نياز به تغير ديد نسبت به جهان
دکتر سيد حسين نصر، استاد مطالعات اسلامى دانشگاه جرج واشنگتن آمريکا، از استادان و مروّجان سنتگرايى و مکتب جاودان خرد در غرب است.
نصر را پرورش يافته نسل اول سنتگرايانى مانند گنون، کوماراسوامى، لينگز و شوان بوده است. اما سنتگرايى در غرب با شرق شناسى چالشى جدّى داشته و در موارد متعددى به نفى و طرد نيز از هر دو سو انجاميده است.
در اين گفت و گو که نشریه سازمان ارتباطات اسلامی ترتیب داده است، دکتر نصر ضمن تشريح اين موارد به نسل جديدى از شرقشناسان اشاره مىکند که سنتگرايى و توجه به باورهاى سنتى را در سرلوحه کار خود قرار داده اند.
جناب دکتر نصر، بيش از يک سده از ظهور مکتب سنتگرايى مىگذرد. پرسش من اين است که نگاه شرقشناسان به سنت گرايى چگونه است؟
شرقشناسان معمولاً با سنت گرايى مخالفت داشتند. از نظر آنان شرقشناسى بر دو پايه قرار دارد: يکى تاريخ نگارى قرن نوزدهم است که فقط به مطالعاتى مىپردازند که اسناد تاريخى دقيقى دارد و هر چيزى که سند تاريخى ندارد انکار مىشود. اين تفکر درست برعکس آن گفتار معروف عربى است که مىگويد عدم آگاهى به چيزى دليل نبودن آن چيز نيست.
البته در رد اين نوع نگرش شرقشناسان، بحث مفصل فلسفى را مىتوان طرح کرد و حتى اين مورد را درباره مسيحيت هم مىتوان به کار برد. بنابراين از آنجايى که شرقشناسان تفکر تاريخ انگارى داشتند هيچ نوع گزاره تاريخى را بدون سند قبول نمىکردند.
آنان حتى به طور مثال مىگفتند ما هيچ سند و نوشتهاى نداريم که پيامبر اکرم(ص) در غديرخم حضرت على(ع) را انتخاب و به عنوان نماينده و وصى خود معرفى کردند. پس اين واقعه صحت ندارد و اين را شيعه ساخته است در حالى که اين عبارت شرقشناسان گزافى بيش نيست.
يکى ديگر از مسائلى که از نگاه تاريخ انگارى شرقشناسان متبادر مىشود تنها توجه به تاريخ نيست بلکه اصالت تاريخى است و مرحوم هانرى کربن با اين مسئله بسيار مخالف بودند. همچنين نگاه شرقشناسان به فلسفه تحصلى و پوزيتويسم است که اين نگرش از فلسفه قرن هجدهم برخاسته است.
به طور مثال انکار وحى و انکار رابطه مستقيم بين انسان و خداوند از مسائلى است که شرقشناسان به هيچ عنوان آن را قبول ندارند. يا استمرارى که در معنويت و تصوف حضور دارد از سوى اين افراد انکار مى شود.
اين دو اصل باعث شده که از ابتدا شرقشناسان با ديد سنتگرايى مخالف بودند و گنون هم که مؤسس مکتب سنتگرايى است با شرقشناسى بسيار مخالف بود. مخصوصاً آن چيزى که شرقشناسان درباره هند اظهار نظر مىکنند و گنون در اولين کتابش "مدخلى بر مطالعه عقايد هندو" مفصل از شرقشناسان انتقاد کرده است.
ولى در نيمه دوم قرن بيستم اين جريان تا حدودى تعديل شد. اولاً عدهاى شرقشناس مانند کربن پيدا شدند که بسيار به آثار سنتگرايان توجه داشتند و بسيارى از اوقات هم اين افراد مىترسيدند نظر خود را بيان کنند. همين طور مىتوان به ميرچا الياده اشاره کرد که بسيار تحت تأثير کوماراسوامى و گنون بود.
بنابراين ما مىتوانيم بگوئيم که در دورههاى بعد عدهاى از شرقشناسان معروف به آثار سنتگرايان علاقهمند شدند و حتى عدهاى هم از اين دسته از افراد به حکمت جاويدان سنتگرايان علاقه پيدا کردند. اکنون کارهاى مختلفى در رشته شرقشناسى به وجود آمده که قابل توجه است و مىتواند شرق را به گونه اى ديگر معرفى کند مانند آثارى که خود من درباره حضور شرق به معناى معنوى آن ارائه کردهام. بنابراين در نيمه دوم قرن بيستم پلى ميان برخى از شرقشناسان و سنتگرايان ايجاد شد.
