عبدالعلی قوام: نیازمند باز اندیشی بسیار جدی در سطح جهانی هستیم

۲۶ شهریور ۱۳۹۱ | ۲۰:۰۴ کد : ۱۹۰۶۸۹۷ سرخط اخبار

 

 

عبدالعلی قوام: نیازمند باز اندیشی بسیار جدی در سطح جهانی هستیم

دکتر سید عبدالعلی قوام  متولد۱۳۲۴ در قزوین است، وی دارای مدرک کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه ملی ایران، کارشناسی ارشد رشته اداره و سیاست از دانشگاه الی نوی آمریکا، کارشناسی ارشد رشته تئوری اجتماعی و سیاست عمومی از دانشگاه ابردین انگلستان  و دکترای علوم سیاسی و روابط بین الملل از دانشگاه ابردین انگلستان است. او استاد تمام و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی و مدرس دانشگاه های آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران و واحد کرج است. دکتر قوام تاکنون 17 کتاب تالیف و ترجمه کرده و بیش از از 150 مقاله در حوزه مسائل توسعه سیاسی در جهان سوم و روابط بین الملل را به رشته تحریر درآورده است.

گفتاری که در ادامه می آید، متن سخنرانی دکتر قوام در نخستین همایش «سیاست اخلاقی، اخلاق سیاسی» است که توسط دانشگاه علوم و تحقیقات آذربایجان شرقی برگزار شد و در مجله مهرنامه منتشر شده است.

مدل وستفالیا، محصولی یک بی اخلاقی

بحثی که قصد مطرح کردن آن را دارم، شاید اندکی متفاوت باشد با آنچه تاکنون در عرصه روابط بین الملل بحث شده است. دلیلش این است که  بسیاری  از نظریه پردازی ها و اظهارنظرهایی که در زمینه مسائل بین الملل می شود مبتنی بر یکسری مفروضات است و ما بسیاری از نهادها و قواعد را مسلم فرض کرده ایم. من بحث اخلاق در سیاست بین الملل را می توانم از بعد روابط بین الملل سالم و روابط بین الملل ناسالم مطرح کنم، آن وقت متوجه می شویم که ما چه کاستی هایی در عرصه روابط بین الملل به ویژه در حوزه عدالت و اخلاق داریم .

نظامی که اکنون در دنیا حاکم است، برخاسته از مدل وستفالیاست. این مدل دولت- ملتی که بعد از جنگ های 30 ساله تشکیل شده   محصول یک بی اخلاقی بود و نهادی که به عنوان دولت- ملت ایجاد شد، زمینه هایی را فراهم کرد که بسیاری از مشکلات امروز ما به آن باز می گردد چرا که این مدل،  روی حاکمیت جداگانه واحدهای سیاسی تاکید زیادی کرد و حساب یک ملت را در داخل مرزهایش را از ملل دیگر مجزا کرد. به عبارتی در این مدل همه باید به فکر خودشان و مردم خودشان باشند و در ادامه با مفهومی به نام استقلال به این مدل مشروعیت داده شد. استقلال به عنوان یک فضیلت تلقی شد و سپس زمینه هایی برای شکل گیری حقوق بین الملل مطرح شد، حقوق بین المللی که می گوید هیچ دولتی حق ندارد در امور داخلی دولت دیگر دخالت کند، ولی بعدها متوجه می شویم که منظور از عدم دخالت، دخالت خود دولت های اروپایی در امور یکدیگر بود و دخالت آنها در امور کشورهای مستعمره و کشورهای خارج از مرزهای اروپا مشروع بود.

دغدغه دولت است، نه ملت

 از اول تا آخر حقوق بین الملل را که مطالعه کنید، صرفا دغدغه «دولت ها» را مشاهده می کنید و در این میان «ملت ها»، جزو دغدغه حقوق بین الملل نیست.شاید در کل کتاب های حقوق بین الملل، کمتر از یک درصد  به جایگاه و حق فرد اختصاص دارد اما تماما به حقوق مرزها، حقوق دریا و فضا، حقوق دیپلماتیک و.. که مربوط به دولت ها نه حقوق ملت هاست پرداخته شده، در حالی که عنوانش «حقوق بین الملل» است نه «حقوق بین الدول».

