آیا مقابله با روسیه اجتناب ناپذیر است؟
فرید زکریا، خبرنگار، مقاله نویس، ویراستار نشریه تایم، نظریه پرداز و از اساتید شناخته شده مسائل سیاست خارجی در آمریکا طی یادداشتی برای سی ان ان نوشت: طی دو ماه گذشته شاهد وقایعی بودیم که به مثابه نسخه خفیف تری از جنگ سرد میان غرب و روسیه بود. و برای بسیاری جای تعجب داشت که «چطور به اینجا رسیدیم؟» آیا این تقابل با روسیه اجتناب ناپذیر بود یا غرب از همان ابتدا در مدیریت شرایط اشتباه کرد؟
به گزارش سرویس بین الملل فرارو به نقل از سی ان ان، جک متلاک، سفیر سابق آمریکا در اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 1980 میلادی که میخائیل گورباچف پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی کمونیسم بر آن حکومت می کرد نیز جزو آن دسته از افرادی است که بر مدیریت اشتباه غرب تاکید دارند. همانطور که تیتر یادداشت اخیر متلاک در واشنگتن پست نشان می دهد، وی اینطور استدلال می کند که «از زمان پایان جنگ سرد، آمریکا مانند یک بازنده با روسیه رفتار کرده است.»
زکریا در ادامه می نویسد: در سال های پس از پایان جنگ سرد، چندین تن از سیاسیون و نویسندگان آمریکایی خواستار سیاست سخاوتمندانه تر واشنگتن در قبال مسکو بودند.
من نیز در میان آنها بودم. منطق من کاملا ساده بود. ما دو تجربه تاریخی از برقراری صلح پس از جنگ های جهانی داشته ایم. پس از جنگ جهانی اول، کشورهای فاتح، آلمان را تنبیه کرده و آن را خارج از سیستم جدید بین المللی رها کردند. ثابت شد که رها کردن یک آلمان زخمی و خشمگین در حالی که در حسرت انتقام است، یک فاجعه بود. از سوی دیگر، پس از جنگ جهانی دوم آمریکا و متحدانش با سخاوتمندی کامل در قبال آلمان و ژاپن، این کشورها را در نظم نوین جهانی پذیرفتند. صلح 1945 بسیار موفقیت آمیز بود. و به همین دلیل فکر می کردم که باید بیشترین تلاش خود برای وارد کردن روسیه به ساختار جهان جدید پس از جنگ سرد را به کار بگیریم و با کمک به این کشور، شرایط بازسازی اقتصادی و سیاسی آن را فراهم کنیم.
کشورهای غربی به واقع کمک هایی به روسیه داشتند اما این کمک ها در مقیاسی نبود که مناسب کشوری به گستردگی روسیه پس از سقوط کامل در دهه 1990 میلادی باشد. با این حال اگر غرب اقدامات کافی در این زمینه نداشت، روسیه هم سیاست هایی را پیگیری کرد که یکپارچگی اش با جهان را سخت تر می کرد.
اوایل دهه 1990 میلادی، مسکو جنگ بی رحمانه ای را علیه چچن -بخشی از روسیه که بیش از یک قرن به دنبال استقلال بود- به راه انداخت. برآوردها متفاوت است اما بسیاری معتقدند ارتش روسیه بیش از 200 هزار تن از مردم را در جنگ اول و دوم چچن قربانی کرد.
ضمن اینکه مسکو در اروپا به شدت مشتاق دفاع از اسلوبودان میلوشویچ، رئیس جمهور وقت صربستان بود، شخصی که دست به قتل عام بوسنیایی ها و پس از آن مردم کوزوو زد. این آن روشی نبود که آلمان و ژاپن پس از جنگ جهنی دوم و پیوستن دوباره به جامعه جهانی در پیش گرفتند. روس ها در داخل ایستادگی شدید در مقابل مداخلات خارجی را توسعه دادند و سیاست مداران روسی که مقامات را ترغیب به یکپارچه سازی با غرب می کردند به شخصیت های حاشیه ای تبدیل شدند که حامیان چندانی نداشتند.
آن آپلبام، تاریخ نویس آمریکایی نیز با توجه به همین سابقه است که استدلال می کند غرب اساسا برداشت درستی از روسیه نداشته است و روسیه هویت خود را از غیرغربی بودن و حتی ضدغربی بودن و این حس که متفاوت و متمایز از غرب است، می گیرد.
شاید غرب بتواند بیش از این اقدامی در جهت کمک به روسیه انجام دهد. اما به نظر من با نگاهی گذشته باید گفت روسیه اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 میلادی احتمالا یک لحظه آشتی ویژه در تاریخ این کشور بوده، زمانیکه روسیه ضعیف بود، رهبرانش روشنفکر بودند و عامه مردمش در پی چند دهه ناکامی کمونیست از پا درآمده بودند. حال و اوضاع این کشور پس از آن، با افزایش قیمت نفت در دهه 1990 میلادی به سرعت تغییر کرد، اقتصاد روسیه رشد کرد و کشور روسی بار دیگر خود را به اثبات رساند.
دستکم از دهه 1840 میلادی همواره بحث های زیادی میان «غرب گرایان» و «طرفداران اسلاو» در روسیه وجود داشته است. غرب گرایان خواهان غربی شدن روسیه بوده اند، در حالی که طرفداران اسلاو سرنوشت خود را نهفته در تمدن متمایز اسلاو دیده اند که متفاوت از غرب است.
دستکم امروز به نظر می رسد که حق با طرفداران اسلاو بوده است.
نظر شما :