استراتژی مبارزه با تروریسم آمریکا تعریف جنون است

۰۹ تیر ۱۳۹۴ | ۰۳:۴۹ کد : ۱۹۴۹۳۳۷ سرخط اخبار

رزا بروکس، مشاور سابق معاون سیاست گذاری وزارت دفاع در دولت اوباما طی یادداشتی برای فارن پالسی شش تئوری را مطرح می کند که چرا واشنگتن یک کار را بارها و بارها انجام می دهد و امیدوار است نتیجه ای متفاوت به دست آورد.

 
به گزارش سرویس بین الملل فرارو به نقل از فارن پالسی، بروکس نوشت: یک نفر را به من نشان بدهید که به طور علنی تاکید داشته باشد که آمریکا دارای یک استراتژی مبارزه با تروریسم موثر است و من به شما کسی را نشان می دهم که از دولت آمریکا چک می کشد.
 
استیو وارن، سخنگوی پنتاگون در 16 ژوئن در جمع خبرنگاران حین صحبت در مورد مرگ ناصر الوحیشی، مرد شماره 2 القاعده که گفته می شود در پی حمله یک هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی کشته شده، گفت: «ما طی هفته جاری شاهد موفقیت در یک طیف گسترده بودیم. هر زمان تروریستی از میدان نبرد بیرون می شود، کشته یا دستگیر می شود، فکر می کنم که منفعت آن، از یک شکست بالقوه بیشتر باشد.»
 
اینکه به کارفرمای خود وفادار باشید، خوب است، بخصوص در یک کنفرانس خبری اما کارشناسان در خارج از حلقه مقامات در دولت باراک اوباما، با تردید به مراتب بیشتری به وابستگی آمریکا به نیروهای هوایی و حملات هدفدار نگاه می کنند. در سال 2014 تعداد حملات تروریستی نسبت به سال قبل از آن 39 درصد افزایش داشت و این در حالی است که تعداد تلفات حملات تروریستی افزایشی 83 درصدی را تجربه کرد.
 
در یمن که دولت بدون هیچ توضیحی همچنان آن را «موفقیت» مبارزه با تروریسم می خواند، سیاست آمریکا به محل آدمکشی تبدیل شده است. استفان سچ، سفیر سابق آمریکا در یمن به نیویورک تایمز گفت: «اگر در اینجا به دنبال منطق هستید، آن را نخواهید یافت.» در نیمه ماه ژوئن بود که واشنگتن پست گزارش داد «نیروهای وابسته به القاعده در حال گسترش پایگاه های خود در یمن و سوریه هستند.» و این در حالی است که داعش نیز در حال گسترش خاک تحت کنترل خود در هر دو کشور است. ضمن اینکه لیبی دچار «آشوب مطلق» است. داعش و گروه های مرتبط با القاعده در رقابت برای کسب قدرت هستند و حملات هوایی اخیر مریکا علیه القاعده نشان می دهد که آمریکا همچنان وابسته به اقدامات موقتی است. در عراق، سومالی و افغانستان نیز داستان همین است. آمریکا شدیدا به حملات هوایی و کشتار هدفدار اتکا می کند، در حالیکه گروه های تروریستی آشوب به راه می اندازند و طرفدار جذب می کنند.
 
حتی برخی از کسانی که از آمریکا پول دریافت می کنند نیز به صورت علنی تری نسبت به سیاست مبارزه با تروریسم آمریکا ابراز تردید می کنند. رابرت نیوسون، افسر ویژه نیروی دریایی طی مصاحبه ای در مرکز مبارزه با تروریسم وست پوینت گفت که «حملات هواپیماهای بدون سرنشین، حملات هوایی سرنشین دار، و حملات عملیات ویژه برای ما فضا و زمان می خرند. اما این حملات به خودی خود تنها یک اقدام تاخیری هستند و در تمام نقاطی که بوده ام، در عراق، افغانستان، یمن، هر شخصیت نظامی از بالا تا پائین زنجیره فرماندهی این مسئله را می داند.»
 
