دانی که نوشداروی سهراب کی رسید؟
حکایت ثانی اندر مصاف حریفی با «ظریفی»
نویسنده: سید علی موجانی
دیپلماسی ایرانی: در احوال و مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر آورده اند که چون به سرخس وارد شد اهل شهر پرسیدند: «ظریف کیست؟»، گفت: «در شهر شما لقمان»، گفتند: «سبحان اللّه! در شهر ما خود هیچ کس از وی بشولیده تر و شوخگین تر نیست!»، شیخ گفت: «شما را غلط افتاده است. ظریف پاکیزه بود و پاکیزه آن باشد که با هیچ چیزش پیوند نباشد و هیچ کس را از وی بی پیوندتر و بی علاقه تر و پاکیزه تر نمی بینم که در همه عالم با هیچ چیز پیوند ندارد نه با دنیا نه با آخرت نه با نفس.»
این حکایت پُرمغز، برای نگارنده بیان حال «ظریفی» است از معاصران که در پنجه «حریفی» پُر مهابت نشسته است. حریف این جدال 90 دقیقه ای که هم مالک زمین و توپ بازی بود، و هم نقش داوری و نقد داشته و انشالله با همین قدرت در مصاف با یاوه گویی رسانه های بیگانه همآوردی کند.
باری علی العهده الروای؛ این حریف به بیان مولانا در دیوان شمس از ظریف حکایت ما خواسته بود: «مرا گویی ظریفی کن، دمی با ما حریفی کن». با این همه، پاسخ نخست را ظریف با انتخاب مصرع دوم از همین بیت داده بوده که «مرا گفته است لاتسکن، تو را همدم نمی دارم».
به رغم این، پیام و پیامک ها متبادل شد، به بیان خاقانی خطاب آمد «که زمانه را حریفی ز تو خوبتر نیاید». اینجا دیگر کس ندانست چه شد و چه گذشت تا حریف توانست ظریفی که پس از ماه ها مذاکره سخت و دقیق برجام را به فرجام قلم رقم زده بود به غمزه ای همراه شد. دیگر امید بود تا در بلندترین شب سال تماشگرانی به تماشای بازی حریفی «عادل» با ظریفی قابل بنشینند و 90 دقیقه مصاف این دو را نظاره کنند. لیکن این مهم حاصل نشد، چون «داور» با «عادل» نبود. پس خبری آمد از لسان عطار نیشابوری بدین مضمون که «خیمه و خرگاه را در هم کشید». الغرض، حاصل آن شد که این حلقه ضبط شده را هم به صندوقخانه پسین آرشیو غنی سازمان سپردند، تا زمانی بس بعید.
از این به بعد پیام ها به شکلی تازه تبادل گشت. ظُرفای دارالاماره ظریف گفتند: «ساقی بیار باده و با محتسب بگو * انکار ما مکن که چنین جام، جم نداشت». از آن سوی هم «سرافرازنه» جواب آمد: «بد و نیک هرگونه باید کشید * ز هر تلخ و شوری بباید چشید» الخ.
***
اکنون، از پس این حکایت که منبعش ظریفی و "آشنایی" دگر است، چه حاصل برای نُظّاری چون ما؟
حقیقت آنکه در قیاس با هم صنفان منطقه ای، کشور ما مفتخر است به همین اصل تفکیک قوا و روحیه مبارزه جویی و همآوردی، حال چه در مصاف بیگانه باشد چه خودی. البته مصافی از همان جنسی که نظامی توصیه دارد: «به کار مصاف اندر آمد درست».
پس برای «شاهد»ی که در یلدا کنار دیوان لسان الغیب نشسته، مشاهده مصاف ظریف و حریفِ عادل وقتی زیبا و موجب "سرافرازی" است که حریف به عدالت پنجه در افکند و ظریف به شجاعت نقد را دریابد، آن هم نقدی از آن جنس که بتوان از برای آن «عیاری گیرند». اینجا طراز این عیار، به یقین جامعه است. شاهدی که منصف است و مُدقق، پس به اشاره اوحدی باید درباره او تحفظ داشت: «مده به شاهد دنیا عنان دل، زنهار!».
فی الجمله اگرچه در بلندای شب نخست فصل سرد سال، سعادت به دیدار این شاهد شوخ چشم یار نشد، اما از آنجائیکه ایران، زمین گُردان و یلان است، چنین رقم خورد که «عادلی» از جنسی دیگر با سخن از کلام و سنت و قهرمانی نیاکان حکایت باز کند و مصافی دهد از شعر و متل. تصادفاً همین تغییر و اسطوره خوانی که ذات یلدای ما ایرانیان است، این مستغرق را به دریای معانی انداخت: حکایت رستم و سهرابی که دسیسه بیگانه بر هم شدند و پس از زخم پسر از چنان پدرِ با سطوتی که موجب سرافرازی هویت ملی عهد اساطیری ما ایرانیان است، سهراب ناکام به خاک نشست و داغش بر غمخانه دل تاریخ و حافظه ما در کنار سیاوش ماند. روایت فردوسی تلنگری است بر ما که تیغ کین بر خویش کشیدن و نه در جدال با افراسیاب های این عصر، دور شدن است از توصیه مستمر امام و رهبری: «وحدت کلمه». پس ایکاش دریابیم این فراز مهم از تاریخ خود را، و پاس داریم سرمایه های ملی به ودیعه نهاده شده شهدای این مرز و بوم را، چه ظریف باشند چه قوی، از آنچه گزند خصم ددمنش نامندش، که به راستی حیف است که ایران ویران شود.
فرجام این چند جمله را با سوگنامه فردوسی از زبان رستم این «حریف قوی پنجهِ» سهراب، ظریفانه به پایان باید برد، آنگاه که بدین مصرع از فرجام حکایت همآوردی رسید «که سهراب شد زین جهان فراخ»:
پدر جست و برزد یکی سرد باد
بنالید و مژگان بهم برنهاد
همی گفت زار، ای نبرده جهان
سرافراز و از تخمه پهلوان
کرا آمد این پیش، کآمد مرا
بکشتم جوانی به پیران سرا
کدامین پدر هرگز این کار کرد
«سزاوارم» اکنون به گفتار سرد
* مدیرکل پیشین اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه
نظر شما :