سیاست اوباما در لیبی زیرکانه بود
قطعا مبتنی برحوادث است. آمریکایی ها یک سری اصول کلی و یک برنامه تقریبی (rough plan) دارند، اما در هر مورد سیاست خود را بر اساس شرایط آن کشور اتخاذ میکنند. در حال حاضر انتقادی که به اوباما وارد میکنند این است که مثل یک وکیل که پرونده به پرونده، روش خود را انتخاب میکند، با تحولات خاورمیانه مواجه میشود و عمل میکند. یعنی این گونه نیست که یک سیاست خاورمیانه ای کاملا مشخص سفت و سخت و همراه با جزئیات داشته باشد. در مصر یک سیاست را در پیش میگیرد، در لیبی گونه ای دیگر عمل میکند، با مسئله بحرین به نحوی دیگر مواجه میشود وهمه این سیاستها و اقدامات تابع حوادث هستند. وقتی به موضع آمریکا در مورد تحولات مصر دقت میکنیم میبینیم که این موضع چند بار تغییر میکند. این تغییر موضع به این دلیل است که تابع حوادث و شرایط است.
به عبارت دیگر این گونه نیست که آمریکا یک برنامه تنظیم شده دقیق داشته باشد که از هیچ گونه انعطافی برخوردار نباشد. اصول و ایدههای کلی ای وجود دارد که بر اساس آن عمل میکنند و شرایط است که مشخص میکند که چگونه عمل کنند. قطعا این پرونده به پرونده عمل کردن گاه تناقض هم به همراه میآورد.
با این وجود، حتی مواضع آمریکا در مورد مصر هم تناقض آمیز به نظر میرسید. این طور نبود؟
به هر حال حسنی مبارک سی سال متحد و موئتلف درجه اول آمریکا در منطقه بود و در مواقع و مسائل مختلف به آمریکا برای پیشبرد سیاستهایش کمک کرده بود. بنابراین، این که اوباما در موقع بحران از او حمایت نکند و درواقع پشت او را خالی کند، تصمیم بسیار سختی بود. ولی اوباما به دنبال منافع ملی آمریکا است و اصل کلی که در ذهن او وجود دارد و در همه ارکان تصمیم گیری سیاست خارجی آمریکا جاری است، منافع ملی آمریکاست. او زمانی که به این نتیجه میرسد که منافع ملی آمریکا، در کناره گیری حسنی مبارک است، به صراحت میگوید مبارک باید از قدرت کناره گیری کند. در نتیجه او حمایتش را از مبارک بر میدارد، از شورشها حمایت میکند و مبارک را از کشتار و سرکوب مردم منع میکند.
ولی در مورد بحرین آن قدر که در مورد مصر نگران کشتار مردم بود، نگران به نظر نمیرسد؟
همانطور که اشاره کردم این شرایط است که به آمریکاییها دیکته میکند که چه سیاستی را باید در پیش بگیرند. قطعا آمریکا دلش میخواهد حکومت بحرین بدون این که سرکوب و کشتار صورت گیرد، حفظ شود. یعنی در مورد سرکوب مردم موضع میگیرند و انتقاداتی میکنند، اما در نهایت دلشان نمیخواهد که حکومت در این کشور تغییر کند. اما اگرببیند که شرایط به آن سمت میرود تن در میدهند. یعنی این اصل کلی را دارند که باید از حق مردم برای اعتراض مسالمت آمیز باید حمایت کرد.
از این رو حکومت را از خشونت و کشتار منع میکنند. از سوی دیگر نمیخواهند حکومت تغییرکند چون حکومت فعلی با سیاستهای آنها بیشتر همخوانی دارد تا حکومت جایگزین احتمالی. از این رو سعی میکنند شورشیان امکانات کمیداشته باشند. اما وقتی که این شورشها و اعتراضات گسترده شد و به شرایطی رسید که امکان کنترل آن نبود، تصمیم دیگری میگیرند. یعنی مرتب در حال بررسی شرایط هستند. احتمالات را تخمین میزنند و در مورد آن تصمیم میگیرند.
