آیا بحران پاکستان منطقه را به آشوب میکشد؟
یادداشتی از فریدون مجلسی، تحلیل گر مسائل بین المللی برای دیپلماسی ایرانی.
دیپلماسی ایرانی: مدتی است که اختلافات میان آمریکا و پاکستان علنی شده است! یعنی این اختلافات در چندین سال گذشته وجود داشته، اما از هر دو سو برای پنهان نگاه داشتن آن تلاش میشده، تا فرصت بازسازی از دست نرود. اما دولت پاکستان به رغم تمایل بسیار به رفع اختلافات، قادر به این کار نبوده است! در واقع روابط آمریکا و پاکستان حاصل کار کنشگران ثابت و محدودی نبوده است که بررسی آن نیز با توجه به منافع و تفکر و عملکرد متعارف آنان قابل بررسی باشد. ایران، عربستان و افغانستان، و البته هند در کنار مسئله پایان ناپذیر کشمیر به علاوه قدرتهای خودسر داخلی در این میان نقش داشته اند. برای شناخت بهتر صورت مسئله باید عناصر تشکیل دهنده آن به اختصار بررسی شوند.
- مرحله آغازین و اهمیت عنصر ایرانی: پاکستان دولتی مصنوعی است که در سال 1948 با چسباندن و جوش دادن حد اقل 8 قوم در هفت سرزمین، با کمک ملات اسلام، تشکیل و از سرزمین مادری یعنی هندوستان جدا شد! هندوستان به عنوان یک امپراتوری تاریخی میتوانست با هویت مشخص خود در بردارنده همه این اجزا باشد. اما پاکستان با اجزایی که هرکدام به تنهایی هویتی تاریخ جداگانه ای داشتند، برای بقای خود باید هویت سازی میکرد! این اجزاء عبارت بودند از 1- سند به مرکزیت کراچی با زبان سندی، 2- پنجاب به مرکزیت لاهور با زبان پنجابی، 3- بلوچستان به مرکزیت کویته با زبان بلوچی و فارسی (هزارهها)، 4- ایالت سرحد شمال غرب به مرکزیت پیشاور غالباً با زبان پشتو، 5- کشمیر با زبان کشمیری، 6- پاکستان شرقی (بنگلادش بعدی)، با زبان بنگالی، 7- مسلمانان مهاجر از هند که جایگزین هندوان مهاجر از پاکستان شدند، بدون سرزمین خاص، با زبان اردو! نباید فراموش کرد که بخش سمت راست رودخانه سند که از میانه پاکستان میگذرد در دورانهای تاریخی از لحاظ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تحت تأثیر و نفوذ و بعضاً سلطه ایران بوده، و ساحل چپ آن تحت نفوذ و سلطه هند. و زبان فارسی در کل هندوستان زبان دولتی و ارتباطی محسوب میشد. وقتی انگلیسیها در سال 1875 هند را در سلطه کامل خود در آوردند، زبان انگلیسی را تدریجاً جایگزین زبان فارسی کردند و بیم از روحیه امپراتوری طلبی ایرانی موجب هراس دائمیآنان از نفوذ زبان فارسی به عنوان ابزار سلطه طلبی ایران بود. به همین دلیل در دوران قاجار، ضمن آنکه خواهان بقای ایران به عنوان سپر بازدارنده ای در برابر نفوذ روسیه در هند بودند، اما هیچ گاه خواهان بازیابی اقتدار تاریخی ایران نبودند! وقتی پاکستان تشکیل شد، افکار ضد استعماری و نیاز به ساخت نوعی هویت ملی موجب شد اولاً زبان اردو را به عنوان زبان رسمیبرگزیدند، که همان زبان هندی منتها با خط الرسم عربی- فارسی است و زبان قوم مهاجر را تشکیل میداد، و بسیار متکی و آمیخته به زبان فارسی است و تمایلی به جایگزینی یا بهتر است بگوییم احیای زبان فارسی به جای زبان انگلیسی به عنوان زبان وحدت ملی پاکستان داشتند. زبانی که متعلق به هیچ یک از اقوام تشکیل