دو سوى آتلانتيک ضعیف تر از همیشه

۱۶ بهمن ۱۳۸۶ | ۲۱:۱۵ کد : ۱۴۵۸ سرخط اخبار
مقاله اى از يوشکا فيشر وزير اسبق خارجه آلمان
دو سوى آتلانتيک ضعیف تر از همیشه
بسیاری از اروپاییان که از سیاست های دولت بوش سرخورده شده اند امیدوارند که پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تغییراتی بنیادی در سیاست خارجی این کشور اتفاق بی افتد.
 
اما فرقی نمی کند که چه کسی در این انتخابات پیروز شود. اگر نخواهیم زیاد ناامید باشیم باید بگویم که چنین تغییراتی نیازمند یک معجزه سیاسی است که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
 
در این مدت دولت آقای بوش، رئیس جمهور آمریکا، در سیاست خارجی خود اشتباه های بزرگی مرتکب شده است که پیامدهای آن مدت های مدیدی ادامه خواهد داشت. جورج بوش در این مدت نه از سیاست های یک جانبه آمریکایی استفاده کرد و نه شکاف موجود میان آمریکا و اروپا را از میان برداشت.
 
در واقع، آقای بوش هر دو سیاست را پیش گرفت و علت آن عاملی تاریخی است که در آن آمریکا را تنها قدرت جهان از سال 1989می داند. تا زمانیکه آمریکا به عنوان تنها قدرت جهان باقی بماند، رئیس جمهور آینده آمریکا نه توانایی تغییرات اساسی در سیاست خارجی این کشور را خواهد داشت و نه خواهان آن خواهد بود.
 
اینکه چه کسی در انتخابات آینده آمریکا پیروز خواهد شد از این دیدگاه مهم است که آیا رئیس جمهور آینده آمریکا سیاست های خارجی جورج بوش را ادامه خواهد داد یا کسی است که برای آغاز یک راه جدید آمادگی دارد. در صورتی که رئیس جمهور آینده آمریکا دنباله رو سیاست های جورج بوش باشد، شکاف موجود بین آمریکا و اروپا بیشتر خواهد شد.
 
ادامه چهار و یا هشت سال دیگر به روش سیاست های جورج بوش می تواند صدمات زیادی بر روی ذات و اصل هم پیمانی بین دو قاره ایجاد کند و حتی می تواند وجود یک چنین هم پیمانی را به خطر بی اندازد.
 
اما اگر رئیس جمهور آینده آمریکا در مسیر دیگری گام بردارد، ممکن است سیاست خارجی آمریکا دوباره چند سویه شود و تمرکز بیشتری بر روی موسسات بین المللی و هم پیمانی با کشورهای دیگر شود و می توان امیدوار بود که وی بتواند رابطه ای بین نیروهای نظامی و دیپلماسی بدون درنظر گرفتن سهم تاریخ تاریخی آنها به وجود آورد که این خبر خوبی است.
 
خبر بد این است که با وجود چنین شرایط خوبی، آمریکا، به عنوان قدرت بزرگ جهان از سیاست "صاحب اختیاری" خود دست برندارد و یا قدرت و ادعای برتری سیاست صاحب اختیاری را در میان کشورهای دیگر فراموش کند.
 
خبر بد ( و یا خوب!!) دیگر این است که افزایش سیاست های چند جانبه آمریکا می تواند در راستای اعمال فشار بیشتر به اروپاییان ساماندهی شود تا کشورهای اروپایی نقش بیشتری را در بحران های بین المللی از جمله در افغانستان، ایران، عراق، خاورمیانه و روسیه و در آینده در ترکیه داشته باشند.
 
کشورهای اروپایی باید به این لیست، آفریقا، تغییرات آب و هوایی، سازمان ملل و سیستم تجارت جهانی را نیز اضافه کنند. هرچند اتحاد کشورهای اروپایی می تواند مثال خوبی برای بسیاری از قسمت های جهان باشد.
 
اروپا برای مدتی طولانی اهمیت خود را نادیده گرفت. اهمیت ژئوپلیتیک، اقتصاد و مسائل اجتماعی اروپا کاملا مشخص است. راهی که اروپا در پروسه گسترش خود در نظر گرفته است برای استفاده از قدرت خود در به دست آوردن صلحی پایدار در میان تمام اعضا و توسعه بوسیله یکپارچگی اقتصاد است. کشورها و جوامعی که در این پروسه قرار گرفته اند می توانند مدلی برای شکل دادن همکاری های بین المللی در قرن 21 به شمار آید.
 
این مدل پیشرو می تواند مدلی بی همتا برای پاسخ به تمامی سوالات بنیادین در حوزه سیاسی باشد. اما اینکه این مدل می تواند مورد استفاده باشد دلیلی بر آن نیست که خواهد بود. تاثیر جهانی اروپا بسیار ضعیف است چراکه درگیریهای داخلی و عدم وجود اتحاد موجب شده است که اتحادیه اروپا را در عمل ضعیف و محدود کند. در واقع اتحادیه اروپا به طور عینی قدرتمند است اما عملکردی ندارد. این تصویری است که موقعیت کنونی اتحادیه اروپا از خود نشان داده است.
 
ضعیف شدن آمریکا در شرایط کنونی و همزمانی آن با تغییرات اساسی در سیاست بین المللی را می توان با محدودیت قدرت آمریکا، ناکارآمدی اروپا و ظهور قول هایی همچون چین و هند نشان داد.
 
در سایه چنین تحولاتی آیا دیگر سخن گفتن از غرب معنایی دارد؟ من فکر می کنم که اکنون بیش از هر زمان دیگری باید از غرب سخن گفت چراکه فاصله بین اروپا و آمریکا در شرایط کنونی موجب شده است که هر دو طرف در بازی جهانی از همیشه ضعیف تر عمل کنند.
 
یکجانبه بودن قدرت آمریکا شانسی است برای آغاز دوباره ای در روابط آمریکا و اروپا. آمریکا، بیش از هرزمان دیگری امروز به هم پیمان هایی استوار نیازمند است.
 
پس اروپایی ها منتظر چه چیزی هستند؟ چرا اروپا برای پایان دادن به اختلاف دیرین بین ناتو و اروپا (بخصوص سیاست جدید فرانسه در قبال ناتو پس از روی کار آمدن نیکولا سارکوزی که در راستای سیاست های ناتو گام بر می دارد) گام برنمی دارد؟ چرا جلسات ویژه مشورتی بین مقامات ارشد اروپایی و آمریکایی برگزار نمی کنند؟ چرا پارلمان اروپا و رییس جمهور آمریکا به طور مرتب و سالیانه با یکدیگر ملاقات نمی کنند؟
 
دیدارهای دوره ای اعضای کنگره آمریکا و پارلمان اروپا می تواند از اهمیت بالایی برخوردار باشد چراکه هر دو طرف باید قوانین مشترکی را در خصوص تهدیدهای بین المللی مشترک تصویب کنند. پروتکل کیوتو نیز می تواند یکی از مباحث مشترک میان دو طرف باشد.
 
اروپاییان از رقابت های انتخاباتی آمریکا می توانند این درس را بگیرند که با افزایش چند جانبه گرایی شرقی در سیاست خارجی آمریکا، اروپا بیش از این به راحتی در جریان پسروی سیاست آمریکایی حرکت نخواهد کرد و این خبر خوبی است. در فرمول جدید میان قاره ای باید جای بیشتری برای تصمیم گیریهای مشترک برای اخذ مسوولیت های مشترک در نظر گرفت.

نظر شما :