کمی به جلوتر می رویم و می بینیم سازمان ملل یا قبل از آن جامعه ملل هم که هر دو پسوند ملل را یدک می کشیده اند، در واقع سازمان های دولتی هستند و به دولت ها می پردازند نه ملت ها، چه جامعه ملل که اسم درستش «جامعه دول» بود و چه سازمان ملل متحد که عنوان صحیحیش «سازمان دولت ها» است .

در این جامعه بین الملل ناسالم و بی اخلاق و در طول دوران تاریخ استعمار نهادهایی که امپریالیسم از خودش در روابط بین الملل به جای می گذارد از سیستم کلونی گرفته تا رژیم تحت الحمایه و تحت قیمومیت، منتهای بی اخلاقی را شاهد هستیم چرا که یک گروهی از دولت ها، مردم کشورهای دیگر را تحت انقیاد خودشان قرار دهند.

صلح تنها نبود جنگ نیست

از این موضوعات که بگذریم می رسیم به دوران جنگ سرد، شاید در هیچ دورانی مثل دوران جنگ سرد ما ناظر افول اخلاق در روابط بین الملل نباشیم. اگر هزینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انسانی دوران جنگ سرد را در سایه سیستم دو قطبی مورد ارزیابی قرار دهیم شاهد یک وضعیت وحشتناک خواهیم بود. در این دوران تقسیم جهان به دو بلوک و تفاسیری  که از مفاهیم بین المللی به عمل می آمد را شاهد هستیم، «صلح» به صورت «مضیق» تعریف شد، صلح را نبود جنگ دانستند و این حداقلی ترین تعریفی است که می توان از صلح ارائه کرد.

امروزه می دانیم که تهدید به معنای وجود امنیت نیست، این نیست که ما جنگ را فقط در برخورد نظامی بین کشورها تعریف کنیم. مسائلی که درباره حقوق اقلیت ها، حقوق گروه های نژادی، مذهبی، زبانی، هویتی، جنسیتی در اشکال مختلف وجود دارد، تبعیض ها در اشکال و اقسام مختلف و مسائل مربوط به محیط زیست، بیماری های واگیرو... همه اینها می توانند عوامل بر هم زننده صلح باشند.

دیگر بر خلاف دوران جنگ سرد که مسائل اخلاقی به دلیل رقابت بین شرق و غرب به حداقل خود می رسد نمی توانیم صلح را بر اساس نبود جنگ تعریف کنیم ، گرچه در دوران جنگ سرد، درسی که به دولت ها داده می شد و بسیاری از تئوری ها مبتنی برآن بود، این بود  که باید تا دندان مسلح شد تا امنیت ایجاد شود، یعنی باید از رفاه، بهبود محیط زیست از آموزش و بهداشت و از همه چیز باید بزنید تا از نظر قدرت نظامی قدرت کافی به دست بیاورید و در این صورت است که می توانید قدرت خودتان را حفظ کنید.

همچنین شاهد هستیم که در این فضا «امنیت» هم در شکل «مضیق» تعریف می شود و فضایی برای اخلاق نمی گذارد و تنها دو سطح تحلیل ملی و بین الملل برای امنیت قائل می شوند.

فراموش نکنیم که اتحاد جماهیر شوروی به این دلیل سقوط نکرد که تا دندان مسلح بود، اتفاقا به این خاطر سقوط کرد که تا دندان مسلح بود، یعنی اگر به جای ساختن ایستگاه های فضایی و موشک های قاره پیما مقداری به  وضع مردم خودش می رسید دچار این تجزیه و فروپاشی نمی شد، بنابراین قدرت نظامی، امنیت برای شوروی به ارمغان نیاورد بلکه بیشتر امنیتش را در معرض تهدید قرار داد.

موضوع دیگری که در دوران جنگ سرد می توانست به این بی اخلاقی و ناسلامتی نظام بین الملل کمک کند، منطق دوگانه بین حاشیه و متن، داخل و خارج، سفید و سیاه، زن و مرد و.. است که مجموعه اینها به طور کلی خبر از جدایی ها می داد، خبر از فسخ کردن می داد نه وصل کردن در روابط بین الملل، یعنی جوامع را از هم به طور کلی جدا می کرد.

