آمريکا به دنبال نفع حداکثرى از شرايط ايران
دیپلماسی ایرانی: به نظر مى آيد مذاکرات اخير در ژنو و گفتگوهاى نمايندگان ايران و امريکا، فصل نوينى را در کتاب تاريخ روابط ايران و آمريکا گشوده است. روابطى که مشحون از افت و خيزهاى سياسى بوده است. براى تحليل اين موضوع به گفتگو با سيد على موجانى پژوهشگر تاريخ روابط خارجى و مولف کتاب بررسى مناسبات ايران و امريکا نشستيم.
بهنظر مىرسد طى مذاکرات اخير ژنو، عالىترين سطح تماس ديپلماتيک ميان ايران و امريکا پس از قطع روابط برقرار شد. در يک نگرش تاريخى به باور شما چنين فضاى مساعدى را مىتوان به نوعى پايان دوره تقابل ميان دو کشور برشمرد؟
اگر تاريخ روابط ايران و امريکا را در نظر بگيريم، به نظرم اين پايان يک دوره يا آغاز دوره جديدى نيست. روابط ايران و امريکا طى 170 سال اخير همواره مصاديقى از اين نمونه داشته است. حتى اگر منظور شما سه دهه اخير نيز باشد مصاديقى را مىتوان برشمرد، مثلا ملاقات سطح عالى مقامات دولت موقت در ابتداى انقلاب، يا تماسهاى منتهى مذاکرات اخير در عراق، افغانستان و ...
اما تماس ميان مديران عالى و نمايندگان رسمى دولتها مثلا دبير شوراى عالى امنيت ملى ديگر نشان از تقابل ندارد. اين را قبول نداريد که براى قضاوت نبايد تاريخى نگاه کرد؟
اتفاقا نگاه من ابدا تاريخى نيست. شما معتقديد تقابل پايان يافته است. اما تنها به اين جمله اوباما پس از اين مذاکره نگاه کنيد. « ما به گفتوگو، به خاطر نفس گفتوگو علاقهای نداریم. اگر ایران در آیندۀ نزدیک برای عمل به الزامات خود گامهایی برندارد، در آن صورت ایالات متحده مذاکرات را به طور نامحدود ادامه نخواهد داد و ما برای حرکت در جهت افزودن فشار آمادهایم. چنانچه ایران گامهای عملی بردارد و به الزامات خود عمل کند، راهی به سوی مناسبات بهتر با ایالات متحده، یکپارچگی بیشتر با جامعۀ بینالمللی و آیندۀ بهتر برای همۀ ایرانیان وجود دارد.» اين عبارات ادامه همان سياست چماق و هويج است. اگر در مفهوم کلمات دقت کنيد و فاصله بين خطوط سياه اين سطور يا کلمات را بخوانيم، ناچاريم اشاره کنيم که تقابل هنوز مشهود است. اما يک اتفاق اساسى روى نموده است که اين نکته حائز اهميت است ، به این معنی که تقابل و چالش ميان دو کشور از صحنه عمل و رسانه که تا پيش از اين بروز داشت، - به تعبير آقاى اوباما – نه براى يک دوره «نامحدود»، بلکه محدود به موضوع مذاکره مبدل شده است.
اين چه معنايى مى دهد؟
اگر طى روزهاى آينده ما شاهد آن باشيم که تحولاتى در صحنه عمل مثل آزادى سه خبرنگارى که بدون اجازه وارد خاک ما شدهاند و امريکائىها گفتهاند در ملاقات آقايان جليلى – برنز درخواست آزادى آنها را طرح کردهاند، مورد عفو واقع شوند و رسانههاى متاثر از دولتهاى ايران و امريکا بيان نرم و متواضعى را بگيرند، آنگاه است که مىتوانيم بگوئيم يک تغيير در حال شکلگيرى است. اما اکنون در حقيقت آنچه روى داده اين است که طرفين ظاهرا مىخواهند به جاى رويکرد خصمانه و ادبيات تند گذشته، براى طرح موارد تقابل يا چالشهاى خود به گفتوگو نشينند.
