دیدار با مترجم داعش

۲۱ تیر ۱۳۹۵ | ۰۰:۳۰ کد : ۱۹۶۱۰۶۹ سرخط اخبار

جان محمود یحیا مترجم داعش در سوریه بود و خشونت و وحشت رژیم خلافت را قبل از هرکسی می دید. اکنون در زندانی بدنام در دمشق زندانی است و با رابرت فیسک از جهاد و پوچی جنگ سخن می گوید.  

به گزارش فرارو به نقل از ایندیپندنت، جان محمود یحیا مترجم رسمی داعش بود و زمانی که هفت مرد محکوم را به میدان النعیم در رقه می بردند، در آنجا حضور داشت. یحیا با شیوه های استخدام و آموزش سازمان یافته و پیچیده داعش از قرقیزستان به سوریه رسیده بود. او که اکنون در زندان نظامی در دمشق است، با آرامش صحبت می کرد و گاهی اوقات لبخند می زد و حتی شوخی می کرد. او زمان کافی داشت تا به آنچه دیده بود فکر کند.

" بسیاری از اعضای داعش این اعدام ها را تماشا می کردند. یک روز نزدیک میدان شهر بودم که جمعیت زیادی را دیدم و از برخی از آن ها پرسیدم "اینجا چه خبر است؟" گفتند قرار است افرادی اعدام شوند." از رئیس زندان سوریه خواسته بودیم زمانی که یحیا را به درون اتاق هدایت می کنند، چشم بند بزرگ و عجیب را از چشمانش بردارند.

نور چشمانش را اذیت کرد. قبل از اینکه رئیس و مسئولان زندان به اصرار ما اتاق را ترک کنند، پاهای او را زنجیر کردند زیرا می ترسیدند از پنجره اتاق بیرون بپرد و فرار کند.

به یحیی گفتیم که اگر نمی خواهد مجبور نیست با ما حرف بزند و فقط می تواند قهوه اش را بنوشد. اما گفت که دوست دارد صحبت کند. "مردم در میدان می گفتند قرار است مردی گناهکار اعدام شود؛ مردی که در میدان بمب منفجر کرده بود. اما بمب کسی را نکشته بود و شش نفر دیگر را به میدان کشانده بود. مرد اول اعتراف کرد که بمب را او منفجر کرده است. یک جنگجوی داعش با ماسکی بر صورت حکم اعدام را بر آن ها خواند و دستور داد زانو بزنند. پشت هر زندانی یک نفر قرار گرفت (هفت جلاد برای هفت محکوم) و از پشت به سر آن ها شلیک کردند. عقیده داشتم که کار درستی است زیرا یک مفتی مجازات اعدام را بر آن ها خوانده بود. خودم هم یکی از آن ها بودم. "

بااینکه یحیی می گوید هرگز کسی را نکشته است، او نیز درواقع یکی از آن ها بوده است. یحیی که فردی نوزده ساله از شهر اوش در قرقیزستان است، تعریف کرد که چگونه در سال 2013 سوگند وفاداری به داعش خورد. او گفت: " ذهن من پر از ایده های جهادی بود" و لبخندی سرزنش آمیز و شرمگین زد. اینکه چگونه یحیی به این ایده ها رسید و به سوریه کشیده شد، داستانی بسیار آموزنده است.
 

مترجم داعش که زبان نفرت را آموخت

"برای مطالعه قانون شریعت به دانشگاه الازهر مصر رفتم و یک سال و نیم آنجا بودم که شیخی به نام محمدحسن درباره جهاد در سوریه فتوایی صادر کرد و گفت تمام مسلمانان باید در این جهاد شرکت کنند. او به دانشجویان نوار و فیلم هایی را نشان داد که در آن ها ارتش سوریه مردم را می کشد و تجاوز می کند و اقدامات وحشیانه انجام می دهد و شیخ محمدحسن گفت باید در سوریه دست به جهاد بزنید. این حرف ذهن من را پر کرد.  او به همه 100 دلار هدیه داد."


یکی از دانشجویان به یحیی گفت با مردی به نام ابو محمد در ترکیه تماس بگیرد. "من بلیتی به قیمت 270 دلار برای فرودگاه آتاتورک در استانبول خریدم و در فرودگاه ابو محمد که مسئول انتقال جنگجویان به سوریه بود را ملاقات کردم. او برای من بلیتی به مقصد آتما در آن سوی مرز خرید. یک سفر سیزده ساعته بود. ابو محمد به من گفت مشکلی در ترکیه نخواهم داشت و مردان جوان زیادی مانند من وجود دارند.

یحیی می گوید دو شب را در خانه ای بزرگ در مرز گذراند و به یک جاده قاچاق منتقل شد که در آنجا صدها پسر پانزده تا هجده ساله برای عبور از مرز به مردم کمک می کردند. افرادی که چهره خاورمیانه ای داشتند می توانستند از جاده عبور کنند. اما افرادی مانند یحیی که به وضوح خارجی بودند باید از جاده قاچاقچیان عبور می کردند. او به مهمانخانه فردی به نام سیف الله برده شد. در آن اطراف اردوگاه های پناهندگان با پرچم سازمان ملل وجود داشتند. زنان پوشش کامل اسلامی داشتند.

