سرنوشت عراق، سرنوشت ماست

۱۰ آبان ۱۳۹۳ | ۱۶:۱۴ کد : ۱۹۴۰۳۲۲ سرخط اخبار
گفتگو با سید علی موجانی پژوهشگر حوزه عراق.
سرنوشت عراق، سرنوشت ماست

اشاره:

ماهنامه تربیت که از سوی معاونت پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش منتشر می شود، عمری 28 ساله دارد اما ضمیمه سیاسی اجتماعی ماهنامه تربیت نشریه­ای است که از مهرماه امسال شروع به انتشار کرده است. در اولین شماره این ماهنامه (مهر 93)، بخش ویژه­ای به مقوله «داعش» اختصاص یافته که در آن گفتگویی نیز با سیدعلی موجانی پژوهشگر حوزه عراق درج شده است.

مقدمه:

عراق عرب این روزها دستخوش تحولات فراوانی است. تحولات ناخوشایندی که با اشغال عراق توسط آمریکا و سقوط صدام آغاز شد و همچنان ادامه دارد. از شکل گیری اولین اقدامات تروریستی در سال های ابتدایی نظام جدید، تا اشغال اول موصل در میانه دهه گذشته، از ورود خودروهای انفجاری به عراق تا اعلام خلافت اسلامی از سوی داعش، همه و همه نشان می دهد که عراق سرزمینی بس پیچیده است و شناختش نیاز به مطالعه ای بیشتر از حد معمول دارد. اهمیت این شناخت وقتی بیشتر می شود که در نظر بگیریم عراق در میان کشورهای همسایه، بیشترین مرز مشترک را با کشورمان دارد.

به همین جهت در این شماره به سراغ سید علی موجانی، پژوهشگر حوزه عراق رفتیم. گفتنی است موجانی از پژوهشگران و کارشناسان مجرب حوزه عراق است که تاکنون چندین تألیف از وی در باره تاریخ و رجال این کشور به چاپ رسیده است.

تربیت: موضوع این گفت وگو اوضاع عراق و تحولات چند ماه اخیر در این کشور است اما چنین به نظر می رسد که شما از منظر آسیب شناسی، به رویکرد غالب در ترسیم منافع ملی و تنظیم مناسبات ما با جهان پیرامون، نقد دارید. اگر مناسب می دانید گفتگوی خودمان را از همین موضوع شروع کنیم زیرا برای مخاطبان نشریه ما یعنی مربیان، معلمان، مدیران و دیگر دست اندرکاران امر تعلیم و تربیت، ورود و اشراف بر این مسئله ضروری است.

موجانی: در ارتباط با کشورمان و محیطی که در آن زندگی می کنیم، چند نکته وجود دارد که باید به آن توجه کنیم: نخست، ما کشوری هستیم که خود را از پیرامون مجزا می دانیم. به بیان دیگر، خود را دارای تاریخی چندهزار ساله می دانیم که برجستگی های فراوانی دارد. شکی نیست که در تولید فکر و اندیشه نسبت به پیرامون خود نمونه های درخشانی داریم که در تولید و ساخت علم نقش داشته اند؛ از افرادی چون شهاب الدین سهروردی که در علوم متافیزیکی بسیار شاخص است، تا ابوعلی سینا که در علم پزشکی نابغه است. اما ایراد کار اینجاست که فکر می کنیم دیگران چنین مفاخری ندارند و این تصویر چنان بر ذهن ما سایه انداخته که غالباً هیچ پیوندی با پیرامون خود احساس نمی کنیم. وقتی سخن از «ما» می گوییم، مرزهای امروزی خود را در نظر می گیریم و بر همین اساس، در مواجهه با واقعیت های امروزی، پیرامون را بیگانه تلقی می کنیم و می گوییم یک طرف ما اعراب هستند و یک طرف اتراک و طرف دیگر هندوها و قس علی هذا. اما جالب اینجاست که وقتی با تبختر و غرور از گذشته سخن می گوییم، تمام این اقوام و ملت ها را جزئی از خود می دانیم.

فکر می کنیم اصفهان نصف جهان است و هنر هم فقط نزد ایرانیان است، اما اگر «ما»ی نوعی را به بخارا ببرند و مساجد و مدارس آنجا را با قدمتی بیش از بناهای اصفهان در دوران صفویه نشان دهند، دچار این تناقض می شویم که آیا ما از آنها الهام گرفته ایم؟ پس چرا دو شیوه معماری کاملاً شبیه هم و با فاصله ای چندصد ساله بنا شده اند؟

تصور می کنم این وضعیت از وقتی به وجود آمد که ما در اطراف خود، تنها مرزهای سیاسی را دیدیم و رابطه خود را با پیرامون گسستیم و به صورت طبیعی گروگان همان چیزی شدیم که ما را به وجود آورد، یعنی تاریخ و تمدن مان. به عبارتی باید گفت، پیوست های تاریخی، فرهنگی و تمدنی خود را از دست دادیم و به آنها توجه نکردیم؛ پیوست هایی که الزاماً در همه وجوه با ما یکسان نیستند.

مثلاً با کردها هم نژادیم، ولی هم زبان و همین طور هم مذهب نیستیم؛ با هزاره های افغانستان هم مذهب هستیم، اما هم نژاد نیستیم؛ با عرب های شیعه بحرین و جنوب عراق و احسا، هم مذهب هستیم، ولی هم نژاد و هم زبان نیستیم؛ با اقوامی مانند ارامنه و گرجی ها، نه هم زبانیم، نه هم مذهبیم و نه هم نژادیم، اما به لحاظ فرهنگی پیوستگی داریم. اینها ظرفیت های تمدنی ما هستند که تنها یک تعریف تئوریک از آنها در ذهن داریم، اما در ترجمه این تعریف تئوریک و تطبیق آن با واقعیت های امروز دچار مشکل هستیم و نمی توانیم با پیرامون خود ارتباط برقرار کنیم. اینجاست که متأسفانه رفتارهای ما گاهی تأثیرات متناقض بر جای می گذارد.