شما نقطه عطف اين پل را در چه چيزى مىبينيد؟
البته مىتوان به موارد متعددى اشاره کرد اما سنتگرايان به واسطه نقدهايى که به مدرنيته داشتند و بر اصول و مبانى سنت اهتمام مىورزيدند و به اندازهاى اصولى و اساسى بود که عدهاى از شرق شناسان نتوانستند آن را ناديده بگيرند.
مثلاً شئوان درباره اسلام کتابى نوشت که در ابتدا به فرانسه نوشته شد و به انگليسى و حتى فارسى هم ترجمه شد. اين کتاب به لحاظ تأثيرى که داشت چنان مهم بود که بسيارى از شرقشناسان نمىتوانستند به اين کتاب توجه نکنند و آن را مورد مطالعه قرار ندهند. خصوصاً نسل جوانتر که آن عنادى را که شرقشناسان گذشته به سنتگرايان داشتند، اينان نداشتند. اغلب شرقشناسان که با سنتگرايى مخالفت جدّى داشتند فرانسوى بودند تا آلمانى و انگليسي.
اين مخالفتها اغلب در دانشگاه سوربن بود که بيشتر استادان مخالفت شديدى با گنون داشتند و حتى از لحاظ دانشگاهى و ترفيع براى گنون مشکلاتى را به وجود آوردند و او را مجبور کردند که از دانشگاه دست بشويد. اما اين مخالفتها در آمريکا بسيار کم بود.
با توجه به اين تجربيات و اتفاقاتى که در طول تاريخ يک سده اخير در مورد بحث شرقشناسى و سنتگرايى پيش آمده آيا مىتوان گفت وگويى ميان اين دو برقرار کرد؟
البته مىشود، گفت وگويى را طرح کرد. اما بايد ديد که از شرقشناسان چه کسى مىخواهد گفتوگو کند. چرا که شرقشناسى در گذشته بسيار با سنتگرايى مخالفتهاى جدّى داشت و اين مخالتها مشکلاتى را به وجود آورد. ما در قرآن مى خوانيم که خداوند پروردگار مشرق و مغرب است و نيز اينکه شجره مبارکه زيتون که نماد قطب معنوى عالم است، نه شرقى و نه غربى است.
امروزه پيش از هر زمان ديگرى بايسته است که ماهيت جامع حقيقت را که هم غربى و هم شرقى بوده و در عين حال هيچ کدام از آنها نيست، دريابيم. اما غربيانى هستند که اسلام را کاملاً بيگانه دانسته، از اين رو حرمتش را نگه نداشته و تا مىتوانند به تحقيرش مىپردازند. در حالى که در جهان اسلام نيز کسانى هستند که غرب را به چشم دشمن سوگند خورده اسلام مىنگرند.
در اين ميان آنهايى که خداوند را پروردگار شرق و غرب مىدانند بايد در برابر چنين ديدگاههاى جاهلانه و گاه بدخواهانه اعتراض کنند. اما امروز آن توازن ساده ميان شرق و غرب بر هم خورده است.
تا پيش از دوران جديد، دارالاسلام تنها بيگانهاى بود که غرب مىشناخت و نيز همين بيگانه بود که در شناخت تمدن غرب از خويش در طول دوره رشد و شکوفايى اش، نقش نسبتاً تعيينکنندهاى داشت.
اما اسلام با چندين تمدن از جمله تمدن هاى هند و چين سروکار داشته که برايش بيگانه به شمار مىآمدند. خود همين عامل به واسطه تصورى که اسلام از خود همچون تمدن محورى عالم داشت، سبب شد که تا چندين سده پيدايش قدرت اروپاييان در طول دوره نوزايى و تحولات بزرگ عقلى و دينى واقع شده در آن سامان از جمله ظهور علم جديد و در پى آن فنآورى جديد از چشم مسلمانان دور بماند.
شرقشناسى که در آمريکا رايج است تا چه اندازه به سنتگرايى نزديک است؟
بايد اذعان داشت که امروزه شرقشناسى در غرب به صورت ديگرى در آمده است. در دانشگاههاى آمريکا ديگر کلمه شرقشناسى به کار نمىرود و بيشتر در کشورهايى مانند آلمان از اين اصطلاح استفاده مىشود.
امروزه در آمريکا از رشتههايى مانند اسلامشناسى، بوداشناسى، هندوشناسى، مردمشناسى استفاده مىشود و ديگر رشتههايى مانند شرقشناسى مورد استفاده قرار نمىگيرد. دانشگاه پرينستون آمريکا اولين دانشگاهى بود که گروه شرقشناسى را بعد از جنگ جهانى دوم ايجاد کرد اما امروزه ما شاهد هستيم که عنوان شرقشناسى به جد تغيير کرده و به مباحث جدّىتر ديگر پرداخته شده است. اين شرقشناسى به سنتگرايى بسيار اندک توجه دارد.
