگری دایی او خیرالله طفلاح. اولی متهم به ترور حاج سعدون التکریتی است که اعتقاد می رفت کمونیست باشد و دومی متهم است که متهم اول را تحریک به انجام جنایت می کرده است. در آن روزها حازم جواد به خودش زحمت نمی داد که وقتی به اسم جوان نحیف یا اصلا به خود او می رسد، توقفی کند و کمی درنگ کند، چرا که صدام حسین جوانی گم نام بود و هنوز تقدیر او را برای سرنوشت استثنائی اش نامزد نکرده بود.

جواد از زندان فرار می کند و همان روز کشور را به سمت سوریه یا ایالت شمالی جمهوری متحد عربی ترک می کند. در دمشق بعثی ها درباره آینده عراق و آینده خودشان به بحث می نشینند در این جا بود که قاسم الطلاق خط ملی را بر می گزیند. در اول اکتبر 1959، بعد از آن که قاسم مجموعه ای از ستارگان افسرهای انقلاب 14 مارس را اعدام می کند (ناظم الطبقجلی و رفعت الحاج سری و نافع داوود و دیگران)، جواد به طور سری به عراق باز می گردد در حالی که به همراهش قطعاتی از سلاح های مورد نیاز حزب را آورده بود. بعد از آن که سلاح ها را به دو رفیقش علی صالح السعدی و فیصل حبیب الخیزران می دهد آن دو در گوشش نجوا می کنند که حزب در نظر دارد عبدالکریم قاسم را در خیابان الرشید ترور کند. فواد الرکابی، دبیر کلی رهبری قطری حزب، پشت این تصمیم بود، و برنامه شامل این طرح بود که به محض این که ترور با موفقیت انجام شد افسران حزب بعث و ملی گراها برای تصاحب قدرت دست به کار شوند. ظن غالب بر این است که الرکابی جمال عبدالناصر را در جریان گذاشته بود و موافقتش را به دست آورده بود.

حازم جواد اسم صدام حسین را فراموش کرده بود. سنت حزب بر این بود که وارد جزئیات مسائل امنیتی حساس حتی از سوی اعضای رهبری نمی شد. قاسم و هیئت همراهش عبور کردند و گلوله باران شدند (در تاریخ 7 اکتبر 1959). تنهاترین پیشوا مورد هدف قرار گرفت اما زخم سطحی برداشت. به سرعت الرکابی خود را در منزل دوست نزدیکش جواد مخفی کرد. حزب حوزه عملیاتی سری یا پناهگاه های امن در اختیار نداشت. مسئولین بعضی از مجریان این عملیات را دستگیر و باقی آنها فرار کردند. در خانه خانواده اش جواد ملاحظه کرد که فواد الرکابی از معاونش عبدالله الرکابی درباره سرنوشت جوانی به اسم صدام حسین که در تلاش برای ترور دست داشت و در جریان تیراندازی ها زخمی شد، می پرسد. چند هفته بعد الرکابی و جواد و السعدی و عبدالله الرکابی به سوریه فرار می کنند.

در سوریه الرکابی درباره سرنوشت صدام می پرسد. به خاطرش خطور نمی کند که این جوانی که تصادفی نامش به میان مشارکت کنندگان در کمین خیابان الرشید وارد می شود روزی کمتر از یک دهه دیگر بر عراق حکومت می کند و او از بارزترین قربانیانش خواهد بود. رفت که با سازمان امنیت سوریه (دفتر دوم) تماس بگیرد تا بفهمد که آیا صدام بعد از این که با دوستش موسوم به فاتک الصافی از اهالی منطقه العوجه خود را مخفی کردند و بعد از آن راهی سوریه شدند، به سلامت رسیدند یا نه.

ادامه دارد...   

انتشار اولیه : شنبه 16 فروردین 1393/ باز انتشار: پنجشنبه 21 فروردین 1393

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۱۹ )

نظر شما :