بگذارید با یک مثال از اتفاقات روز منظورم را روشن کنم. مثلاً رئیس جمهور برای اجلاس شانگهای به تاجیکستان می رود. یکی از دغدغه های امروز در آن منطقه که بین دو کشور ازبکستان و تاجیکستان وجود دارد، موضوع احداث سد روی رودخانه ای است که از کوه های تاجیکستان سرچشمه می گیرد. احداث این سد نیز توسط ما انجام می شود. آبی که پشت سد جمع می شود در اختیار تاجیک هاست، اما چه کسی از این آب منتفع می شود؟ در تصویر امروزی، ازبک، اما در تعریف تمدنی، مردم وادی زرافشان، یعنی پنج کنت و سمرکنت (سمرقند) و امثالهم. اگر بخواهیم در ازبکستان یک پیوست جدی فرهنگی پیدا کنیم، غیر از فارسی زبانان سمرقند و بخارا، چه کسانی هستند؟. اما درست در نقش جدار بین این دو طرف ظاهر می شویم که به خاطر حفظ آب برای یک طرف، حیات طرف دیگر را تحت تأثیر قرار می دهیم و چون شناخت نداریم و نمی دانیم وادی زرافشان به لحاظ فرهنگی به تمدن ایرانی و تاجیک پیوسته است و تاجیکستان هم به ما پیوست می شود، خودمان یک انقطاع به وجود می آوریم و این سبب می شود سیاست های ما توسط دیگران بد معنا شود. چگونه باید فکر کنیم، سپس بیان کنیم و سرآخر عمل کنیم که کرد، تاجیک، هزاره، پشتون، عرب، ارمنی و یا آذری، همگی با اقدامات ما احساس همبستگی کنند؟ اگر بتوانیم به این فرمول برسیم، فرمولی که البته بر اساس شناخت درست به دست می آید و این شناخت را به صورت پایه ای به سطوح میانی جامعه، مثل نسل نوجوان منتقل کنیم، یک دهه بعد به جایی می رسیم که رفتار و عمل ما تأثیر منفی بر این پیوست های فرهنگی بر جای خواهد گذاشت.

گویا مخاطب نشریه شما، معلمان عزیز کشورمان هستند. اگر این عزیزان سعی کنند مطالعه متوسطی از فرهنگ و تاریخ پیرامون مان داشته باشند، و هنگام این مطالعه، تاریخ همسایگان را متفاوت از تاریخ ما نبینند و درواقع، تاریخ محیط پیرامون را نه در طول، که در عرض تاریخ ما ببینند، آن وقت در بیان و آموزش های خود می توانند ادبیاتی را به کار گیرند که نسل در حال پرورش آینده با آن نگاه و ادبیات رشد کند. برای مثال، معلمی را تصور کنید که در میان عشایر شیراز به عشایر قشقایی که اصالتاً فارس نیستند، درس می دهد. حال باید به این بیندیشیم که این معلم در یک محیط کاملاً فارسی چگونه از تاریخ ایران باستان بگوید که این بخش از جامعه (ایل قشقایی) احساس نکند چون ترک زبان است، اینجا سرزمین مادری او نیست و او غریبه است؟ اگر بتوانیم پاسخ مناسب این سؤال را بیابیم، می بینیم آن قشقایی نیز درک می کند این زمین، بخشی از تاریخ او هم است و باید حفظ شود.

تربیت: بر اساس این گفته ها، آیا عراق را هم جزئی از تاریخ تمدنی ایران می دانید؟

موجانی: به لحاظ تاریخی باید نخست قلمرو تمدنی خود را شناسایی کنیم. وقتی در وزارت خارجه، از مرز سخن می گوییم، به مفاهیمی مثل نقطه صفر مرزی و یا میله مرزی برمی خوریم. طبیعی است که فرهنگ هم باید شاخص های نمادینی داشته باشد، اما این شاخص ها چگونه تعریف می شود؟ به اعتقاد من، باید پیرامون خود را رصد کنیم، این میله های فرهنگی را پیدا کنیم و سپس با اتصال این نقاط اشتراک، قلمرو تمدنی خود را پیدا کنیم. اما این نقاط یا شاخص ها چه چیزهایی می تواند باشد؟ عناصری که هویت کلی ما را نمایندگی کند، مانند زبان، مذهب، عناصر نژادی، عناصر تأثیرگذار فرهنگی مانند موسیقی و معماری و مانند آنها و هم عناصری که الزاماً قابل احصا نیستند، مثل مکاتب فکری، نسخه های خطی، کتیبه های فارسی و یا سنگ های قبور ایرانیان کجا وجود دارد؟ وقتی از ایران سخن می گوییم، می تواند شیعه امامیه را شامل شود، بنابراین قبرستان علمای طبری که در صعده یمن وجود دارد، یکی از نقطه های مورد نظر ماست. نسخه های خطی ما را به کتابخانه هایی در هند می رسانند که صدها و بلکه هزاران نسخه خطی فارسی در آنها موجود است. کتیبه های سادات ترمذ در شمال افغانستان، یا مساجد بدخشان، هریک می تواند نقاطی باشد که ما به دنبال آن می گردیم. می توانیم با اتصال این نقاط، تصویر مناسبی از قلمرو فرهنگی خود ترسیم کنیم. حال آیا این قلمرو عراق را هم دربرمی گیرد؟ حتی پیش تر از عراق، دولت بنی رستم که در تلمسان الجزایر نزدیک به 200 سال حکومت کرد، از ایرانیانی بودند که در فتح آندلس شرکت داشتند و پایه های یک حکومت 200ساله را در شمال الجزایر بنا نهادند. این نیز بخشی از همین قلمرو فرهنگی ماست. اخشیدیانی که در حلب از فرغانه رفتند و حکومت تشکیل دادند نیز همین طور و انواع و اقسام مواردی از این دست را می توان جزئی از همان قلمرو دانست. درست است که این قلمرو پیوسته نبوده، اما تأثیر خود را گذاشته و امروز می تواند ما را به چند ملت دیگر با نژادهای متفاوت وصل کند.