در مورد سوریه این وضعیت چگونه است؟
در مورد سوریه نیز دقیقا همین رویکرد را دارند. بسته به شرایط موضع میگیرند. اگر اصول و برنامه کلی نسبت به بحرین حفظ دولت این کشور است، در سوریه بر عکس دلشان میخواهد بشار اسد برود. ولی این مسئله را بررسی میکنند و ارزیابی میکنند این که چنین تحولی چه هزینههای در بر خواهد داشت. اگر با کناره گیری بشار اسد بی ثباتی ایجاد شود، چه نتایجی را به دنبال خواهد داشت؟ چه کسانی ممکن است قدرت را در دست بگیرند؟ بنابراین در اینجا نیز یک سری اصول کلی دارند و بسته به شرایط آن را تعدیل و تنظیم میکنند.
در مورد لیبی، آمریکا تلاش کرد از سیاست چندجانبه گرایی پیروی کند و هزینه جنگ با قذافی را به تنهایی به عهده نگیرد. تا چه آمریکا در لیبی موفق بوده است؟
این بستگی به این دارد که موفقیت را در چه بدانیم و چگونه تفسیر کنیم. هنوز نیازمند زمانی مانده که نتیجه آن چه میشود آیا موفقیت یعنی این که قذافی برود آیا یعنی این که یک رژیم باثبات در آنجا بر سرکار بیاید؟ آیا به معنی این است که یک دولت آشتی ملی قدرت را در دست بگیرد؟ آیا به معنی جدایی شرق و غرب لیبی است؟ پاسخ ما به این سوال کاملا بستگی به تعریف موفقیت دارد.
بر اساس تعریف ما از موفقیت میتوان بررسی کرد که کارهایی که اوباما انجام داده تا چه حد درست بوده یا غلط بوده است. این چیزی است که هنوز مشخص نیست. هنوز ما نمیدانیم در نهایت چه اتفاقی میافتد. میتوان سقف و کفی برای خواستهها در نظر گرفت. یعنی این که سقف خواستهها یک دولت دموکراتیک و کف خواستهها نیز نوعی سازش میان مخالفان و دولت باشد.
اگر سقف و کف را اینگونه در نظر بگیریم و نوعی سازش را به عنوان گزینه مطلوب بدانیم در صورت تحقق چنین شرایطی همه اطراف میتوانند ادعا کنند که پیروز شده اند. قذافی میتواند خود را پیروز بداند چرا که بالاخره در قدرت مانده است، هرچند امتیازاتی دادم. مخالفان نیز میگویند ما پیروز شدیم چون توانستیم مشارکت بیشتری در قدرت داشته باشیم. آمریکا هم میگوید ما از کشتار مردم بی دفاع جلوگیری کردیم بنابراین پیروز شدیم.
به نظر میرسد در مورد لیبی آمریکاییها حواسشان جمع بوده که انتظارات و درواقع تعریف از موفقیت را تعدیل کنند. آمریکا میگوید اگر ما در لیبی مداخله نمیکردیم لیبی به رواندایی دیگر تبدیل میشد. ما از یک قتل عام جلوگیری کردیم. بنابراین چون انتظارات را پایین میآورد، ادعای موفقیت میکند. یعنی در حال حاضر آمریکا اعلام میکند که به دنبال این بوده که مانع قتل عام مردم شود و تا زمانی که قتل عام در بن غازی متوقف است میگوید ما موفق بوده ایم.
به هرحال امروزه یکی از اتهاماتی که به کلینتون وارد میشود و و از اشتباهات او به حساب میآید این است که در رواندا دخالت نکرد و قتل عام گسترده ای در این کشور صورت گرفت. با توجه به این موضوع و این معیار آمریکا معتقد است در لیبی موفق بوده است. اما متقاعد کردن افکارعمومیرسانهها و مردم سخت است. آنها تلاش میکنند که جامعه این شرایط را به عنوان موفقیت بپذیرد اما این ساده نیست. با این وجود، اگر نوعی آشتی در لیبی برقرار شود، همه میتوانند ادعا کنند که درست عمل کرده اند.
به هر حال سیاست اوباما در مورد قضیه بحران لیبی خیلی آگاهانه وزیرکانه بود. او ناتو را جلو انداخت و به قول مک کین خودش روی صندلی عقب نشست تا فشار افکار عمومیناشی از درگیر شدن در یک جنگ را تحمل نکند. از سوی دیگر این که ناتو چندان نتوانسته قذافی را شکست دهد، قدرت آمریکا را به رخ دیگران میکشد، به این معنی که ناتو بدون آمریکا چندان توانی ندارد.
نظر شما :