دهنده نباشد و ایجاد تبعیض و نفاق نکند و برای همه اقوام تشکیل دهنده کشور نیز آشنا باشد. خاصه آنکه در سراسر آن کشور اقوام فارسی زبان هزاره و تاجیک نیز پراکنده بودند. از همین روی متن سرود ملی آن کشور، پاکستان زنده باد، به زبان فارسی نوشته شد، که هنوز نیز باقی است. جالب اینکه همسران دو تن از رؤسای جمهور پاکستان یعنی خانم ناهید کلالی، همسر ژنرال اسکندر میرزا و خانم صابونچی اصفهانی، همسر ذوالفقار علی بوتو ایرانی بودند. زبان فارسی تا نیمه 1340 در مدارس پاکستان تدریس میشد و پاکستان همیشه در صدد برقراری روابط ویژه و عاطفی و متفاوتی با ایران بود. این تمایل با عضویت آن کشور در پیمان بغداد و سپس سنتو به نوعی رنگ سیاسی و استراتژیک یافت. پاکستان تا حدودی که امکانات ایران اجازه میداد از کمکهای مالی ایران نیز بهره مند میشد. نکته مهم در روابط پاکستان عدم حمایت ایران از دعاوی افغانستان نسبت به پشتونستان (ایالت سرحدی پاکستان) بود. پشتونها یک سوم جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند، اما به دلیل اقتدار قیبله ای و زورمندی نظامیهمواره سلطه سیاسی و نظامیرا در اختیار داشته و حکومت افغانستان را حق خود میپنداشته اند. و با توجه به اینکه پس از تشکیل پاکستان بخش پشتون نشین مهمیدر ایالت سرحد در شمار اجزاء پاکستان قرار گرفت، افغانستان هیچگاه زیر بار آن نرفت، و همواره مدعی انضمام "پشتونستان" به خاک خود بود. دولت ایران که مایل به حفظ اولویت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در افغانستان بود نسبت به چنان انضمامیکه موجب تشدید نفوذ فرهنگ خشن قبیله ای پشتون در افغانستان و بر هم خوردن تعادل به زیان زبان فارسی میشد هیچ گاه تمایلی بروز نمیداد، و این سیاست برای پاکستان نیز مقبول بود.
- دولت عربستان که تدریجاً در سایه درآمد نفت قدرت و نفوذی مییافت، و به رغم روابط ظاهراً دوستانه با ایران، عملاًهمواره نسبت به ایران رفتاری رقابت آمیز داشت، و از اواسط دهه 1340 با توسل به سنی بودن اکثریت مردم پاکستان کوشید با ایجاد مساجد و توسعه «مدارس» سنتی مذهبی پایههای نفوذ خود را تقویت کند. در نیمه اول دهه 1340 عربستان با گشاده دستیهای خود توانست آموزش زبان عربی را در مدارس پاکستان جایگزین زبان فارسی کند. هرچند با توجه به نزدیکی فرهنگی و رواج شعر و قوالی فارسی در پاکستان، آموزش زبان فارسی به راحتی میتوانست موجب فراگیری این زبان تاریخی و بومیدر آن کشور شود در حالی که آموزش عربی صرفاً به افزایش محفوظاتی لغوی میانجامید. و بعداً در زمان ملک فیصل با ایجاد ورزشگاهی بزرگ و کمکهای دیگر روابط و نفوذ دینی و فرهنگی و سیاسی آنان گسترش یافت.
- پس از انقلاب اسلامیدر ایران و جایگزینی حکومت اسلامیشیعی به جای دولت سکولار در این کشور، رفتار رقابت آمیز عربستان که خود را محور حکومت اسلامیسنی وهابی و شدیداً ضد شیعه میداند، رنگ خصومتآمیزتری به خود گرفت. با کمک آنان مدارس سنتی در سراسر روستاها و شهرهای پاکستان توسعه یافت و صدها هزار "طالب" خصوصاً در مناطق بلوچ و پشتون نشین به آموزش اسلامیافراطی و طبیعتاً ضد شیعی و ضد ایرانی پرداختند.