طبیعی است که عراق درون این بسته است و حتی فراتر از آن، از نظر من عراق حتی می تواند قلب ایران باشد، همان طور که ماوراءالنهر چنین است. اصلاً نمی توان ایران و عراق یا به عبارتی، عراق عجم و عراق عرب را از هم منفک کرد، چرا که درهم آمیخته شده و تنیده شده هستند.

تربیت: به عنوان یک محقق که سال ها روی وجوه گوناگون عراق مطالعه کرده و تألیفاتی نیز داشته اید، تصویر سیاسی امروز عراق را چگونه می بینید؟

موجانی: تصویر عراق را سیاسی نمی بینم، بلکه معتقدم باید از تصویر اجتماعی-سیاسی عراق سخن بگوییم، زیرا در عراق، جامعه حرف نهایی را می زند، نه سیاست. عراق در نظر عراقی ها (که من در ده سال گذشته سعی کرده ام بیشتر با ایشان مأنوس باشم) یک مجتمع و جامعه متکثر است. اخیراً مفاهیم جدیدی را برای خود به کار می برم و سعی می کنم آن ها را جایگزین مفاهیم سابقی کنم که در ذهن داشته ام، مثلاً «بیت شیعی» که ترجیح می دهم به جای این، از مفهوم «صنف» شیعی استفاده کنم، زیرا احساس می کنم گروه های هم سودی هستند که در کنار هم یک صنف را تشکیل داده اند و مناسبات، دیگر مناسبات یک خانه نیست که در آن مرجعیت در جایگاه اعلی باشد و نظرش صائب باشد، کما اینکه در ماجراهای اخیر عراق، برخی گروه های شیعی نظر مرجعیت را نپذیرفتند.

عراق یک مجتمع شامل مسلمان و غیرمسلمان با انواع دامنه مذهبی و فکری است؛ از مندایی تا مسیحی، از آشوری تا ایزدی، از شبک تا جریاناتی که جمعیت شان خیلی کم است، ولی وجود دارند، مثل زرتشتی ها. درون همین بسته ها هم شاهد تفرق های مختلف هستیم، مثلاً وقتی از کردهای عراق صحبت می کنیم، تصویر ما این است که کردها یک نژاد مشخص و یکپارچه درون عراق هستند، در صورتی که اصلاً این طور نیست. کردها خود به شعب مختلفی مثل کرد مستعرب که عرب شده و کردی که کرد مانده، کرد سادات و کرد غیرسادات تقسیم می شوند، مثلاً کرد برزنجی، کرد سادات است که شأن بالایی دارد، و کرد طریقتی مثل کرد نقشبندی و کرد قادری و کرد ضدطریقت مثل جریانات کریکار و کرد سکولار و کرد به شدت مذهبی که از درونش جریانی مثل انصارالسنة به وجود می آید. در تشیع و تسنن هم به همین ترتیب است.

در خانواده شیعی عراق، که البته باید عنوان «خانواده» را با تسامح بپذیریم، می بینیم هم جریان شیخی با جمعیتی نزدیک به نیم میلیون نفر در استان بصره وجود دارد و هم جریانات دیگری که مفهوم صنف مورد نظر ما را تشکیل می دهند.

بنابراین، در درجه اول عراق یک مجتمع است که نسبت اکثریت به اقلیت در آن دائم در حال تغییر است که باز یک ویژگی عجیب است. برای مثال می گوییم اکثریت جامعه عراق را شیعیان تشکیل می دهند، اما از زاویه دیگر می بینیم عشایر در عراق دارای اکثریت هستند. مناسبات عشایری گاه آن قدر تأثیرگذار است که فارغ از شیعه یا سنی بودن آن، می تواند سرنوشت عراق را تغییر دهد.

در تصویری که امروز باید بدهیم، عراق جامعه ای است که به لحاظ تاریخی از ما قدیمی تر است، یعنی بین النهرین به لحاظ تاریخی از ما عمیق تر و قدیمی تر است. به لحاظ ترکیب و تغییر نیز هم از ما متغیرتر و هم مرکب تر بوده است. اگر ما تاریخ خود را با حمله عرب و مغول و تاتار و ترک و افغان به گونه ای تصویر می کنیم که امتزاجی از این چند مجموعه هستیم، در مورد عراق این عدد بی شک کمیتی دو رقمی خواهد بود. در ژرفای تاریخ عراق می توان انواع و اقسام نمونه ها را مثال زد، البته مقصود من عراق به معنای جغرافیای امروزی آن است.

محیطی که امروز عراق نامیده می شود، مجموعه ای است که از جهاتی بسیار به هم نزدیک و پیوسته و از جهاتی دیگر کاملاً از هم دور و قابل انفکاک است. تاریخ عراق به ما نشان می دهد هرگاه عراق با اشغال مواجه شود و یا نظامی متمرکز بر آن حاکم شود، حس همبستگی در مجموعه به وجود می آید و تقویت می شود و زمانی که عراق احساس انفتاح می کند، این مجموعه از هم دور می شود و عراق وارد یک دوره بدوی می شود. دکتر علی الوردی، مهم ترین جامعه شناس عراق این عبارت را به کار می برد که تاریخ عراق یا تمدن ساز بوده و یا بدویت مطلق و این در همه ادوار قابل مشاهده است. هرگاه دولت مرکزی و مرکزیت تقویت شده، عراق تمدن ساز بوده است، مانند تمدن اسلامی دوران عباسی؛ هروقت از هم پاشیده شده، چنان طوفان و غباری برپا شده که سرزمین های زیادی را تحت تأثیر قرار داده است. برای مثال وقتی عراق با حمله مغول مواجه می شود، از یک سو تا انتهای شامات و مصر و از سوی دیگر تا جنوب شبه جزیره عربستان را تحت تأثیر قرار می دهد. اینها ویژگی های این قلمرو و جغرافیاست که به اعتقاد من باید بر اساس همین ویژگی ها به عراق بنگریم.