من نیز مانند نیوسون با تعداد زیادی از مدافعان حملات مبازره با تروریسم آمریکا برخورد نکرده ام. سال گذشته در کمیسیون مرکز استیمسون در مورد سیاست پهپادهای آمریکای شرکت داشتم. این کمیسیون در ژوئن 2104 به این نتیجه رسید که: «اتکای زیاد دولت اوباما به کشتن هدفمند به عنوان یکی از ارکان استراتژی مبارزه با تروریسم آمریکا بر مفروضات سوال برانگیزی استوار است و خطر بی ثباتی و تشدید درگیری ها را افزایش می دهد. با وجود آنکه حملات تاکتیکی به دور نگه داشتن سرزمین اصلی از حملات اصلی تروریستی کمک کرده، شواهد موجود نشان می دهد که گروه های افراطی سنی و شیعه در مناطق گسترده تری از عملیات در خاورمیانه، آفریقا و جنوب آسیا، از نظر دامنه، کشنده بودن و نفوذ رشد کرده اند.
 
حال سوال اصلی این است: اگر هیچ کس بجز نمایندگان مطبوعاتی دولت فکر نمی کند که این رویکرد «سرکوب موش کور» (بازی سرکوب کردن موش های کور که به طور تصادفی از سوراخ ها سرک می کشند و در معنای نظامی، مقابله با نیروهای ضعیفی که هر از چندگاه به ناگهان خود را نشان می دهند) برای مبارزه با تروریسم کارآمد است، چرا هنوز از آن استفاده می کنیم؟ 
 
به عقیده من این یکی از اسرار حل نشده جهان است، مانند این سوال که «ما چرا خمیازه می کشیم؟» چرا فرد باهوشی مانند اوباما و مشاوران ارشدش همچنان به سیاست های مبارزه با تروریستی اتکا کرده اند که کارآمد نیستند؟
 
چند احتمال وجود دارد:
 
1.آنها مسائلی را می دانند که ما نمی دانیم
 
این سخاوتمندانه ترین فرضیه ای است که می توانم مطرح کنم. شاید اطلاعات محرمانه ای وجود دارد که نشان می دهد برخلاف تمامی این ظواهر، القاعده، داعش، الشباب، بوکوحرام و دیگر گروه های اصلی تروریستی همگی به شدت تضعیف شده اند و صلح در زمین همین نزدیکی ها است. 
 
شاید، اما چندان محتمل نیست.
 
2.ما مسائلی را می دانیم که آنها نمی دانند
 
در سال 2003 بسیاری از ما نسبت به ادعای دولت بوش در مورد تسلیحات کشتار جمعی عراق تردید داشتیم اما به خود گفتیم حتما مقامات ارشد چیزی می دانستند که ما نمی دانستیم. اما همانطور که مشخص شد، اینطور نبود. منتقدان داخلی و خارجی نادیده گرفته شده یا ساکت شدند و همه از دونالد رامسفلد، وزیر دفاع تا کالین پاول، وزیر خارجه خود را متقاعد کردند که این اطلاعات مشکوک، حقیقت محض است. اگر آنها توجه بیشتری به منتقدان نشان می دادند، شاید آمریکا هرگز جنگ گمراه کننده خود در عراق را آغاز نمی کرد- همان جنگی که الهام بخش و محل آموزش بسیاری از رهبران تروریستی شد که امروز این منطقه را به ستوه آورده اند. حق با منتقدان بود.
 
حال هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم مقامات ارشد آمریکا امروز کمتر از آن زمان گرفتار توهم هستند. شاید آنها در حباب کوچک خود گرفتار شده اند؛ شاید آنها توهمات خود را باور کرده اند.
 
3.آنها نمی دانند که چه چیز را نمی دانند
 
یا شاید آنها نمی دانند که آنچه ما می دانیم را نمی دانند. شاید هیچ کس توجه آنها را به گزارش های انتقادی جلب نمی کند. شاید منتقدان داخلی در زمان حضور در نزدیکی رئیس جمهور و حلقه داخلی اش خود را سانسور می کنند.
 
برخی مواقع فکر می کنم دولت آمریکا یک دستگاه بزرگ است که برای ممانعت از دستیابی قانونگذاران ارشد به اطلاعات مفید طراحی شده است. در این میان یک بروکراسی عظیم وجود دارد و دست راست اغلب نسبت به دسیسه های دست چپ بی توجه است. وزارت خارجه همیشه اطلاعات مهم را در اختیار وزارت دفاع قرار نمی دهد، وزارت دفاع اطلاعات مهم را در اختیار وزارت امنیت کشور قرار نمی دهد، و جامعه اطلاعاتی عموما اطلاعات مهم را باهیچ کس سهیم نمی شود.  در مورد آژانس ها نیز همینطور است. فرماندهی مرکزی ضرورتا آنچه فرماندهی عملیات ویژه می داند را نمی داند. به طور کلی می توان این شرایط را بدین گونه تشبیه کرد که مقامات آمریکا می تواند میلیون ها درخت را ببیند اما تقریبا هیچ کس جنگ را تشخیص نمی دهد.
 
