هجدهمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
ژیسکار دستن: ما و اعراب با یک خطر مواجهیم
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانهاش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوریاش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او میپردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانهای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبونهای سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنجشنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کردهاند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخشهای این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمهای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون هفده بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون هجدهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانهاش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار میگیرد:
«الکساندر دی میرانش» را از قبل میشناختم، او را در دولت رئیس جمهوری قبلی پرزیدنت ژیسکار دستن در سالن همین دفتر دیده بودم، همین سالنی که الآن با میتران ملاقات میکنم.
در آن دیدار با ژیسکار دستن، در سالن چسبیده به سالن اصلی در دفتر ریاست جمهوری بر روی دو صندلی روبهروی هم نشسته بودیم و میانمان سفره چایی از نوع «لوئی شانزدهم» بود. زیر پای ژیسکار دستن سگش «آنتیگون» نشسته بود، خواست که حضورش را توجیه کند برای همین گفت که نمیتواند از آن دور شود، چرا که همیشه از اتاق خواب تا سالن دفترش دنبال اوست، به طرفش قطعه کوچکی از غذا پرت کرد و آن را در طبقهای تنها گذاشت، فکر میکرد زمان مناسبی است – البته به گمان من – که دلیل دیگری برای حضور آن به من بگوید، برای همین گفت: «این سگ حرف نمیزند، برای همین نمیتوان از دست آن خلاص شد و آن را جای امنی مخفی کرد.» سپس افزود: «این یک اخلاص صرف نادر در روابط موجود میان بشر است.»!!
صحبتمان طول کشید و دائما از این شاخه به آن شاخه میپریدیم تا این که پرزیدنت دستن به آفریقا رسید، حرف خود را بر روی آفریقا متمرکز کرد، اعتقاد داشت که نفوذ کمونیستها به آن برایش مزاحمت ایجاد خواهد کرد، سپس اصرار کرد: «اعراب باید خطرات اوضاع موجود در آفریقا را درک کنند، برای این که مخاطراتی که اعراب و غرب با هم مواجهند در حقیقت به یک خطر منتهی میشود.»!!
بعد پرزیدنت دستن خواست که توضیح دهد: «1- کانال سوئز همچنان بسته است، به رغم این که جنگ «یوم الغفران» (جنگ اکتبر را این گونه توصیف کرد) تمام شده است. 2- برای انتقال نفت از خلیج فارس ناقلان انرژی مجبور میشوند که کل آفریقا را از راه «راس الرجاء الصالح» دور بزنند تا به اروپا و امریکا برسند. امریکا به طور موقت میتواند از اعراب نفت نگیرد ولی برای اروپا این کار غیر ممکن است. انتقال حاملهای نفت از آفریقا از طریق گذرگاههای دریایی پیرامون آن، آن هم در برابر فعالیت کمونیستها که تلاش بسیاری میکنند که در آفریقا نفوذ کنند، به خصوص در قرن آفریقا، به ویژه در اتیوپی کار درستی نیست. (نظام «منجستوهیلا مریم» که بر اتیوپی حکومت میکرد، هویت کمونیستی خود را مخفی نمیکرد.) 3- اروپا نمیتواند این گشایش در گذرگاههای دریایی را بپذیرد و اجازه دهد که حاملهای نفتی غربی از آنها بگذرند. حداقل تا زمانی که کار گشایش کانال سوئز به روی حاملهای نفتی در تعلیق باشد، چرا که به طور مستقیم متاثر از توافقنامه صلح میان مصر و اسرئیل است، و به طور غیر مستقیم نیز به صلح میان اعراب و اسرائیل مرتبط است، ضرورت دارد که از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی به داخل آفریقا به هر وسیلهای شده، جلوگیری شود. 4- فرانسه از زمان «دوگول» تلاش میکرد که فرانسهای باشد که سیاستهایش در این قاره از مصالح آن بسیار محافظت کند، و همچنین ارزشهای تمدنش را ارج نهد، برای همین دوگول سازمان «فرانسوفیلی» را تشکیل داد، اما این سازمان در انجام مسئولیتهای سیاسیاش ناتوان است، بر عکس سازمان «کومنولیثها» که از مناطق انگلیسی زبان افریقا حمایت میکند.» (منظورش کشورهای افریقاییای بودند که به استعمار بریتانیا تعلق داشتند و از زبان انگلیسی استفاده میکردند.) سازمان کومنولیث، یک سازمان اقتصادی بریتانیایی نیز بود. در حالی که فرانسه فرهنگ را عامل ارتباط سازمان «فرانسوفیلی» خود انتخاب کرده بود. با توجه به این که زبان فرانسه، اساسا میان همه مشترک است، اما «فرانسوفیلها» در ادب و فرهنگ غرق شدند و استراتژی سیاسی را فراموش کردند، شاید تحت تاثیر «سنگور» (رهبر سنگال) قرار گرفتند.
رئیس جمهوری فرانسه تلاش کرد به من یادآوری کند: فراموش نکن که سنگور شاعر بود، اگر همین وضعیت میماند و او نبود عضویت در یونسکو (سازمان جهانی فرهنگ و علوم) برای ما کافی بود، دیگر نیازی به سازمان فرانسوفیلی نداشتیم.
بعد ژیسکار دستن پرسید، چرا با الکساندر دی میرانش ملاقات نمیکنی، میدانی که او مدیر سازمان امنیت خارجی فرانسه است، او مردی است که زودتر از همه خطر اتحاد جماهیر شوروی در آفریقا را درک کرد و تلاش کرد که راه آنها را به آن قاره ببندد. (این اولین بار بود که اسم این مرد را میشنیدم یا چیزی درباره او میفهمیدم.)
گفتم: «من با هر کسی که بتوانم از او چیز جدیدی یاد بگیرم، دیدار میکنم.»آن
به هر حال ملاقات ما در آن روز در حالی به پایان رسید که پرزیدنت دستن به من گفت که از الکساندر، منظورش کنت الکساندر دی میرانش بود، خواهد خواست که با من در هتلی که در آن اقامت گزیدهام، تماس بگیرد.
نظر شما :