تربیت: شما از منظر اجتماعی به عراق و پیشینه تاریخی آن پرداختید، اما اگر موافق باشید، به تحلیل عراق امروز بپردازیم. به طور مشخص می خواهم این پرسش را مطرح کنم، شرایطی که امروز در عراق وجود دارد، معلول چه علت هایی است؟

موجانی: برای تحلیل اوضاع سیاسی عراق، نخست باید ببینیم عراق مدرن از چه زمانی شکل گرفت. در تصویر تاریخی ما، عراق بخشی از قلمرو خلافت عثمانی و جغرافیای بینابین دولت عثمانی و صفوی است. بسیاری معتقدند جدال میان این دو دولت، جدال مذهبی و عراق قلمرو این جدال و درگیری بوده است. با ذکر دو شاهد تاریخی روشن می توانم بگویم در بیش از صد سال جنگ میان ایران و عثمانی، غیر از تقریباً یک دهه که این جدال پوششی مذهبی گرفت، کاملاً ژئوپولتیکی بوده است. در مقاطعی از این دوران، دولت صفوی بر عراق مسلط شد، اما قبور ائمه اهل سنت و یا مراکزی مانند عبدالقادر گیلانی نه تنها مورد آسیب قرار نگرفت، بلکه بدون هیچ تعرضی همواره پابرجا بوده اند. بنابراین دولت شیعی صفوی که مروج تشیع بود، نسبت به این اماکن جسارتی به خرج نداد. در سوی مقابل هم شاهدیم وقتی سلیمان خان قانونی در زمان شاه طهماسب بر عراق تسلط یافت، وارد کاظمین شد، پرسید مناره (بارگاه امام موسی کاظم) چرا نیمه کاره است؟ گفتند، از زمان شاه اسماعیل نیمه کاره مانده. دستور داد هم مناره عتبه حسینی در کربلا و هم عمارت عتبه کاظمی را بازسازی کنند. درحالی که اگر جدال بر سر مذهب بود، دو طرف باید آثار مذهبی طرف مقابل را می زدودند، اما این اتفاق رخ نداد. البته به غیر از ده تا پانزده سال در دوران عبدی بیک که می بینیم یک تقابل مذهبی مبتنی بر فتاوی دو طرف علیه هم اتفاق می افتد که باز آن هم به نظر من تنها یک پوشش مذهبی بر همان جدال ژئوپولتیک دیرینه بوده است. بنابراین به لحاظ سیاسی، عراق دارای یک موقعیت خاص ژئوپولتیکی بوده که بسیاری از هماوردی ها در آن اتفاق افتاده است. به مرور موقعیت صفوی در عراق تضعیف و موقعیت عثمانی در این سرزمین تقویت شد، تا 200 سال پیش که عنصر جدیدی وارد سرنوشت سیاسی عراق شد؛ غلامان گرجی و داغستانی که مسلمان شده بودند و یا به اسلام تظاهر می کردند و در عضویت ارتش عثمانی بودند، مقارن با دولت قاجار حکومتی در عراق تأسیس کردند. از این زمان نظام سیاسی در عراق شکل متفاوتی گرفت که از سیاست های کلی عثمانی متفاوت بود و حتی در سیاست خارجی نیز روابط مستقیم و مستقل از حکومت عثمانی را مثلاً با دربار ایران برقرار کرد. با یک فاصله 30 تا 40 ساله از این، همین اتفاق در مصر نیز رخ می دهد و محمدعلی خدیو پاشا حکومت خدیویان را در مصر بنیان می گذارد.

عراق مدرن در 200 سال گذشته گاه ضعیف و گاهی قوی بوده است، این وضعیت تا جنگ جهانی اول ادامه پیدا کرد، یعنی زمانی نزدیک به فروپاشی دولت عثمانی. در جریان جنگ جهانی اول، سرنوشت عراق به سرنوشت تمام اجزای محیط عربی و محیط دولت عثمانی گره خورد و چون ناگهان نظام و ساختار عثمانی از کار افتاد، هرکدام از این اجزا باید یک هویت و شاکله ای پیدا می کرد. طبیعی بود که عراق، شام، حجاز، نجد، فلسطین، یا مصر بر اساس همان تقسیمات اداری دولت عثمانی با هم ممزوج شده بودند، اما مرزی میان آنها نبود و نه تنها مرزی نبود، درک سیاسی مناسبی هم پیرامون این مورد در میان آنان وجود نداشت. به همین دلیل می بینیم در جریان اقدام لورنس در بسیج عشایر و قبایل عربستان و بردن آنان به دمشق و سپس تشکیل دولت های عربی، هیچ شاخصی برتر از دیگر شاخص ها نیست و تنها شاخص «عروبت» است که نقش ایفا می کند. عراق نیز جزئی از همین جریان بود. نتیجه این جریان این بود که حساسیتی روی عراق، شام، اردن یا حجاز نبود و فرقی نمی کرد که مثلاً فیصل، پسر شریف حسین، والی کدام یک از این سرزمین ها شود. هنوز مفهوم زمین یا سرزمین شکل نگرفته بود و تا امروز هم شکل نگرفته است. آن چیزی هم که به عنوان مرز میان این مناطق تعیین شد، یک توافق بود که هیچ انطباقی با خطوط طبیعی مرزی میان دو کشور نداشت، چراکه نه مرز طبیعی بود، مانند مثلاً یک کوه یا رودخانه، نه مرزی میان دو فرهنگ و جامعه جدا از هم و نه مرزی که حاصل یک رخداد تاریخی باشد. هیچ کدام اینها مبنا قرار نگرفت و تنها دو قدرت استعماری با توافق هم خطوطی فرضی رسم کردند و این خطوط اساس جغرافیای سیاسی دولت هایی را شکل داد که نزدیک به 90 سال از تأسیس آنها می گذرد.

