یک سفر و دو پیام
اما پیام این سفر برای همه فعالان افغانستان، چه آنها که در چارچوب قانون اساسی فعالیت میکنند و چه آنها که در راستای براندازی فعالیت میکنند این است که هرکسی که با طرحی که آمریکا دنبال میکند موافق نباشد، حذف میشود و مورد فشارهای بیشتر قرار میگیرد. به نظر میرسد که برجستگی این سیاست بعد از حذف اسامه بن لادن بیشتر به چشم میخورد. مجموعه تحولاتی که در منطقه افغانستان و پاکستان روی داده بیانگر این است که تصور کشورهای فرامنطقه ای این است که آنها در حال حاضر دست بالاتر را دارند و میتوانند فشار وارد کنند. به عبارت دیگر تحولاتی روی داده و فشارهایی که به مجموعه جریان افراط در افغانستان وارد شده است این احساس را به کشورهای فرامنطقه ای داده است که آنها دست بالاتر را در تحولات دارند. از جمله این تحولات میتوان به حذف اسامه بن لادن رهبر سازمان القاعده و الیاس کشمیری، رئیس حرکت الجهاد الاسلامیو فرمانده عملیاتی القاعده اشاره کرد.
از سوی دیگرمشاهده میشود که عناصر جهادی که مخالف مذاکرات بدون قید و شرط با طالبان و امتیاز دهی به جریان افراط بودند به نوعی حذف میشوند؛ مثل ژنرال داوود، فرمانده پلیس حوزه شمال افغانستان که از عناصر مطرح جهادی در افغانستان بود. همه اینها بیانگر و حاوی این پیام است که کشورهای فرامنطقه ای طرحی برای گفتگو با طالبان و خروج از منطقه دارند که همه طرفهای قضیه باید به این طرح تن دهند و هر بخشی از این معادله که این طرح را نپذیرد با پاسخ تندی مواجه خواهد شد.
در حقیقت آمریکاییها سلاح تهدید و تطمیع را برای پیشبرد اهداف خود به کار میگیرند. این که این سیاست چقدر سیاست درستی باشد یا منجر به یک نتیجه مشخص شود، معلوم نیست. با این وجود به نظر میرسد به طور کلی سیاستی که جمهوری خواهان داشتند و در دوران دموکراتها نیز با حضور رابرت گیتس ادامه یافت به نوعی مدیریت بحران است. این نوع رفتار منجر به نتیجه مشخص در جهت بهبود اوضاع نخواهد شد. چرا که این سیاست جمع اضداد است؛ از یک طرف بحث خروج نیروهای خارجی از افغانستان و واگذاری و بومیسازی تامین امنیت مطرح میشود و از طرف دیگر تشویق جریان افراط به مذاکره صورت میگیرد. یعنی جریانی که مسئول بسیاری از وقایع در افغانستان است و خونهای زیادی به دست آنها ریخته شده است، تشویق میشوند به این که در قدرت مشارکت کنند و بخشی از قدرت را در اختیار گیرند. در مقابل میبینیم که افرادی که مقاومت میکنند، به هر دلیلی حذف میشوند، که ترور ژنرال داود در استان تخال افغانستان نمونه ای از این دست است. همانطور که عبدالله عبدالله و یونس قانونی اشاره کردند، این مرگ مشکوکی است و باید روشن شود که عاملین و آمرین آن چه کسانی بودند.
مشاهده میشود که سیاستی که با سکوت کشورهای فرامنطقه ای در افغانستان روبرو است در معادله افغانستان جواب نداده است و منجر به پیچیده تر شدن اوضوع و طولانی تر شدن بحران در منطقه شده باشد که هزینه آن را هم مردم افغانستان و هم مردم منطقه باید بپردازند. بنابراین اینگونه به نظر میرسد که اتاق فکرهایی که این طرحها را دنبال میکنند متوجه این موضوع هستند ولی آنچه مسلم است آنها چندان نگرانی نسبت به تداوم بحران در منطقه ندارند.
بحثی که رابرت گیتس در سخنان خود در مورد قطع ارتباط طالبان با افغانستان بیان کرده بود نیز به نظر چندان واقعی به نظر نمیرسد. هردوی این گروهها به لحاظ برداشت و قرائتی که از ایدئولوژی دارند قرائت رادیکال دارند که تطبیقی با اسلام واقعی ندارد. هیچ نشانه ای که نشان دهنده تفکیک ایدئولوژیک میان این دو گروه باشد وجود ندارد و هرچه که تاکنون اتفاق افتاده همه نشان دهنده این است که کماکان رابطه یک رابطه مغز و بازو است. در حقیقت آنها مثل یک ارگان و مجموعه واحد عمل میکنند، که مغز فرمان میدهد و بازو عمل میکند. این روش تا کنون ادامه داشته و هیچ نشانه مشخص وعینی وجود ندارد که بتوانیم بگویم تفکیکی صورت گرفته است. جریان افراط در منطقه که بخش بومیدر اینجا طالبان اطلاق میشود و بخش غیر بومیآن عرب افغانها یا القاعده اطلاق میشود در گذشته دارای تشکیلات همسو و هماهنگ با هم بوده اند، همانطور که در موضوع ترور شهید احمد شاه مسعود عمل کردند. الان هم کارشناسان معتقدند هیچ نشانه مشخصی وجود ندارد که بتوانیم بگوییم این تفکیک صورت میگیرد. به نظر میرسد کشورهایی که راجع به این موضوع صحبت میکنند و آن را تبلیغ میکنند براساس آرزوهای خود صحبت میکنند تا براساس واقعیتهای عینی موجود در افغانستان.
نظر شما :