NPT، رژیمی ناعادلانه

رژیم های بین المللی هم که در دوران جنگ سرد شکل می گیرند از این قاعده مستثنی نیستند، به طور مثال رژیم NPT که ایران با گرفتاری دارد مربوط به این مسئله می شود که این رژیم های بین المللی، رژیم های توسعه نیافته هستند. این رژیم ها در زمان جنگ سرد هم پاسخگو نبودند و اگر ما بخواهیم این رژیم ها را امروز به کار ببریم با همین مشکلات و تناقضات مواجه می شویم، دلیلش این است که تکنولوژی در فاصله 6 دهه گذشته به طور کلی تغییر پیدا کرده است، تکنولوژی حاکمیت ناپذیر شده است، بنابراین شما نمی توانید دولت ها را مقصر بدانید. اول باید این رژیم های بین المللی تغییر پیدا کند و با شرایط امروز تطابق داشته باشند تا شما بتوانید به صورت عادلانه در عرصه روابط بین الملل صحبت کنید.

اگر بخواهیم از بعد  اخلاقی به روابط بین الملل نگاه کنیم، بسیاری از موارد  را باید مورد تجدید نظر قرار دهیم، از جمله آنها مبانی اخلاقی قدرت است. آیا قدرتی که اعمال می شود مبانی اخلاقی دارد؟ چقدر اخلاقی است و چه میزانش غیراخلاقی است، مبانی اخلاقی حاکمیت چیست؟

یا بحثی در روابط بین الملل مطرح می شود در مورد بخشودگی بدهی کشورهای جهان سوم، آیا این مبانی اخلاقی دارد؟ یعنی اگر دولتی بیاید و بگوید من از بدهی هایم گذشتم، کاری اخلاقی کرده یا ضداخلاقی؟ اگر فلان کشور آفریقایی که دارای ساختاری فاسد است مورد بخشودگی بدهی هایش از سوی آمریکا، انگلیس، آمان و ... قرار بگیرد در حالی که اگر میلیاردها دلار هم به آن وام بدهید مثل کیسه ای است که انتهای آن سوراخ باشد از اینجا می آید و از انتهایش می رود، اخلاقی نیست چرا که آن نظام نه پاسخگو است و نه دموکراتیک،  وقتی آن نظام پاسخگو و دموکراتیک شد، یک سنت اهدایی شما هم می تواند آنجا حساب داشته باشد و پاسخگویی داشته باشد که این اخلاقی است.

اگر بخواهیم ما روی مفاهیم روابط بین الملل که تا به حال به صورت یک اصل مسلم فرض کردیم، از کنارش رد شدیم و تئوریزه اش کردیم و حداکثر  آمده ایم نقد کردیم که فلان شخص این حرف را می زند، فلان شخص بر علیه این نظر نظر داده است، در حالی که اصل را قبول کرده ایم و گفتمان دولت- ملت وستفالیا را پذیرفته ایم به صورت بنیادین نگاه و کار کنیم، می بینیم که کار زیادی در پیش داریم.

لیبرالیسم و چالش های اخلاقی

اکنون به نظریات روابط بین الملل می پردازیم، یکی از نظریاتی که خیلی ادعا دارد به جنبه های اخلاقی توجه دارد لیبرالیسم است در حالی که رئالیست همیشه متهم می شود که ضد اخلاق است، گرچه  رئالیست ها هم در چارچوب خود اخلاق را مطرح می کنند، اما  در عمل شاهدی هستیم لیبرالیسم با محدودیت های زیادی برای کاربرد اخلاق مواجه است.

یک فرد در داخل نظام دموکراتیک لیبرال از حقوق شهروندی استفاده می کند و برای کوچکترین مسئله ای می تواند به دادگاه برود که فلان شخص به او اهانت کرد و از حقوق شهروندی استفاده می کند،  اما به محض اینکه این فرد یک قدم از مرزهای دموکراسی خارج می شود و وارد کشورهای جهان سوم می شود، گویا که قواعد دموکراسی تعطیل می شود و مرتکب هولناک ترین جنایت ها می شود.