هم اکنون شاهدیم این خطوط در حال محو شدن است و این به این معناست که عراق مرز سیاسی را نپذیرفته است. همین که داعش می گوید مرز میان عراق و سوریه را از بین می برد و خلافت اسلامی مرز ندارد، یعنی این خطوط واقعی نبوده اند. بنابراین شکل سیاسی مشخصی از عراق نداریم. دلیل دیگر این مدعا این نکته است که افکار سیاسی دنیای عرب هم بعد از فروپاشی عثمانی مرز نداشت. مثلاً تفکر بعث در تمام کشورهای عربی مثل سوریه و عراق که دو رقیب تاریخی بودند، شکل گرفت. بعد از این هم شاهدیم با ورود تفکر ناصری، تمام جهان عرب از آن متأثر می شود. بنابراین چهره سیاسی عراق، چهره ای است که هیچ گاه تکوین نیافت و تثبیت نشد و نمی توانیم بگوییم در این 200 سال که تاریخ مدرن و مستقل از عثمانی عراق است که طی آن یک رابطه ملی و جغرافیایی شکل گرفت، مرز و چهره سیاسی مشخصی داشته است.

مهم ترین تغییری که در سرنوشت سیاسی عراق در این دوران رخ داد این بود که نظام سیاسی شکل خود را از مملوکی به پادشاهی عوض کرد، البته در گذشته نیز تغییراتی مثل تبدیل به نظام پادشاهی و یا جمهوری اتفاق افتاده بود. اما همه این تغییرات توسط حکومت ها و نه جامعه متکثر عراق اتفاق می افتاد. این تغییر در سال 2005 با فتوای مهم آیت الله سیستانی مبنی بر «هر نفر یک رأی» اتفاق افتاد. درواقع، تاریخ عراق جدید از سال 2005 شکل گرفت و اتفاقاً تمام بحران ها هم از همین زمان اتفاق افتاد. بحران هایی مثل انفجار یا مسائل طائفی اولین نمونه مصائبی بود که همچنان دامنگیر عراق است. تمام این بحران ها هم به این دلیل است که بخشی از جامعه نمی خواهد این شکل جدید را بپذیرد. بخشی از جامعه که منافعش در گرو بازگشت به عراق سابق است، در مقابل این شکل جدید مقاومت می کند. در درجه اول شیوخ عشایر که پیش از این بر سر جزئیات حکومت توافق می کردند و اعضای هر عشیره نیز ملزم به تبعیت از شیخ عشیره خود بودند، حالا قرار است هر شخص یک رأی داشته باشد که آن هم مخفی است و این بیش از هر چیز اقتدار شیوخ عشایر را خدشه دار می کند. این پدیده را به روشنی در کردستان می توان دید. به صورت طبیعی کردستان میان دو جریان سلیمانیه و اربیل و به تعبیری اتحادیه میهنی و حزب تقسیم شده بود. وقتی این تقسیم بندی شکاف خورد، از میانش جریان تغییر یا گوران سر بر آورد که بر اساس مؤلفه های سابق قابل تحلیل نبود، زیرا نه قادری بود و نه نقشبندی و از منظری، هم قادری بود و هم نقشبندی، هم کرد عرب بود و هم کرد مستعرب. هم دیندار و متشرع بود و هم سکولار. این ویژگی قابل تعمیم به محیط شیعه و سنی عراق نیز هست.

بنابراین اگر بخواهیم گذشته سیاسی عراق را بررسی کنیم، می بینیم تجارب ناموفقی داشته است که هیچ یک منطبق بر واقعیت نبودند. اما از سال 2005 یک نظام سیاسی منطبق بر آرای مردم شکل گرفت که البته در این شکل جدید هم شاهد برخی تجارب ناموفق بودیم. مثلاً اینکه مردم بر اساس همان فتوای «هر نفر یک رأی» در انتخابات شرکت کردند و انتظار می رفت این شکل جدید تا رسیدن به رأس حاکمیت تداوم یابد، اما با شکل گیری مجلس، دیدیم که خود مجلس به مثابه یک فیلتر عمل کرد و مناصب اصلی مثل ریاست جمهوری، نخست وزیری و ریاست پارلمان را به شکل توافقی میان جریانات مختلف تقسیم کرد. در انتخابات 2010 اوضاع از این هم بدتر شد، به این معنا که گفتند لیست ها ملاک قرار می گیرند و در 2014 اساساً کلیت مشارکت مستقیم مردم به چالش کشیده شد.

تربیت: اما روش دموکراسی مشارکتی پیش از عراق در همین منطقه و به طور مشخص در لبنان اجرا شده بود و اتفاقاً موفق هم بود. شما به چه دلیل اجرای این روش را در عراق اشتباه می دانید؟

موجانی: با شما موافقم، اما به این شرط که تجربه تمرین سیاسی این الگو در جامعه وجود داشته باشد. نمی توان یک باره الگویی را ارائه کرد و گفت از امروز این الگو ملاک شکل گیری نظام سیاسی است. در لبنان که شما اشاره کردید، به مرور زمان یک تفاهم میان سه جریان شیعه، سنی و مسیحی شکل گرفته و حتی قلمرو هریک مشخص است. اما در عراق این گونه نیست، زیرا مثلاً می بینیم یک محیط سنی در یک اقلیم شیعی وجود دارد و بالعکس. اما در لبنان، حتی در خود بیروت می بینیم مناطق نیز بین جریانات گوناگون تقسیم و این تقسیم مورد توافق همه طرف ها واقع شده است.

تربیت: با شما موافقم که این تجربیات به تدریج شکل می گیرد. اما چه دلیلی باعث می شود امروز و با گذشت یک دهه از آغاز دوران جدید در تاریخ عراق، به جای اینکه عراق چند گام به جلو بیاید، در شرایطی قرار می گیرد که نیرویی مثل داعش می تواند بخش بزرگی از آن را تصرف کند؟ چرا جریانات گوناگون حاضر در صحنه نتوانستند به همان شیوه ای که قدرت را تقسیم کرده بودند، عمل کنند؟

موجانی: دلیل این عدم موفقیت یا شکست از نظر من بسیار روشن است. عدم احترام به رأی اکثریت از سوی اقلیت، و عدم مراعات حقوق اقلیت از سوی اکثریت، دو دلیل اصلی این اتفاق است.

