از یتیمی تا عضویت در گروه مسلح دموکرات

۲۸ مرداد ۱۴۰۴ | ۱۵:۲۴ کد : ۲۰۳۴۶۵۷ سرخط اخبار

دیدبان حقوق بشر کردستان ایران گفت‌وگویی با یک عضو سابق دموکرات کردستان انجام داده است. «فریده برزکار» زنی که داستان زندگی‌اش در بطن تحولات اجتماعی و سیاسی کردستان ایران و عراق قرار دارد، نماد بارزی از چالش‌ها و پیچیدگی‌های هویتی است که نسل‌های مختلف جامعه کرد با آن روبرو بوده‌اند.

لطفاً از خانواده و دوران کودکی‌تان برای ما بگویید.

پدرم، سعید برزکار، یکی از اعضای قدیمی حزب دموکرات کردستان ایران بود. زمانی که من به دنیا آمدم، او درگیر فعالیت‌های سیاسی و مسلحانه بود و وقتی شش ماهه بودم، به‌طور رسمی از ایران رفت و به مقرهای حزب دموکرات در اقلیم کردستان عراق ملحق شد. البته اینکه بگویم هیچ‌وقت پدرم را ندیدم درست نیست؛ من و خواهرم هر از گاهی از طریق تماس‌هایی که او می‌گرفت، صدایش را می‌شنیدیم و گاهی هم با او دیدار می‌کردیم. اما این دیدارها کوتاه و گذرا بود.

چطور شد که در سن پایین ازدواج کردید؟

من ۱۳ سال داشتم. در آن شرایط، برای خانواده و فامیل، راهی جز شوهر دادن دختر وجود نداشت. می‌گفتند دختری که پدر و مادرش نباشند، باید زودتر به خانه و زندگی خودش برود. به همین دلیل من به عقد مردی درآمدم که ۱۷ سال از من بزرگ‌تر بود. من هیچ تصوری از ازدواج نداشتم، اما همه می‌گفتند این تنها راه پیش رویم است. من یک کودک بودم! چیزی از زندگی مشترک و عشق نمی‌دانستم. به زور ازدواج کردم تا دیگران از دست من راحت شوند!

پس از طلاق اول، چه مسیری را طی کردید؟

سال ۱۳۸۶، بعد از سال‌ها تحمل، بالاخره جرأت کردم و تصمیم به طلاق گرفتم. اما بعد از طلاق، همه‌ی درها به رویم بسته بود. نه خانه‌ای داشتم و نه پشتوانه‌ای. تنها گزینه‌ای که داشتم، رفتن به اقلیم کردستان و زندگی در خانه پدر و مادرم بود. آن‌ها در یکی از شهرک‌های گروه دموکرات زندگی می‌کردند. وقتی به آنجا رسیدم، برخلاف چیزی که تصور می‌کردم، نه پدرم و نه مادرم استقبال گرمی از من نکردند. انگار من برای آن‌ها بیشتر یک مسئولیت اضافه بودم.

در این سال‌ها هیچ‌وقت وارد فعالیت‌های حزبی و مسلحانه نشدید؟

نه، هرگز. من همیشه از سیاست و فعالیت‌های مسلحانه دوری می‌کردم. تمام دغدغه‌ام این بود که برای بچه‌هایم یک زندگی آرام فراهم کنم. اما محیطی که در آن زندگی می‌کردم، حتی اگر فعالیتی هم نداشته باشی، باز هم تو را اسیر خود می‌کند. زنان در آن فضا همیشه باید تابع باشند؛ چه بخواهند و چه نخواهند.

چه چیزی باعث شد تصمیم به بازگشت به ایران بگیرید؟

سال ۱۴۰۱، واقعاً به بن‌بست رسیده بودم. پس از طلاق از علی، تنها با دو بچه‌ام مانده بودم و هیچ آینده‌ای پیش رویم نبود. هر روز بیشتر احساس می‌کردم که در مردابی فرو می‌روم. حتی خودم را هم نمی‌شناختم. بچه‌ها از من انتظار داشتند که برایشان مادر باشم، اما من خودم دنبال کسی می‌گشتم که دستم را بگیرد. تمام این موارد باعث شد تصمیم بگیرم به ایران برگردم.

زندگی الان چطور می‌گذرد؟

در حال حاضر در پاوه زندگی می‌کنم و شغلم مراقبت از یک خانم سالمند است. زندگی‌ام ساده است، اما هر روز صبح که بیدار می‌شوم و بچه‌هایم را کنارم می‌بینم، حس می‌کنم دوباره نفس می‌کشم. ممکن است خیلی چیزها را از دست داده باشم، اما حداقل اکنون آزادانه زندگی می‌کنم. هیچ‌کس نیست که مرا تحقیر کند یا دستی به سمتم بلند کند.

چه پیامی برای زنانی که در شرایط مشابه شما هستند دارید؟

سال‌ها اسیر حرف‌های زیبا و فریبنده‌ای بودم که در نهایت جز زجر و اسارت چیزی به همراه نداشتند. به زنانی که در شرایط من هستند، می‌گویم: نگذارید کسی به نام آزادی و مبارزه از زندگی‌تان سوءاستفاده کند. فرار به سوی گروه‌های مسلح راه نجات نیست؛ آن‌ها فقط نقاب قربانی بودن را عوض می‌کنند. ما زنان تنها با آگاهی و استقلال می‌توانیم خود را از این چرخه معیوب نجات دهیم. باید قوی باشیم، اما نه با اسلحه، بلکه با ساختن یک زندگی سالم و ایستادن روی پای خودمان.


( ۱ )

نظر شما :