اين ترديد بيش از اندازه مبالغهآميز نيست؟
شايد به نظر شما اينگونه بيايد، اما مصداقهاى ديگرى هم وجود دارد که متاسفانه به اين ترديدها قوت مىبخشد. مثلا طرح و تصويب قطعنامه براى شرکتهاى خارجى فروشنده بنزين توسط مجلس تنها چند ساعت پس از ابراز اميدوارى از نتايج مذاکرات ژنو، چه معنايى مىدهد؟ شايد گفته شود که منتقدين هئيت حاکمه دولت کنونى امريکا يا لابى اسرائيل و .. ، پشت اين تحريم بودهاند. اما اينها از مسئوليت دولت امريکا نمىکاهد. چون بُنمايه آغاز مذاکرات بازسازى اعتماد بين ايران و 5+1 بود، براى ايجاد اين اعتماد طرفين بايد هزينه مىکردند. به نظرم مذاکره کنندگان ايرانى سهم خود را صادقانه در ورود به مذاکرات پذيرفتند. آنها گفته بودند تنها در موضوع بسته پيشنهادى خود مذاکره خواهند نمود و موضوع هستهاى ايران موضوع مذاکره نيست، اما اخبار نشان داد براى اينکه حسن نيت خود را اثبات کنند در موضوع هستهاى نتايجى نيز گرفته شد. اما طرف مقابل از ابتدا گفته بود براى تغيير در روش وارد مذاکره مستقيم شده اما حتى در بکارگيرى بيان خود نيز ملاحظه ننمود. ببينيد آقاى اوباما حتى زيرکانه يک گام به جلو برداشت و برخلاف سخنان قبلى مقامات امريکايى پذيرش حق هستهاى ايران را طى سخنانش در عصر روز اول اکتبر و در تالار پذيرايى ديپلماتيک کاخ سفيد چنين مشروط نمود که « به شرطی که اورانیومی که ایران با درجۀ غنای پایین دراختیار دارد برای تبدیل به سوخت به یک کشور ثالث منتقل شود. همان طور که من پیش از این هم گفتهام، ایران از حق بهرهگیری از نیروی مسالمتآمیز هستهای برخوردار است. اقدام ایران برای انتقال اورانیوم درجۀ غنای پایین خود به یک کشور ثالث، گامی در جهت ایجاد اعتماد به این موضوع خواهد بود که برنامه هستهای آن کشور در واقع مسالمت آمیز است».
اين تعبير بسيار تند است که اقدام ايران به انتقال اورانيوم به کشور ثالث( ولو در صورت صحت) شرط مسالمت آميز دانستن برنامه هستهاى صلحآميز ما بوده است. من اصلا به اين مقوله يعنى صلاحيت داشتن يک کشور براى قضاوت در برنامه ملى استفاده از انرژى در ايران نمى پردازم و حتى آن را اولويت ثانويه مىدانم. اما اينکه اين رويه شکل گيرد که کسى به خود حق بدهد از اقدامات داوطلبانه يک کشور اينگونه استقبال کند، را قابل تامل مى دانم.
يعنى به نظر شما امريکائىها تغيير در سياست خود را با اعزام معاون وزارت خارجه خود اعمال ننمودهاند؟
من حتى مىگويم نشانهاى از تغيير در لحن نيز به چشم نمىخورد. شما ابتدا اشاره داشتيد که نبايد در تاريخ ماند و قضاوت کرد؛ با شما موافقم اما بايد از تجربه تاريخى بهره گرفت و واقعيات کنونى را تحليل کرد. قضاوت در مورد مذاکره مستقيم با امريکا و حضور آن در جلسات 5+1 با ايران در شرايط فعلى به همان دليلى که برخى معتقدند چه اصرارى بود تا موضوع هستهاى در اکتبر 2003 با اروپائىها آغاز شود و در کنار آژانس کانال ديگرى مفتوح گردد، دشوار است. حضور يا عدم حضور يک مقام در مذاکره در فرهنگ ديپلماسى به معناى مسئوليتپذيرى است، اما دستاورد براى يک مذاکره بيانيه، يادداشت تفاهم، قرارداد و مالآ توافقات رسمى و مکتوب است. به باور من بين سفر سه وزير اروپايى به تهران در سال 2003 يا حضور آقاى برنز تفاوت چندانى نيست، نبايد اسير شکل مذاکراتى شد.
پس شما وقتى با عينک تاريخ و تجربه به آنچه در مذاکرات اخير روى داده است مىنگريد احساس خوشبينانهاى نداريد؟
خير، کاملا برعکس از اينکه مذاکرات ادامه يافته و هنوز طرفين نمىگويند مذاکره پايان پذيرفته يا شکست خورده خوشبينى من هم مضاعف مىشود. چرا که اعلام پايان بىنتيجه يا شکست مذاکرات پيام بسيار بدى را در جامعه بهم پيوسته امروز ما دارد. حتى خوشبينم که مقامات ايران با عزم حرکت در مسير تفاهم جلو رفتند. اما از اين ذوقزدگى طرف مقابل و قفل و بست بيشترى که فعلا در قالب کلمات و با عباراتى چون « شروط » از ناحيه طرف مقابل ابراز مىشود مسئله دارم. يک ايراد براى مذاکره کننده اين است که اجازه دهد طرف مقابلش تعريف موسع از موضع يا رفتارش داشته باشد.