به تمامی این ها تمایل ذاتی به اعلام اخبار خوب به رئیس بجای اخبار بد را اضافه کنید و آن را در کنار فرهنگ بوروکراتیکی قرار دهید که تاکید می کند همه چیز پیش از ارائه به مقامات ارشد باید به نکاتی موجز در چند سطر و صفحه خلاصه شود. شاید در پایان روز نتوان از اوباما انتظار داشت که بفهمد رویکرد مبارزه با تروریسم اش رو به موفقیت است یا رو به شکست، چراکه ساختار و امتیازات بازیگران در دولت خود او امکان آگاهی وی از مسئله را غیرممکن می کند.
 
4.آنها نمی خواهند که بدانند
 
شاید این گزینه بسیار سخاوتمندانه باشد. بوش عادت داشت لاف بزند که هرگز روزنامه نمی خواند. شاید اوباما هم خواندن اخبار را متوقف کرده است. یا شاید از کنار مقالاتی که به نظر انتقادی یا منفی می آید می گذرد و مستقیم به بخش ورزشی سر می زند.
 
سال ها زمان می برد که گزارش های محرمانه از ارزیابی های اطلاعاتی فعلی منتظر شوند اما تاکنون گزارش های ژورنالیستی از اسناد و اظهارات مقامات سابق که فاش شده نشان می دهد هیچ جای تردید نمانده که سیاست مبارزه باتروریسم آمریکا رو به شکست است. برای مثال بر اساس گزارش بی بی سی، گزارش های سیاه که اخیرا فاش شده نشان می دهد کشتار هدفمند رهبران طالبان بی تاثیر بوده است. دیگر اسناد داخلی تصدیق می کند که مقامات آمریکایی در اغلب موارد، در گام نخست مطمئن نیستند که چه کسی را می کشند. اما شاید مقامات ارشد دلیلی برای نخواندن این گزارش ها دارند.
 
علنی کردن چنین اطلاعاتی نیازمند آن است که مقامات ارشد آمریکا اعتراف کنند (به خودشان، حتی اگر نمی خواهند عمومی باشد) که استراتژی مبارزه با تروریسم با محوریت نیروی هوایی و کشتار هدفمند کارایی ندارد.
 
5.آنها می دانند اما اهمیت نمی دهند
 
شاید این گزینه هم بسیار سخاوتمندانه باشد. شاید مقامات ارشد دولت به خوبی می دانند که رویکردشان برای مبارزه با تروریسم رو به شکست است اما هیچ انگیزه ای برای تغییر آن ندارند.
 
چرا خود را اذیت کنند؟ این دولت در کمتر از دو سال از کاخ سفید می رود، و تیم بعدی مجبور است که این آشفتگی را مرتب کند- که آسان هم نخواهد بود چراکه هیچ کس هیچ راه حل جادویی ندارد. در این حین، سیاست مداران از سیاست پیشی می گیرند. کارشناسان، تحلیل گران و مفسران می توانند هرچه می خواهند بگویند اما تاثیر درازمدت این رویکر بسیار اندک است.
 
6.آنها واقعا گرفتار و گیچ شده اند
 
این گزینه کاملا محتمل است. در ماه می 2013 اوباما در دانشگاه دفاع ملی به مخاطبان گفت که حملات ضدتروریستی هواپیماهای بدون سرنشین سوالات اساسی را ایجاد می کنند و «استفاده از زور باید به عنوان بخشی از یک مبحث کلان تر دیده شود که ما برای یک استراتژی جامع ضدتروریستم به آن نیاز داریم.» در ماه می 2014 او این سخنان را تکرار کرد و افزود «من همچنین معتقدم ما هم در مورد اساس اقدامات ضدتروریستی خود و هم درمورد روشی که اجرا می شوند، باید شفافیت بیشتری داشته باشیم... زمانیکه نمی توانیم تلاش های خود را عمومی و شفاف توضیح دهیم، با تبلیغات تروریستی و بدگمانی بین المللی روبرو می شویم.» در سپتامبر 2014 او اعتراف کرد که «ما هنوز هیچ استراتژی برای مقابله با خیزش داعش نداریم.» چند هفته پیش نیز این موضع را اصلاح کرد که «ما هنوز یک استراتژی کامل نداریم.»
 
همه چیز آشکار است.
 

کلید واژه ها: مبارزه با تروریسم


نظر شما :