مذاکره ايران و آمريکاى دوران اوباما

۰۸ اسفند ۱۳۸۷ | ۱۵:۴۴ کد : ۴۰۳۹ اخبار اصلی
یادداشتی از محمود نادری در روزنامه اطلاعات
مذاکره ايران و آمريکاى دوران اوباما
زيرپوست سياست‌هاى آمريکا اتفاقاتى درحال وقوع است که تحليل درست اين رخدادها مى‌تواند به شناخت وفهم ما ازماهيت پيچيده وچندلايه سياست‌هاى جديد اين کشور به ويژه مسائل مرتبط با حوزه سياست بين‌المللى کمک کند. اگراين فرض را بپذيريم که رئيس‌جمهورشدن اوباما برآيند روند تکاملى ناشى از دگرگونى‌هاى تدريجى درلايه‌هاى اجتماعى - سياسى جامعه آمريکا بوده، شعار <تغيير> او را هم مى‌توان ناشى از احساس ضرورت ايجاد تغييروتحول درابعاد گوناگون سياست‌هاى اين کشور اعم از سياست داخلى وخارجى فرض نمود.چالش‌هاى عمده‌ فراروى آمريکا درسطوح داخلى وبين‌المللى، بازنگرى درسياست‌هاى اين کشور را اجتناب ناپذير کرده و ترميم تصوير خشن آمريکا را در صحنه بين‌المللى ضرورى‌تر ساخته است.‌

در داخل، فراگيرترين بحران مالى واقتصادى پس از بحران مالى واقتصادى چهارسال‌ بين سال‌هاى 1929 تا 1933 که مشابهت زيادى با بحران اقتصادى جارى داشت، اقتصاد آمريکا را تهديد مى‌کند و ابعاد آن روبه فزونى است. دامنه و ابعاد بحران به حدى است که سناى آمريکا اعم از نمايندگان جمهوريخواه ودموکرات را وادار کرده تا به رغم مفروضات وگزاره‌هاى مسلم اقتصادسرمايه‌دارى با طرح <تحرک اقتصادى> اوباما و تزريق نقدينگى با حجم نزديک به 800 ميليارد دلارى به اقتصادآمريکا، موافقت دسته جمعى وفراحزبى کنند. درسطح بين‌المللى مناطق چالش برانگيز براى سياست خارجى آمريکا همچنان توان وانرژى آمريکائيها را فرسايش مى‌دهد. خاورميانه مهم‌ترين منطقه‌ايست که بيشترين توان وانرژى را از سياستگذاران خارجى آمريکا مى‌گيرد. آمريکائيها سال‌هاست که اين منطقه را در زمره‌ حوزه‌هاى ژئوپلتيک تامين کننده‌ منافع وامنيت ملى خود تعريف کرده‌اند. ازاين رو آمريکائيها درطول دهه‌هاى اخير براى اين منطقه برنامه‌هاى متعددى را طراحى وپياده کرده‌اند که در بعضى موفقيت نسبى و دربعضى ديگر ازطرح‌هاى خود ناموفق بوده‌اند. طرح خاورميانه بزرگ ازجمله طرح‌هاى شکست خورده آمريکاست که به‌دليل ناسازوارى با شرايط و واقعيات اين منطقه نمى‌توانست سرنوشتى جزاين داشته باشد.‌

در دوران نظام دوقطبى چالش‌هاى آمريکا درمنطقه خاورميانه به مراتب کمتربود. دوابرقدرت آمريکا وشوروى سابق دراين منطقه به نوعى موازنه قدرت رسيده بودند و تلاش هردو برمحور حفظ وضع موجود قرارداشت. با فروپاشى نظام دوقطبى و پايان جنگ سرد،

رفته رفته قدرت‌هاى منطقه‌اى‌ازدرون کشورهاى منطقه سربرآوردند. ايران يکى از قدرت‌هاى منطقه‌اى است که روندافزايش قدرتش با انقلاب اسلامى آغازشد وپس ازجنگ سرد و به ويژه دردهه‌ اخير وبا تغييرات ژئوپلتيکى منطقه، اين روند افزايش قدرت روندى تصاعدى داشته است. اگرچه سياست خارجى آمريکا در طول سى سال گذشته برمحور مهار قدرت ايران و انزواى هرچه بيشترآن استواربوده اما به رغم اين سياست، ايران توانسته توانمنديهاى خود را در حوزه‌ها و ابعاد مختلف قدرت ارتقاء ببخشد.‌