اهل سنت به عنوان اقلیت، مشروعیت الگوی جدید شکل گیری نظام سیاسی را نپذیرفتند و معارضه با این واقعیت را که شیعیان دارای اکثریت هستند، آغاز کردند. می گفتند اینها شیعه نیستند و صفوی هستند، یا عراقی نیستند. عین این عبارات را درباره شیعیانی به کار می بردند که در جنگ ایران و عراق به ایران مهاجرت کرده بودند، یا کردهایی که بنا به شرایط دوران صدام به ایران و سوریه رفته بودند و حالا به عراق بازگشته بودند. در طرف مقابل هم این احساس وجود داشت که اساساً تقسیم قدرت معنا ندارد و تنها باید عطایایی از قدرت را بین اقلیت توزیع کرد. درواقع، اکثریت نمی خواست حقوق اجتماعی دیگران را به رسمیت بشناسد. یک مثال واضح این نگاه، اتفاقات موسوم به سیاه چادرها است که در سال 2013 در رمادی رخ داد. اوایل سال 2013 شاهد برافراشته شدن مجموعه زیادی از سیاه چادرهای عشایری در جاده رمادی به اردن که منطقه ای سنی نشین است بودیم. اما برخورد و شیوه مواجهه دولت با این پدیده اعتراضی بسیار قابل تأمل است. این سیاه چادرها تنها یک اعتراض برای احقاق حقوق اجتماعی اهالی منطقه بود، اما متأسفانه ارتش عراق به شدیدترین و خشن ترین شیوه ممکن با این اعتراضات برخورد کرد. اکثریت در این تصور بود که این افراد اساساً حق ورود به این مقولات را ندارند، بنابراین گفت وگو با آنها را نیز بی دلیل می دانست. حال بیاییم این شیوه برخورد را با جوامع توسعه یافته مقایسه کنیم. من مدتی در پاریس زندگی می کردم. پاریس شهری است با 4میلیون جمعیت از 82 ملیت مختلف که 81 ملیت غیرفرانسوی تنها ده درصد جمعیت این شهر را تشکیل می دهند. اما جالب است بدانید شهردار پاریس هیچ یک از مصوبات شورا را اجرا نمی کند، مگر اینکه کمیسیونی متشکل از نمایندگان تمامی این 82 ملیت نیز آن را تأیید کرده باشد. دلیل این موضوع چیست؟ پاسخ شهردار پاریس چنین بود: ما برای ساختن زیرساخت ها هزینه کرده ایم، مثلاً برای جداسازی زباله خشک از زباله تر، حال فرض کنید ده درصد جامعه این را نپذیرد، نتیجه این می شود که همه چیز به هم می خورد و یک تعارض اجتماعی به وجود می آید. همین مثال را می توان در تمامی ابعاد بسط داد. اما در عراق شاهدیم اکثریت کاملاً نسبت به اقلیت بی توجه بود. برای مثال دولت قانونی وضع کرد که به موجب آن، یک درصد از درآمد نفت بصره متعلق به همین شهر است. نتیجه این تصمیم این بود که عراقی اهل الانبار یا کردستان احساس می کرد از حقوق مساوی برخوردار نیست، بنابراین آمادگی یک تعارض علنی با اکثریت در وی ایجاد می شد.

تربیت: آیا شکل گیری داعش را نیز در همین بستر می بینید؟

موجانی: خیر.

تربیت: پس این نارضایتی حول چه مصادیقی شکل می گیرد که بعدها می تواند باعث شکاف عمیقی شود که امروز داعش از آن بهره می برد؟

موجانی: بعد از حادثه تلخ انفجار حرمین شریفه در سامرا (تفجیر) یک حصار به دور عتبه کشیده شد که رابطه عتبه با شهر را قطع کرد. شهر سامرا دو اثر تاریخی دارد، یکی عتبه که برای شیعیان حائز اهمیت است و دیگری مساجد و قصرهای دوران عباسیان. کشیدن این جدار به دور عتبه ارتباط تاریخی میان ساکنان سامرا و عتبه را قطع کرد. ساکنان سامرا  اکثراً سنی های شافعی مذهب هستند که بسیاری از آنان عمیقاً به عتبه اعتقاد دارند. با کشیدن این دیوار متأسفانه بین این دسته از اهالی سامرا و عتبه فاصله ایجاد شد. مورد دیگر این بود که در بازسازی عتبه پس از انفجار، غرفه عشیره ای که آن را «غرفه الشیوخ العشایر» می نامند، جمع شد. کارکرد این غرفه می تواند اهمیت تعطیل شدن آن را برای ما روشن کند. غرفه عشیره ای، یک یا دو اتاق در مجموعه حرم است که وقتی شیخ عشیره ای از انبار یا زبیر یا سایر مناطق، به سامرا می آید و به اصطلاح به یکی از عشیره های سامرا وارد می شود، یکی از کارهایی که رئیس عشیره میزبان اهل سامرا انجام می دهد این است که ضمن پذیرایی مفصل و میهمانی، شیخ میهمان را به اماکن تاریخی و مذهبی سامرا می برد که یکی از برنامه های اصلی زیارت عتبه است. چند رکعت نماز خوانده می شود و فارغ از شیعه یا سنی بودن این شیوخ سلامی داده می شود و سپس شیوخ به غرفه شیوخ عشایر می روند با چای و قهوه از آنان پذیرایی می شود. اما پس از حادثه انفجار این غرفه ها جمع شد. حیثیت شیخ عشیره ای در عراق به این بسته است که در قلمرو خود بتواند از شیوخ مناطق دیگر میزبانی کند. حال اگر این حق از او سلب شود، بی شک برای این شیخ قابل تحمل نیست.