بيشتر گرايشها در شرقشناسى به سمت و سوى اديان است. ما براى اينکه شرقشناسى را تغيير دهيم مىبايست ديدمان را نسبت به جهان تغيير دهيم و اين موضع بعدى فلسفى را در بردارد.
يعنى ما نيازمنديم که در دنياى جديد يک موضع ديگر را اتخاذ کنيم؟
بله. بيشتر استادانى که در شرقشناسى تحقيق مىکنند مدرنيسم و متجدد هستند. مدرنيسم هم نهاد سنتگرايى را مورد حمله قرار مىدهد و همين طور نيروى دفاعى در شرقشناسى در مقابل سنتگرايى به وجود مى آورد.
لذا ما نيازمنديم که ديدمان را تغيير دهيم. البته اين تغيير ديد به معناى تغيير باورهاى اصلى و بنيادى نيست بلکه سعى کنيم نگرشهاى جديدى را که به سنتگرايى نزديکتر است جذب کنيم.
سنتگرايان نسل جديد تا چه اندازه از اين نگاه جديد به مسائل شرقشناسى بهره مى برند؟
اتفاقاً در آمريکا يک نسل جديد در حال شکلگيرى است. من تا کنون چند دانشجو در مقطع دکترى داشتم که در اين بيست سال گذشته تربيت کردم و همگى اکنون از استادان دانشگاههاى آمريکا هستند. آنها همگى سنتگرا و دانشمند و جوان برجسته در رشتههاى علمى ديگر هستند.
مثال نمونه آن ويليام چيتيک است. ايشان متخصص مطالعات علمى و آکادميک تصوف و عرفان هستند. اکنون هيچ استادى تا کتابهاى او را نخوانده باشد نمىتواند در آمريکا درباره ابن عربى تدريس کند.
يعنى ما الان شاهد حضور سنتگرايان جديدى هستيم که به شرقشناسى نگاه جديدى دارند و از نگاههاى قديم گذار کردهاند؟
بله همين طور است. اين عده عنادى به طور اصولى ندارند ولى با بسيارى از دادهها و نتايج آن مخالفند. مثلاً شرقشناسان رسمى به استثناى ماسينيون آغاز غير اسلامى براى تصوف قائل بودند. يعنى منکر اين بودند که عرفان و تصوف ريشهاى اسلامى و قرآنى دارد. تمام سنتگرايان با اين اصل صد در صد مخالفند.
چرا در نسل قديم شرقشناسان مانند کربن که شما به خوبى ايشان را مىشناسيد گرايشى به سوى اسلام پيدا شد؟ آيا شرقشناسان جديدى که در آمريکا به وجود آمدند به اسلام نيز توجه دارند؟
اولاً فقط اسلام نبوده است ما چون ايرانى هستيم به اسلام توجه داريم. شرقشناسانى مانند کربن در ابتدا متوجه هند شدند. همچنين شرقشناسى به نام هانريش زمر استاد معروف آلمانى بسيار مفتون هند بود و موضع آن بسيار شبيه کربن بود. منتهى او متوجه هند و کربن متوجه ايران بود.
بيشتر شرقشناسان در ابتدا به هند توجه داشتند و آن را به معنى يک حکمت و فلسفه زنده و يک نوع گرايش وجودى نسبت به هند و نه فقط يک گرايش فکرى مىدانستند. بنابراين توجه شرقشناسان به دنياى اسلام بسيار کمتر بود و کربن در آن يک نمونه اعلا بود. بعدها عدهاى در فرانسه که در شرقشناسى و اسلامشناسى فعاليت مىکردند مسلمان رسمى شدند مانند پروفسور ژوغوفا استاد دانشگاه استراسبورگ و همچنين سام مونتگ.
ما مىتوانيم بگوئيم که شرقشناسان جديد به سمت اسلام يک گرايش خاص و ويژهاى دارند؟
اولاً شرقشناسان نسل جديد آمريکا و اروپا کاملاً با هم متفاوت هستند. در اروپا شرقشناسى کلاسيک هنوز هست. اما در آمريکا شرقشناسان جديد نسبت به اسلام يک کشش و علاقه شديد وجودى پيدا کردند که قبلاً بسيار کم بود و اين در حالى است که اکنون با اسلام دشمنىهايى نيز مىشود. به هر ترتيب هر دو روند نيز وجود دارد.
نظر شما :