- پایان جنگ ویتنام و روی کار آمدن دولت کمونیستی در افغانستان فرصت مناسبی در اختیار آمریکا گذاشت که بر خلاف ویتنام این بار خود در کنار بماند و ارتش روسها را در مقابل "ویتکنگهای مسلمان" یعنی مجاهدانی قرار دهد که علیه ملحدان کمونیست به جهاد برخاسته بودند. برای این کار کافی بود در سرزمینهای عربی از مغرب الاقصاء تا غرب عربی و یمن فریادی برآید و هزاران داوطلب سنی عرب را راهی بیابانها و کوههای افغانستان کند. پایگاه تدارکاتی انسانی و مهمات و تغذیه آنان پاکستان بود! و پشتونها هم به شیوه قبیله ای خود عاشق تفنگ و کشتن و کشته شدن! سر کرده این عربها یا عربهای افغان را مهندسی تحصیل کرده آمریکا و مسلط به زبان انگلیسی، و قادر به طراحی استراتژیک و اجرا و انجام مأموریتهای نظامیبر عهده داشت به نام "اسامه بن لادن" و چنین بود که القاعده شکل گرفت. با حمایت آمریکا با پول عربستان و امارات متحده و پشتیبانی اطلاعاتی و نظامیپاکستان. اینان به همراه مجاهدان افغان آنقدر از روسها کشتند و ویران کردند که آنان را گریزاندند!
- آمریکا به هدف دور و دراز خود رسیده بود! شوروی فقط شکست نخورد! به زانو درآمد و فرو پاشید. دیگر نیازی به القاعده و مجاهدان نبود. آمریکا و غرب افغانستان را به حال خود رها کردند! با این گمان که خود نیز از آن رهایی یافته اند! اکنون افغانستان جولانگاه همدستان پیشین آمریکا در نبرد با شوروی شده بود. مجاهدانی که حکومت را در کابل به دست گرفته بودند، اولاً در میان خود اختلافاتی داشتند که بعضاً به ریشههای تقویت کننده مالی آنان باز میگشت و بعضاً به ائتلاف گروههای شیعه و سنی که به هیچ وجه مورد قبول پشتونهای تند رو و وهابیون عرب نبود. میگویند هر کشور ارتشی دارد و ارتش پاکستان دارای کشوری است! این ارتش چندین جنگ داخلی و خارجی را با هند و در جریان جدایی و استقلال بنگلادش پشت سر گذاشته و در همه جنگها جز شکست نتیجه دیگری به دست نیاورده است. اکنون که عرصه را خالی میدید، به خطر بزرگی دست زد! این بار پاکستان پشتونهای خود را بهانه قرار داد تا شاید بتواند از آن طریق به آرزوی دیرین خود یعنی الحاق افغانستان به خاک خود دست یابد، آن هم در قالب حکومتی البته اسلامیکه زیربنا و فلسفه وجودی آن کشور را نیز تشکیل میداد. اطلاعات ارتش پاکستان هزاران طالب پشتون بیکار و ستیزه جو را گرد آورد و با حمایت علنی نظامیخاک افغانستان را اشغال و طالبی یک چشم به نام ملا عمر را امیرالمؤمنین امارت اسلامیافغانستان قرار داد. مقاومتها به سرزمینهای فارسی زبان هرات و مزار و بلغ و بامیان و پنجشیر محدود و نهایتاً در پنجشیر توسط احمد شاه مسعود منحصر شد.