از همين رو به نظر مىرسد امريکائىها مىخواهند از موضوع پرونده هستهاى ايران و ژنو براى گشودن باب مذاکراتى و ادبيات سازى پس از آن استفاده کنند. براى مثال اشاره به اينکه آژانس حق دارد هر موقع بخواهد به بازرسى اقدام کند و آن را نوعى بازديدهاى سرزده قلمداد کنند، همان تعبير ناشى از امتيازات مندرج در پروتکل الحاقى است، که پيش از اين اجراى داوطلبانهاش موضوع تنش بود. به نظر مى رسد ماموريت 1+5 به البرادعى براى سفر زودهنگام به تهران صرفا جهت ارزيابى مجدد برداشت طرف مقابل بوده است.
به اعتقاد شما امريکا در برگزيدن اين روش چه هدفى را در نظر گرفته است؟
اين پرسش مشکلى است، چرا که بايد از وجوه مختلف موضوع را تحليل کرد. مثلا اگر بخواهيد اين موضوع را در سياست جهانى امريکا مورد ارزيابى قرار دهيد، بايد به چرايى پس گرفتن طرح سپر دفاع موشکى، عقد قرارداد قريب الوقوع 2 ميليارد دلارى با روسيه برای عرضه اورانیوم با غنای پایین به امريکا و حتى قرارداد مشابه منعقد شده 3 ميليارد دلارى روسها با ژاپنىها و اروپائىها در ماه گذشته اشاره داشت. در چنين فرضى ايران کارت بازى بزرگترى براى دولت اوباما است. اما در سطح منطقهاى جهتگيرى تحليل ما مبتنى بر تحولات افغانستان بايد باشد. من اينجا براى اينکه باز به موضوع مفهوم نخستين بحث شما ارجاع دهم يک نمونه تاريخى مىآورم. بریتانیا در دهه نخست پس از جنگ جهانى دوم دريافت ديگر تنها قدرت دريايى جهان و کشورى با تاثيرگذارى گذشته نيست. بنابراين اجازه داد آفتاب در برخى از اراضى امپراطورى پهناورش غروب کند. البته براى اين مسير روش آبرومندانهاى را نيز انتظار داشت، چرا که در غير اينصورت با شورشهايى بزرگى روبرو مىشد. در خليج فارس بايستى يک طرف قابل اعتنا پيدا مى شد تا پاسخگوى مسئوليتها و خطاهاى بريتانيا باشد.
طرح ژاندارمرى منطقه براى شاه و حضور ايران در ترتيبات امنيتى منطقه اگرچه تا حدى متاثر از ظرفيتهاى ذاتى ايران بود، اما تبليغات بيش از حد نشان داد بيشتر نوعى انتقال مسئوليت بحرانهاى ايجاد شده درون منطقهاى طى سالهاى حضور بریتانیا در اين منطقه بود. الان فضا منطقهاى مشابه همان چهل سال قبل شده است. امريکا بايد براى خروج آبرومندانه از افغانستان و انتقال بحرانهاى آن مسئوليت را واگذار کند. براى مثال در داخل افغانستان اين اتفاق روى داده، دولت برکشيده کرازى توسط خود امريکائىها اينک متهم اصلى بىکفايتى، فساد و .. معرفى مىشود. در فضاى منطقهاى طبيعى است که پاکستان نمىتواند چون ظرفيت ذاتى را ندارد، باز اينجا است که نگاه امريکائىها متوجه ايران مىشود. اما در صحنه دو جانبه هدفگذارى مىتواند با شاخصهاى ديگرى تعريف شود که به نظر مىرسد جالب توجه است. تاريخ روابط ايران و امريکا طى يکصد و هفتاد سال اخير نشان داده که مخاطب گزينى امريکا در ايران صرف حاکميت سياسى نيست.
در حقيقت حاکميتها چون زمينه حضور امريکا در ايران را تسهيل مىنمودند مخاطب اوليه به شمار مىآمدند، اما طرف اصلى امريکاییها در ايران آنهايى بودند که برنامه اصل 4 ترومن يا قانون فول- برايت بر روى آنها اجرا مىشد. تاريخ نشان داده که امريکا مسئوليتهايى را بَرمىساخت و سپس اجراى آن را بر عهده دولتهاى ايران مىگذاشت. اين جمله اخير اوباما بازتاکيدى بر همان هدفگذارى است که «وظیفۀعمل کردن به این مسؤلیتها بردوش دولت ایران قرار دارد. آنها هستند که باید به چنان انتخابی دست بزنند.»
آيا فصل مشترکى براى اين سه سطح تحليل وجود دارد؟
بله و بسيار ساده، آمريکا به دنبال نفع حداکثرى از شرايط کنونى در موضوع ايران است.
نظر شما :