بنابراین می بینیم بحران اساسی عراق، اتفاقاً از همین مسائل بدیهی و به ظاهر ساده سرچشمه می گیرد؛ بحران های اجتماعی بسیار ساده ای که نه دیده و نه سنجیده می شد. من چهار سال پیش، پشت عتبه نشسته بودم و اتفاقاً لباس عربی به تن داشتم. پسر جوانی کنار من بود، بدون اینکه بگویم ایرانی هستم، از او پرسیدم این بنا چیست؟ گفت: عتبه است و برایم توضیح داد. پرسیدم، پس چرا این دیوار را اینجا کشیده اند؟ ماجرای انفجار را برایم تعریف کرد و گفت، در حال بازسازی هستند و قرار است گنبد طلایی برایش نصب کنند. گفتم، پس خیلی زیبا خواهد بود، اما پسر در جوابم گفت: خودم آن را خواهم انداخت. من با تعجب و حیرت به او نگاه کردم و پرسیدم چرا؟ گفت: مگر می شود در پنجاه متری من گنبد طلایی وجود داشته باشد، اما من برق نداشته باشم و یا کفش به پایم نباشد؟ درست است که انفجار حادثه بسیار تلخ و بدی بود، اما این بدی برای ما احساسی، عاطفی و دینی بود، اما برای عشیره سامرا حیثیتی بود. درست مانند ماجرای هولوکاست برای آلمان ها که هر بار مطرح می شود سریعاً زانو می زنند، زیرا حیثیت شان را تحت تأثیر قرار داد که چرا این حادثه باید به نام آنان در تاریخ ثبت شود.

تربیت: در سال 69 که برخی از دوستان به عراق رفته بودند، میهمان شیخ یکی از این عشایر بودند. شیخ قبیله توماری برای آنان آورد که گویا نسب نامه اش بود و نشان می داد نسب شان به امام حسن عسگری می رسد. بعد از سقوط صدام هم شاهدیم عشایر حامی صدام برای او مقبره ای برپا می کنند و درکل شاهد احترام زیادی از سوی این عشایر به دیکتاتوری هستیم که توسط حکومت جدید اعدام شد. فارغ از عوامل این نوع رابطه، چیزی که روشن است قدرتی است که این بخش از جامعه برای اجرایی کردن خواسته هایش دارد. نظر شما در این ارتباط، یعنی نقش عشایر در صحنه سیاسی-اجتماعی عراق چیست.

موجانی: ما از درک مسائل عشیره ای عاجزیم. تا وقتی شما در عراق و در همان بافت عشیره ای با آنان زندگی نکرده باشید، از درک آن عاجز هستید. مثلاً عشیره ای هست که نیمی سنی و نیمی شیعه است، ما به عنوان ناظر می بینیم در برخی موارد این عشیره اعم از شیعه و سنی، کاملاً متحد و مجتمع است و در برخی موارد برعکس، اینجاست که در قضاوت این پدیده ها با مشکل مواجه می شویم و نمی دانیم این مناسبات را باید چگونه تحلیل کنیم. در مسائل عشیره ای عراق، عناصر ریزی وجود دارند که هریک می تواند شکل بازی و نقش بازیگران آن را تغییر دهد. عراق جامعه بسیار پیچیده ای است. به تاریخ هم که بنگریم، می بینیم تنوعی که در عراق بود، حتی امیرالمومنین(ع) را مجاب کرد پایتخت حکومت را از مدینه به کوفه منتقل کند، زیرا اگر عراق از دست می رفت، اسلام به خطر می افتاد. عراق منطقه ای بود که قوه جهاد را توزیع می کرد. دلیل اینکه امروز داعش به عراق وارد می شود نیز این است که این زیرساخت یعنی توزیع قوه جهادی در دنیای اهل سنت، به صورت ظرفیت نهفته در آن وجود دارد.

تربیت: این روزها تحلیل های زیادی درباره نقش حزب بعث در تحولات اخیر و پیشروی داعش مطرح می شود. آیا با این تحلیل ها موافقید؟ اگر موافقید، این نقش آفرینی را چطور ارزیابی می کنید؟

موجانی: متأسفانه باید بگویم هم ما و هم بسیاری دیگر از کشورها در این باره در درک درست اوضاع دچار مشکل شده ایم. نظام جدید عراق قانون بعث زدایی را به اجرا درآورد، بر اساس این قانون، در دوایر دولتی هر شخصی که سابقه بعثی داشت نخست باید از کار کنار می رفت و اگر در بررسی های بعدی تأیید می شد، می توانست به کار بازگردد. اما مشکل اینجا بود که افراد در دوایر و ادارات دولتی دوران صدام، به این دلیل به عضویت حزب بعث درمی آمدند که بتوانند مراحل ترفیع و ارتقای جایگاه شغلی را سریع تر طی کنند. درواقع، عضویت در حزب بعث برای اکثر این افراد به منزله اعتقاد به مبانی فکری حزب بعث نبود، بلکه ابزاری بود که از طریق آن بتوانند به منافع بیشتر مادی دست پیدا کنند. به همین دلیل می بینیم نیروهای تکنوکرات بسیاری به عضویت حزب بعث درمی آمدند. پس از این مرحله، نظام عراق تصور کرد برای همیشه معضل حزب بعث را حل کرده است، درحالی که نیروی مولد حزب بعث در دوران صدام در جای دیگری قرار داشت. باید توجه داشت اصلی ترین گروهی که از حزب بعث منتفع می شد، کارمندان و حقوق بگیران دولتی نبودند. از آنجا که عراق منطقه ای کشاورزی است، بیشترین منفعت عاید گروهی می شد که از کانال حزب بعث مشکلات کشاورزی خود، از جمله دسترسی به موقع به کود و بذر و ماشین آلات کشاورزی را حل می کرد، یعنی همان عشایر. بنابراین می بینیم در سال 2003 با اجرای قانون بعثی زدایی عملاً به موتور مولد حزب بعث کوچک ترین توجهی نشد.

تربیت: آیا شیعیان نیز در این گروه قرار می گرفتند؟

موجانی: صد البته. انتخابات پارلمانی 2010 به روشنی این موضوع را نشان می دهد. در آن انتخابات دیدیم که در کربلا به عنوان محیطی شیعی، یک فرد بعثی به عنوان سرلیست کربلا وارد پارلمان شد زیرا همین شخص در دوران صدام توانسته بود رضایت کشاورزان و سران عشیره ای را در مواردی که به آنها اشاره شد، جلب کند.