" مهمانخانه های زیادی برای داعش، جبهه نصرت و مهاجرین وجود داشت. در مهمانخانه سیف الله یک مرد قرقیزستانی دیگر را دیدم که خود را ابوحنیفه معرفی کرد و در عربستان سعودی "شریعت" خوانده بود. از او پرسیدم به کدام گروه می پیوندد. او پاسخ داد داعش قوی ترین گروه است و به آن ها خواهد پیوست. ابوحنیفه شبیه یک مفتی بود و گفت می توانم به هر گروهی می خواهم بپیوندم. سیف الله بیش از 200 نفر را تحت کنترل خود داشت. همه این افراد با یک مفتی به نام ابو اویس مقرابی ملاقات کردند و به داعش پیوستند. من با سوگندی وفاداری ام را به داعش اعلام کردم. ابواویس گفت ما در امنیت هستیم و وعده داد به کشورهای دیگر هم نفوذ می کنیم تا اسلام را در اروپا و روسیه نیز گسترش دهیم."

یحیی به گروه سی نفره افراد از قرقیزستان و چچن پیوست و متوجه شد برای گروه های مختلف خانه های مجزا وجود دارد؛ خانه انگلیس، بلژیک، آلمان و فرانسه. در سال 2013 میان داعش و "ارتش آزاد سوریه (FSA)" جنگ سختی درگرفت. " داعش تلاش کرد به حومه حلب عقب نشینی کند اما مقرشان توسط FSA تحت محاصره بود. رهبر داعش ابوبکر البغدادی در پیامی در اینترنت گفت تمام زنان و کودکان خانواده های داعش باید به رقه بروند اما جوانان باید بمانند و مبارزه کنند. به عنوان یک مترجم، من با خانواده ها نقل مکان کردم و در هتل اودسا در رقه تحت کنترل داعش بود ساکن شدم."

یحیی روزهای زیادی را در رقه سپری کرد. او برای اعضای داعش که دائماً شاهد اعدام ها در میدان النعیم بودند ترجمه می کرد. اما بعد از چند ماه، حماسه "جهاد" برای یحیی به یک نمایش مضحک تبدیل شد. یک روز خودرویش خراب شد و زمانی که ماشین را به تعمیرگاه برد یک مرد سوری را ملاقات کرد که از او پرسید آیا می خواهد ازدواج کند یا نه. " نمی دانستم این مرد از کجا می آید اما به من گفت: در فامیلم دختری هست که می توانی فردا ساعت 7 او را ببینی. روز بعد با دو تا از دوستانم سر قرار رفتیم. آن ها مسلح بودند اما من کلاشینکفم را نبردم. من جاده را بلد نبودم. محل ملاقات نزدیک پایگاه هوایی طبقه در منطقه تحت کنترل روسیه بود."

و اینجا پایان کار یحیی بود. آن ها به خانه رسیدند. برایشان چای سبز و آب آوردند که اکنون یحیی معتقد است در آن داروی خواب آور ریخته شده بود. زمانی که پنج ساعت بعد از خواب بیدار شد پنج سرباز دولت سوریه بالای سر او و دو دوست دیگرش ایستاده بودند. "آن ها به ما گفتند: شما محاصره شدید. ما را به "طبقه" بردند و سپس با پرواز به زندان دمشق منتقل شدیم. ما به همه چیز اعتراف کردیم زیرا لباس اعضای داعش را به تن داشتیم. فکر می کردم که ما را خواهند کشت و یا به ما آسیب می رسانند. ولی این کار را نکردند."

بعد از گذراندن دو سال و دو ماه در زندان سوریه، یحیی چیزی را می گوید که تقریباً تمام زندانی ها می گویند: زمانی که به سوریه رسید از طریق اینترنت "دروغ" به خوردش داده بودند. اما زمانی که دستگیر شد، با او به خوبی رفتار شده و کسی شکنجه اش نکرده است. او امیدوار است که رئیس جمهور بشار اسد زندانیان را عفو کند و بتواند به خانه نزد خانواده اش بازگردد. " ما الآن در قرقیزستان من یک تروریست شناخته می شوم و نگرانم پلیس به سراغ خانواده ام برود. برخورد پدر یحیی که در اوش مغازه دوچرخه فروشی دارد با او چگونه خواهد بود؟

" قبل از اینکه قرقیزستان را ترک کنم، یکی از بستگان به من توصیه کرد اگر می خواهم یک معلم دینی شوم باید در مصر درس بخوانم. پدرم نیز این ایده را تائید و به من کمک کرد به مصر سفر کنم. زمانی که برای اولین بار با او تماس گرفتم و گفتم در سوریه هستم (سه ماه قبل از اینکه دستگیر شوم)، از او خواستم ناراحت نشود. اما پدرم گفت: آن ها به تو دروغ گفتند. هیچ جهادی در سوریه وجود ندارد. از من خواست به خانه بروم و می ترسید توسط پلیس دستگیر شوم."

دره فرغانه که شهر اوش در آن واقع است، سالهاست که خانه افراط گرایان اسلام شده و باور بر این است که خود داعش نیز در این منطقه کادرهای عملیاتی دارد. بعید است که دولت قرقیزستان آزادی یحیی را درخواست کند. پس از اینکه با ما دست داد قبل از اینکه زندانبان برسد، دست هایش را پشت سرش قرار داد تا دستبند زده شوند.

کلید واژه ها: قرقیزستان یحیا


نظر شما :