مجموع‌ شرايط به ويژه بحران‌هاى فراروى دولت آمريکا درسطوح داخلى و بين‌المللى اين کشور را ناگزير از حرکت درمسيرحل و فصل موضوعات ومسائل خود دربرخى از حوزه‌ها با ايران کرده است. هرچند آمريکا همواره کوشيده تا در سياست‌هاى راهبردى‌اش ثبات نسبى داشته باشد اما به‌نظر مى‌رسد دامن‌ دگرگونى و تغيير اين بار به سطح استراتژيهاى اين کشور هم توسعه يافته ومنحصربه تغيير در تاکتيک‌ها نباشد. به همين جهت براى اولين بار وپس از سال‌ها قطع رابطه، رئيس‌جمهورآمريکا ازگفتگوهاى رودررو وچهره به چهره ومبتنى براحترام متقابل با ايران سخن مى‌گويد. ازديگرسو، ايران تلاش مى‌کند تا دربرخوردبا مواضع رئيس‌جمهور جديد آمريکا و متناسب با شرايط جديد بين‌المللى احتياط بيشترى به خرج دهد. هرچند ايران هرگونه تغييردرسياست خارجى آمريکا با هر ابعادى و در هر سطحى که منجر به دور شدن آمريکا از سياست‌هاى يک جانبه گرايانه و جنگ طلبانه بوش شود به سود خود و منطقه ارزيابى مى‌کند اما صرف اين موضوع نمى‌تواند پاسخگوى تام وتمام براى وضعيت مورد دلخواه ومطلوب ايران باشد.‌

شکست سياست‌هاى پرهزينه دولت بوش درمنطقه وجهان و بروز بحران‌هاى متعدد براى آمريکا ازيک طرف و افزايش قدرت ايران و تاثيرگذارى مستمر و مثبت برروند تحولات منطقه به سود نسبى خويش و همچنين ارتقاء جايگاه و نقش ايران به ويژه در سى سال گذشته از سوى ديگر، موجب شده تا دوکشور در سطح منطقه خاورميانه به نوعى توازن راهبردى برسند. موضوع با اهميت ديگر اينکه ايران مى‌داند که سيستم منطقه‌اى خاورميانه نظامى بسته ومنحصر به کنش‌هاى متقابل بازيگران منطقه‌اى نبوده وحضور بازيگران فرامنطقه‌اى همچون آمريکا شرايط بازى وقواعد آن را پيچيده‌ترمى‌کند. مضافا اينکه ايران از تلاش‌هاى برخى از رژيم‌هاى منطقه به ويژه رژيم صهيونيستى که تامين منافع حداکثرى آنها در وضعيت قطع رابطه ايران وآمريکا آسان‌تر بوده براى بازگشت آمريکا به سياست‌هاى دوران بوش آگاهى دارد.‌

هم آمريکا و هم ايران پس از سال‌ها قطع رابطه ديپلماتيک با ارتقاء سطح شناخت و فهم خود از نظام تصميم گيرى و سياستگذارى يکديگر، موضوع مذاکره و برقرارى رابطه را در سطح موضوعات کلان وملى خود ارزيابى کرده‌اند و چنانچه بتوانند با ساماندهى مديريت موضوعات به يکپارچه‌سازى مواضع وسياست‌هاى خويش در اين زمينه مبادرت ورزند، يقينا به نتايج بهتر و مطلوبترى خواهندرسيد. بسيارى از ناظران بين‌المللى شرايط موجود را فرصت استثنايى براى ايران و آمريکا جهت حل وفصل مناقشات دوجانبه مى‌دانند.‌

به‌نظر مى‌رسد مذاکره ايران و آمريکا و برقرارى روابط دوجانبه در وضعيت جديد بين‌المللى نيازمند گذار از مرحله‌ بحرانى شناخت و ادراک متقابل دو کشور از يکديگر است و چنانچه فهم و شناخت آنها پيرامون موضوعات مورد مناقشه به هم نزديک شود مى‌تواند راه را برروابط متقابل مبتنى بر احترام متقابل بازکند. 

علاوه بر آن ايران و آمريکا سعى دارند تا با پايان دادن به ديپلماسى پنهانى و واسطه‌اى و ورود به فاز ديپلماسى آشکار و مستقيم، شرايط گذشته را تغيير دهند و چنانچه وضعيت جديد به توافقات علنى برپايه قوانين وحقوق بين‌المللى الزام آور ختم شود مى‌توان به ثبات نسبى در سياست‌هاى متقابل دوکشور اميدوار بود. 

اين امر نيازمند انجام مذاکراتى عميق و فراگير است که دربرگيرند‌ه همه‌ موضوعات مورد مناقشه باشد چرا که اختلافات ايران وآمريکا ريشه‌اى و درهم تنيده‌‌اند و حل و فصل هريک ازمسائل دوجانبه، وابستگى شديدى به حل ساير مسائل دارد. نهايتا اينکه ميزان موفقيت هريک از دو طرف در روند مذاکرات، بسته به ميزان توانمندى و مهارت مذاکره کنندگان و سياستگذاران اين عرصه مى‌تواند متغير باشد. از اين‌رو هر دو کشور سخت مشغول مطالعه وبررسى‌هاى همه جانبه دراين زمينه هستند و يقينا با آغاز مذاکره مستقيم ميان آنها ابعاد بيشترى از موضوع قابل تحليل و تبيين خواهد بود.

نظر شما :