- اکنون دیو از بطری در آمده و گوشش به کسی بدهکار نبود. دولت طالبان را فقط پاکستان، عربستان ، و امارات متحده به رسمیت شناختند که به اصطلاح فارسی کاملاً نشان دهنده دم خروس است. دولت طالبان که اکنون خود را وارث رسالت توسعه اسلام سلفی میدانست، بی محابا به کشتار هزارههای فارسی زبان و شیعه پرداخت. در همان دیار آثار فرهنگی تاریخی و آن تندیسهای بزرگ بودا را ویران کرد و کارکنان سفارت جمهوری اسلامیشیعه را که اکنون در مزار شریف جای گرفته بودند سربرید! مستشاران و راهنمایان نظامیو مذهبی آنان البته القاعده و جهادگران عربش بودند! که اکنون مست از پیروزی فتح افغانستان، خواهان توسعه اسلامیخود در سراسر جهان بودند. دیو از بطری درآمده و مار در آستین پرورده اکنون دشمن اصلی خود را مدرنیسم غرب میدانست که در کشورهای اسلامیو در مغز و روح فرهیختگان مسلمان نیز لانه کرده بود! پس اکنون که کمونیسم جهانی از پای درآمده بود، نوبت مبارزه با مدرنیسم به عنوان عملی تدافعی و با غرب به عنوان دشمن اصلی بود. آمریکا نماد غرب بود! باید کوبیده میشد. وقتی سفارتخانههای آمریکا در کنیا و نقاط دیگر آفریقا توسط جهادگران انتحاری یا استشهادی ویران شدند، وقتی کشتی جنگی آمریکا در عدن منفجر شد، پرزیدنت کلینتون دقیقاً میدانست کجا را باید نشانه رود! موشکها و کروزهای خود را روانه افغانستان کرد و چندین ضربه شدید وارد کرد. اما جنگ با کشوری بیابانی و کوهستانی ویران، به سادگی شهر با کشوری پیچیده و شهری متکی به آب و برق و سوخت و نان و چیزهای دیگر نیست که با قطع خطوط انتقالی میلیونها نفر به صورت اسیر و گروگان روی دست مدافع بمانند و آسیب جبران ناپذیر وارد کند! افغانستان ویران شده موشک خورده و موشک نخوردهاش چندان فرقی نمیکرد! کلینتون هم با گرفتاریهای شخصی و اداری اش بیش از آن توان نداشت، فقط آب را در لانه مورچه رها کرده بود.
- اکنون خصومت با آمریکا رویاروی شده بود. بن لادن انتقام بزرگ خود را در 11 سپتامبر 2001 با آن حمله جنون آمیز ستاند. جرج بوش پسر، بنیاد گرایی که خود عقایدی شبه القاعده در قالب مسیحی و مسیحایی داشت، فرصت را غنیمت شمرد و شاید در برابر مردم زخم خورده و خشمگین چاره ای هم نداشت جز اینکه ضربه نابود کننده ای به طالبان و القاعده وارد کند. با ملا عمر اتمام حجتی کرد که یا القاعده و بن لادن را تحویل دهد و یا به میدان آید! و البته نتیجه مشخص بود.
- در آن نبرد سرنوشت ساز به ایران متوسل شد، و برای نخستین بار در نبرد با دشمنی مشترک از همکاری سودمندی برخوردار شد. این همکاری میتوانست آثار دوجانبه سودمندی به بار آورد. اما برای برخی نیروهای منطقه قابل تحمل نبود. نخست اسرائیل بود که ایران را بزرگترین و غیر قابل سازش ترین خصمیخود میدانست و نگران بود که نکند اهمیت بیشتر استراتژیک و اقتصادی و سیاسی ایران موجب جاماندن آن و خسران اسرائیل شود. تبلیغات ایرانهراسی اسرائیل از همان زمان آغاز شد. از سوی دیگر عربستان سعودی خالق و حامیالقاعده و طالبان، مایل نبود آن همه سرمایه گذاری یکسره نابود شود، و با نزدیک شدن آمریکا و ایران سرش بی کلاه بماند. و از سوی دیگر پاکستان بود که لقمه پخته و آماده هضم افغانستان را از دست داده بود و اکنون گرچه احمد شاه مسعود را به توطئه دوستان القاعده کشته بودند، اما تیم مبارزان اصلی با القاعده، یعنی یونس قانونی، عبد الله عبدالله، ربانی، فهیم و دیگران بودند که به همراه نیروهای ناتو وارد کابل شدند و برای نخستین بار اکثریت فارسی زبان با براندازی بدویان طالبانی توانستند به طور مستقیم و موثر در حاکمیت کشورشان شریک شوند. یعنی امری که کاملاً بر خلاف برنامه و تمایل به وجود آورندگان طالبان و القاعده، یعنی عربستان، امارات متحده عرب و پاکستان بود.
