چین و بهار عربی

بازیگری چین در متن تحولات خاورمیانه

۰۹ فروردین ۱۳۹۱ | ۱۶:۰۶ کد : ۱۸۹۹۲۸۸ آسیا و آفریقا
محسن شریعتی نیا، تحلیل گر مسائل چین در گفتاری برای دیپلماسی ایرانی به موضع چین در قبال تحولات کشورهای عربی در یک سال و چند ماه گذشته می پردازد و معتقد است بحران سوریه مهمترین نماد ورود چین از حاشیه به متن تحولات خاورمیانه است.
بازیگری چین در متن تحولات خاورمیانه


دیپلماسی ایرانی:‌
بهار عربی بی تردید مهمترین تحول سیاست بین الملل در دوران پس از جنگ سرد بوده است، تحولی که چهره منطقه خاورمیانه را دگرگون کرد. خاورمیانه به طور سنتی از زاویه منازعه اسراییل-اعراب و تروریسم در صحنه بین المللی تصویر سازی شده بود، اما این تحولات باعث شد تا منطقه به کانون موج جدیدی از دموکراسی خواهی تبدیل شود و خیزش های مردمی منطقه برای بسیاری در سراسر جهان الهام بخش گردد. گستردگی و عمق این تحولات در ترکیب با موقعیت ویژه خاورمیانه در سیاست بین الملل باعث شد تا طیف وسیعی از بازیگران در این تحولات درگیر شوند.

از موضوعات بحث برانگیز  ماههای اخیر نقش آفرینی قدرت های بزرگ در این تحولات بوده است. در این میان مواضع یکی از این قدرت ها بیش از سایرین مورد بحث قرار گرفته زیرا سایرین بازیگران سنتی منطقه بوده اند و رویکرد استراتژیک آنان به منطقه تا حدی روشن بوده است. طبیعتا این بازیگر چین است، کشوری که به طور سنتی در حاشیه تحولات خاوریانه قرار داشته و از همین رو در تحلیل تحولات این منطقه به نقش و جایگاه آن چندان توجهی نمی شده است. شاید به همین دلیل  مواضع اخیر این کشور بویژه در بحران سوریه با شگفتی بسیاری از ناظران مواجه شد.

با عنایت به نقش آفرینی چین در بحران های اخیر می توان مدعی شد که نقش این کشور  اکنون بدل به یکی از متغیرهای مهم شکل دهنده به تحولات خاورمیانه شده و بدون تحلیل مواضع آن نمی توان تبیین دقیقی در مورد دگرگونی های این منطقه به دست داد. چین در منطقه خاورمیانه منافع اقتصادی و ژئوپولتیک مهمی را پیگیری می کند و همین منافع منطق رفتار سیاست خارجی این کشور در قبال بحران های خاورمیانه را شکل داده است. با دقت در رفتار چین در بهار عربی می توان سه گونه متمایز از مواضع را مشاهده کرد:

1-مواضع مبهم و بی طرفی در بحران های تونس، مصر، بحرین ویمن

در این دسته از بحران ها که تحولات آنها عمدتا به مبارزه نیروهای سیاسی در درون کشورهای بحران زده محدود ماند، چین در مواضع رسمی واکنشی له یا علیه تحولات صورت نداد و مواضع این کشور تنها به بیان کلیات محدود ماند. موضع گیری چین در این بحران ها را می توان در راستای یکی از اصول بنیادین سیاست خارجی این کشور یعنی اصل تقدس و خدشه ناپذیری حاکمیت ملی کشورها دانست. این تلقی سنتی از مفهوم حاکمیت همچنان در سیاست خارجی این کشور از اهمیت برخوردار است. چینی ها نه در تحولات داخلی کشورها چندان مداخله ای دارند و نه به سایرین و به ویژه قدرت های غربی اجازه دخالت در حاکمیت خود را می دهند. از این رو عموما تا زمانی که بحران های داخلی کشورها به صحنه بین المللی و شورای امنیت کشیده نشود، علاقه ای برای مداخله در آن ابراز نمی کنند.