جنایات آمریکا در ویتنام در عراق و در طول دوران استعمار به طور کلی در چارچوب لیرالیسم بوده، اما لیرالیسمی که فقط در چارچوب مرزهای سوئیس و فرانسه و انگلیس و آلمان و آمریکا قابل اطلاق بوده برخلاف آنکه تصور می شد که یک ایده Universal است، نیست! چون اگر چنین بود نباید این جنایات اتفاق می افتاد.

پس بنابراین ما در چارچوب لیبرالیسم، آن وظایف و مسئولیت هایی که باید ورای مرزهایش باشد را ندارد و نمی تواند انجام دهد، آنجا در جهان سوم جنایت می کند و نظام های دیکتاتوری را تقویت می کند اما در داخل کشورش نباید از دماغ کسی خون بیاید! پس می بینید که چه تعریف مضیق و محدودی از مفهوم دولت- ملت لیبرال به عمل می آید .

در دوران جنگ سرد،  هم آمریکا به نام لیبرال دموکراسی و هم شوروی در پاگذاشتن بر روی اخلاق بین المللی کوشش حداکثری را کرد، یعنی چیزی کم نیاوردند! این نبود که بگوئیم آمریکا معصوم بود چون لیبرال بود و شوروی بی اخلاقی کرد چون توتالیتر بود، خیر! تمام متحدین کشورهای آمریکا از کشورهای جهان سوم،  از آمریکای لاتین و آفریقا گرفته تا خاورمیانه و خاور دور را دیکتاتورهای جهان سوم تشکیل می دادند و اگر برخی از این رهبران جهان سوم می خواستند دنبال آزادی باشند با آنها برخورد می شد مثل حکومت دکتر مصدق در ایران، حکومت سوکارنو در اندونزی.

علی رغم ادعایی که لیبرالیسم در مورد حقوق بشر، آزادی و .... می کند، این ادعاها تنها در داخل مرزهای کشورهای لیبرال بیشتر صادق است، در واقع نگاه لیبرالیسم به آزادی، حقوق بشر و ...بیشتر ابزاری است. در حالی که  رئالیسم به طور کلی معتقد است هر دولتی فقط هنر کند که بتواند به مردم داخل خودش برسد و قدرت خودش را در داخل افزایش دهد، یعنی به دولت ها تجویز نمی کند که به کمک سایر ملت ها بشتابند، می گوید به ما چه مربوط است بحث self help، خودیاری، self interest، self security را مطرح می کند و وقتی اینقدر از self صحبت می کند دیگر جایی برای کمک به دیگران و آن وظیفه و نقش بین المللی که باید ایفا کند ندارد.

جهانی شدن برای تعدیل آمده است

به نظر من امروز با یک پدیده ای مواجه هستیم به نام جهانی شدن و این جهانی شدن می تواند مقدار زیادی از نارسایی های وستفالیایی به ویژه اتفاقاتی که بعد از فروپاشی نظام دو قطبی افتاده است را درباره حاکمیت، استبداد، مفهوم شهروند بودن، امنیت، قدرت و... تعدیل کند به شرط اینکه این مفاهیم هم به سرنوشت حقوق بشر دچار نشوند. یعنی مورد استفاده ابزاری دولت ها و قدرت های بزرگ قرار نگیرند به این صورت که مونولوگ غالب شود و یک جهانی شدن از بالا به پائین، نه از پائین به بالا رخ دهد.

 با توجه به این مشکلاتی که در اینجا آسیب شناسی کردم می توان گفت ما در مجموع نیاز به یک تغییر بینش و نگرش داریم، نیاز به یک باز اندیشی بسیار جدی در سطح جهانی داریم به گونه ای که بیاییم تمام عناصر متشکله روابط بین الملل را مورد بررسی قرار دهیم و یک سری مفهموم سازی های مجدد باید صورت گیرد. مثلا در بسیاری از موارد ما واژه جنگ را مقدم بر صلح استفاده می کنیم، می گوئیم جنگ و صلح، نمی گوییم صلح و جنگ که این خودش یک مسئله پاتولوژیک است که باید مورد آسیب شناسی قرار بگیرد در حالی که صلح مقدم بر جنگ است و جنگ باید مورد استثناء باشدو صلح عنصر غالب.

امیدواریم که با بهره گیری از نظرات اساتید و صاحبنظران بتوانیم دنیایی سالم تر و با اخلاق تر داشته باشیم.


نظر شما :