- ضربه بعدی آمریکا، به عراق صدام حسین وارد شد و در اینجا نیز جمهوری اسلامیدر مقابل دشمن مشترک از همکاری دریغ نکرد. سقوط صدام در عراق نیز برای نخستین بار فرصتی در اختیار اکثریت شیعه تحت فشار و ستم حکومتهای پیشین داد و عربستان این را نیز شکست دیگری برای خود انگاشت. به همین دلیل از فردای سقوط صدام هر گونه مقاومتی در عراق رنگ کشتار بیرحمانه و غالباً انتحاری شیعیان به خود گرفت! این فرصتها در اثر فشار اسرائیل و عربستان و رفتارهای آشتی ناپذیر دولت جدید ایران که اکنون دیپلماسی را با دیدی نظامیتر و توسط عناصر رزمجو میدید و اداره میکرد میان سازشی برای بسط نفوذ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در عراق و افغانستان و پیگیری مبارزه خستگی ناپذیر با غرب و آمریکا به سیاست دوم روی آورد. و فرصت بیشتری در اختیار رقبای منطقه ای قرار گرفت.
- وضعیت عربستان در این باره جالب است. اکنون در جامعه سنتی و ساکت عربستان دو نوع اپوزیسیون متفاوت در حال شکل گیری است. یکی نسل بزرگ تحصیل کرده و بهره مند از تنعم نفت که جهانی میاندیشند و طبیعتاً مشروعیت سلطه مالکانه خانواده آل سعود برایشان تحمل نا پذیر است. و دوم ادامه همان سنت گرایی قدیمیاست، که از فساد و دوگانگی زندگی خانواده حاکم در داخل و خارج کشور آگاه است و آن را مغایر شیوههای افراطی و اسلام سلفی و افراطی میداند. گرچه آینده به دیدگاه پیشرو و مترقی تعلق خواهد داشت، اما عجالتاَ در آن جامعه همیشه بسته تا آینده راهی دراز در پیش است. لذا حفظ دست آوردهایی در خارج، مانند عراق و افغانستان به کمک پول فراوان و بی دریغ، میتواند جایگزین کمبودهای خانواده حاکم باشد.
- در پاکستان وضع قدری از هم گسیخته است. فقر بسیار، انحصار طلبی و عافیت خواهی نظامیان عملاً حاکم، فساد شدید اداری و اقتصادی، جمعیت فزاینده و کنترل نشده که دیگر مکان و منبعی برای ادامه زیست ندارند، تمایل به تملک افغانستان، افزایش شدید قدرت تند روان مذهبی و مولویان آنان، مسلح بودن عمومیقبایل و دستهها، جدالهای قومیخصوصاً میان قوم مهاجر (اردو) که قدرت اقتصادی را قبضه کرده اند با سندیها و پنجاییها، عدم توفیق در ایجاد یک هویت ملی و کشوری واقعی حول یک زبان مشترک، پراکنده شدن مراکز قدرت و تصمیم گیر، تضادهای علنی میان سیاستها و منافعی گوناگون و فرا ملی، پاکستان را در شرایط مشکلی قرار داده است. اخیراً، در هفته اول مهر 1390، آقای پرویز مشرف رئیس جمهور پیشین صریحاً اعلام کرد که حمایت دولت او از طالبان برای جلوگیری از نفوذ هند و ایران بوده است! که البته فقط بخش اعتراف به دخالت در امور افغانستان آن قابل قبول است. وگرنه افغانستان در شرایط کنونی برای هند و ایران به قول معروف نوعی asset یا دارایی ارزشمند برای تملک تلقی نمیشود، بلکه نوعی liability یعنی وضعیتی خطیر و تعهد آور و خسران آمیز تلقی میشود!