2-همراهی منفعلانه با جامعه بین المللی در بحران لیبی

در بحران لیبی به عنوان نخستین بحران بهار عربی که به شورای امنیت کشیده شد، چین به نوعی به همراهی با غرب پرداخت زیرا به قطعنامه های 1970 این شورا برای اعمال تحریم های گسترده علیه لیبی رای مثبت داد و در قطعنامه 1973 نیز با رای ممتنع عملا به شکل گیری منطقه پرواز ممنوع و نهایتا حمله ناتو به ماشین جنگی قذافی یاری رساند. البته بعدها چینی ها در سطوح وزارت امور خارجه، مراکز تحقیقاتی و نیز رسانه ها مدعی شدند که غرب از قطعنامه 1973 تفسر ناروایی صورت دادند و در واقع از این قطعنامه سوء استفاده شد.

 

3- حمایت از نظام سیاسی سوریه و ورود به متن تحولات خاورمیانه

در بحران سوریه اما چین رفتار کاملا متفاوت و متمایزی در پیش گرفت و  نه تنها با مجموعه غرب بلکه با اتحادیه عرب و تلاش های آن به مخالفت برخاست. این رفتار از آن رو متفاوت و جدید بود که با رفتار سنتی و مبتنی بر دیپلماسی بی سر و صدای[1] این کشور در تعارض بود. چین در سال های اخیر همکاری های تنگاتنگی با اتحادیه عرب پی ریزی کرده و این اتحادیه را به عنوان یکی از پایه های دیپلماسی خاورمیانه ای خود تعریف کرده بود، اما در بحران سوریه به نوعی با این اتحادیه در تعارض قرار گرفت.

بنابراین بحران سوریه را می توان مهمترین نماد ورود چین از حاشیه به متن تحولات خاورمیانه دانست، زیرا این کشور به طور سنتی همواره به بیان مواضع کلی در مورد تحولات این منطقه اکتفا می کرد و طرفین را به صلح و ارامش دعوت می کرد، اما در این بحران در مقابل مجموعه غرب و اتحادیه عرب قرارگرفت و نقشی متفاوت و تعیین کننده ایفا کرد.

پیش بینی پیامدهای درازمدت ورود چین به صحنه خاورمیانه دشوار است، اما آنچه روشن است آنکه نقش آفرینی این کشور به همراه روسیه، امکان هژمونیک شدن نظم منطقه ای را آشکارا کاهش خواهد داد. به بیان دیگر نقش آفرینی چین احتمالا در جهت تولید نوع جدیدی از موازنه قدرت در  نظم امنیتی این منطقه عمل خواهد کرد، موازنه ای که در یک سوی آن آمریکا و شبکه موتلفین این کشور با محوریت عربستان، قطر و اسراییل قرار دارند و در سوی دیگر ایران، سوریه، چین و روسیه قرار می گیرند. البته تداوم این سیستم نوپدید تا حد قابل توجهی منوط به باقی ماندن نظام سیاسی موجود در سوریه خواهد بود.

یکی دیگر از تبعات ورود جدی چین به مدیریت تحولات خاورمیانه، قرار گرفتن آن در مقابل آمریکا و موتلفین خاورمیانه ای آن است. تا پیش از وتوی قطعنامه های سوریه در شورای امنیت، ایالات متحده و موتلفین عرب این کشور به چین و نقش آن در منطقه نگاهی توام با خوش بینی داشتند. بحث ها و مکتوباتی که در مراکز تحقیقاتی ایالات متحده در مورد این موضوع منتشر شده نشان می دهد که آنان به ایفای نقشی هم راستا با غرب از سوی چین در این منطقه امیدوار بوده اند. اما این امیدواری دیری نپایید، زیرا رای چین را نماینده آمریکا در سازمان ملل زشت و زننده خواند. از دیگر سو چین در اولین گام ورود جدی به صحنه خاورمیانه به نوعی رویاروی اتحادیه عرب قرار گرفت و پس از رای این کشور مقامات و رسانه ها بویژه در قطر و عربستان به شدت رفتار این کشور را مورد نقد قرار  دادند.

نهایتا آنکه نقش آفرینی چین در متن تحولات خاورمیانه، متغیری جدید و مهم را به متغیرهای شکل دهنده به رویدادهای این منطقه افزوده است، متغیری که در گذشته ای نه چندان دور عدم توجه به آن کاستی مهمی در تحلیل رویدادهای منطقه محسوب نمی شد، اما در شرایط کنونی و بویژه در آینده بدون توجه به سیاست  نقش خاورمیانه ای چین نمی توان تحلیل دقیقی از تحولات این منطقه ارائه کرد.



[1]Low Profile Diplomacy  

( ۱ )

نظر شما :