- باری، توفیق عربستان و اسرائیل و تا حدی پاکستان و استقبال جمهوری اسلامیاز عدم همکاری بیشتر با آمریکا و شدت خصومتها با ایران، آن کشور را از نفوذ ایران و هرچه رنگ ایرانی دارد در افغانستان بر حذر داشت. در واقع مجاهدان که اکثراً هم سنی مذهب بودند، بی آنکه جز تشابه زبانی و فرهنگی چندان ربطی با ایران داشته باشند، قربانی همین تشابه فرهنگی شدند. بدیهی است که کشور و رژیم تازه نیاز به یک ارتش داشت. قوای رزمنده احمد شاه مسعود به خوبی میتوانست هسته یک ارتش با تجربه را تشکیل دهد و اما زبان فارسی موجب شد که به لطایف الحیل آن ارتش را منحل کردند، در حالی که دار و دستهها و تفنگداران گوناگون پشتون که اکثراً هم تمایلات طالبانی دارند محفوظ ماندند. در آمارها جمعیت فارسی زبان افغانستان را که نزدیک دو سوم جمعیت است به تاجیک و هزاره و هراتی و ازبک (ازبکهای فارسی زبان و همچنین پشتونهای فارسی زبان کابل) تقسیم کردند و با تکرار کلیشه «پشتونها که اکثریت قومیرا در افغانستان تشکیل میدهند!» کوشیدند با نفوذ عنصر فارسی مبارزه کنند. زبان رسمیافغانستان نخست پشتو و سپس فارسی اعلام شد. اسکناس و پول فقط به زبان پشتو است، و حتی سرود ملی کشوری که دو سوم مردم آن فارسی زبان هستند به پشتو نوشته شد! در دانشگاه کابل تابلوهای دانشگاه و دانشکده را پایین کشیدند و با وجود اعتراض دانشجویان از واژههای توهنتون (دانشگاه) و پوهنزه (دانشکده) و غیره حتی برای دانشکده ادبیات استفاده کردند.
- سیاست فارسی ستیزی دولت و آمریکا را به سوی آشتی با طالبان سوق داده است. و اگر دیدگاههای متعصبانه آنان نمیبود میتوانستند از این فرصت بهره مند شود. زیرا پشتونها به دلیل خصوصیت بدوی و قبیله ای در جامعه فرهنگی و حرفه ای کشورشان چندان محلی ندارند. کارکنان دولت، معلمان، استادان، پزشکان، حقوقدانان، اقتصاددانان و غیره اصولاًفارسی زبان هستند. رزمندگان و کشت و کار تریاک و طالبان اصولاً پشتون هستند. پس دولتی که بخواهد از عناصر پشتون بیشتر استفاده کند کم میآورد، زیرا بیشتر آنها از طالبان هستند! و این فارسی گریزی و فارسی ستیزی، که آمریکاییها نیز به آن دل خوش کرده اند از دلائل روی آوردن به آشتی با طالبان است.
- اما پاکستان، ضمن آنکه میخواهد کماکان از کمکهای آمریکا بهره مند باشد، امیدی هم به آشتی طالبان ندارد، از طرفی ادامه سیاست چشم داشت به حیاط خلوت افغانستان را فراموش نکرده است و از طرفی به جایی رسیده که خود از توسعه نفوذ آن بیمناک است و عملاً اختیار و کنترل خود را بر دیو از بطری درآمده از دست داده است! پاکستان در بحران هویتی و تاریخی بزرگی به سر میبرد که پیش بینی فروپاشی آن دور از ذهن نیست. آمریکاییها نیز از این فرو پاشی بدشان نمیآید. اگر پاکستان به سند و پنجاب و بلوچستان و کشمیر و وزیرستان تجزیه شود، دیگر هیچ یک از این دولتهای رقیب ظرفیت آن را ندارد که سلاح هسته ای در اختیار داشته باشند، و این نگرانی غرب از مرکز اصلی افراط گرایی اسلامیو القاعده که بر خلاف ایران اسمیاز آن نمیآورند نیز در آن صورت حل خواهد شد و "تحصیل حاصل" میشود!
- در این میان ایران هنگامیمیتواند دیپلماسی فعالی در منطقه داشته باشد که هراس از سلطه مذهبی و سیاسی خود را بزداید، روابط با دولتها را جایگزین تز رابطه با ملتها کند و زمینههای داد و ستد جهانی و بازگشت به عرصه مذاکره و روابط سیاسی محترمانه با جهان یعنی با غرب را فراهم سازد. در غیر این صورت، با انزوای بیشتر وقوع جنگی ویرانگر که کل منطقه را در بر خواهد گرفت و چند روزی به درازا خواهد کشید دور از انتظار و پیش بینی نخواهد بود.
نظر شما :