تربیت: شما به عنصری اشاره می کنید که فراتر از تمام مؤلفه ها، از جمله مذهب عمل می کند؟ آیا واقعاً تا این حد به تأثیرگذاری این عنصر باور دارید؟

موجانی: بله، همین طور است و می توانم شواهد فراوانی برای اثبات آن ارائه دهم. بعث تفکری است که نیاز اجتماعی زنده در این منطقه است، یعنی در شامات، عراق و تا حدی هم در حجاز. به لحاظ تاریخی هم ریشه دارتر از نظام های سیاسی منطقه است و به نوعی به دوران اموی برمی گردد. یعنی جایی که بحث «عروبت» مطرح می شود، یعنی «عرب» به یک جنس متمایز در دنیای اسلام تبدیل می شود و سایرین در این دسته بندی ذیل عنوان «موالی» قرار می گیرند. فراتر از این، رفته رفته حتی عنصر دین هم در این دسته بندی رنگ می بازد و می بینیم که میشل عفلق مسیحی هم به مبلغی برای تفکر بعث تبدیل می شود، زیرا از نظر این تفکر، «عروبت» مقدم است. اسلام از جنس عرب، یعنی پیامبر اکرم(ص) و از زبان عرب، یعنی قرآن کریم استفاده کرده، بنابراین چون این دو برگزیدگان خداوند بودند، بنابراین کالبدی که این هر دو از میان آن برآمد باید بسیار مهم تر باشد، اینجاست که هم مسیحی و هم حتی شیعه می تواند عضو حزب بعث باشد.

تربیت: در رخدادهای بعد از سقوط صدام و اینکه حاکمیت شیعی در برقراری ارتباط با اقلیت ناموفق بود، بستر مناسبی برای سازمان دهی حزب بعث به وجود آمد، اما آیا از نظر شما پیوند مشخصی بین سازماندهی دوباره جریان بعث و داعش هم وجود دارد؟

موجانی: ابتدا باید برگردیم به حوادث لبنان و سوریه. کتابی به نام «تاریخ معاصر سوریه» به قلم «جمال دیب» وجود دارد که نویسنده در این کتاب می گوید: بعد از قتل حریری که قرار شد نیروهای بعثی از سوریه خارج شوند، این نیروها وارد دیر الزور و رقه شدند. البته مقصود او، حزب بعث سوریه است و این نیروها هم عموماً خارج از چارچوب های حزب بعث سوریه عمل می کردند، زیرا پرونده لبنان برای حزب بعث سوریه یک پرونده امنیتی بود.

در جریان سقوط صدام شاهد مجموعه تغییراتی در کلام صدام هم هستیم که البته برمی گردد به شکست صدام در اشغال کویت. در این مقطع شاهد بودیم دولت عراق در یک فضای نزدیک تر به واقعیات اجتماعی منطقه عمل می کرد. البته نمی خواهم بگویم مسلمان شده بود، چون همچنان حزب بعث نمی خواست اسلام را به عنوان یک شاخص، موجه بداند، بلکه سعی داشت فضای اسلامی را درک کند. حال اگر به روزهای منتهی به سقوط صدام برسیم، می بینیم در بیانیه های دولت عراق به شکلی فزاینده از آیات قرآن استفاده می شد. بعد از سقوط و در جریان دادگاه های صدام نیز حتماً به خاطر دارید که او با ظاهری متفاوت، یعنی با ریش و درحالی که قرآن در دست داشت، وارد دادگاه می شد. تصور من این است که از مقطعی حزب بعث درک کرد باید فضای اسلامی را بپذیرد. جریاناتی از بعث سوریه که بعد از ترور حریری از لبنان خارج شده بودند، به مناطق مرزی بین عراق و سوریه آمدند. بعد از سقوط صدام، بعثی های عراق نیز تنها جایی که مقدور بود در آن حضور داشته باشند، همین منطقه بود. بنابراین تفکر بعثی در این منطقه حالت منسجمی به خود می گیرد. دقیقاً همان منطقه ای که امروز مرکزیت قلمرو داعش است. ظهور پدیده داعش در این منطقه و جمع شدن نیروهای بعثی در آن در سال های گذشته، به ما نشان می دهد در این سال ها فعل و انفعالات مهمی در آن رخ داده است که ما و بسیاری از ناظران از آن غافل بودیم. بنابراین می بینیم این منطقه به نقطه تماس بقایای بعث و جریانات سلفی تبدیل می شود. از همین زمان، 2005 و 2006 می بینیم پدیده خودروهای انفجاری در عراق رخ می دهد. بی تردید در نتیجه این هم نشینی، هر دو طرف بر یکدیگر تأثیر گذاشته اند. به این معنا که نسل جدید نیروهای بعثی، تفاوت های زیادی با بعثی های دوران سقوط صدام دارند و این تفاوت خود را در ادبیات این جریان هم نشان می دهد، به تعبیر دیگر، در گردونه زمان گشته اند و امروز از منظری متفاوت نسبت به بعثی های پیشین به واقعیات پیرامونی می نگرند، اما هیچ تغییری در الگوی مطلوب و هدف غایی آنان ایجاد نشده است. الگوی مطلوب تفکر بعث، شکل گیری یک حکومت عربی در منطقه است، ولی با شکل سکولار. نظام مطلوب داعش هم شکل گیری یک حکومت عربی است، ولی به شیوه خلافت. حال اگر از منظر بعث به داعش بنگریم، می بینیم داعش پلی است که می تواند آن را به هدفش برساند. البته این نوع نگاه تنها مختص به بعث نیست، زیرا نقشبندیه نیز همین گونه می اندیشد، عشایر هم همین طور. زیرا از نگاه عشیره ای، مرزبندی منطقه پس از جنگ جهانی اول اقدامی نادرست بود و حالا داعش این مرزها را از میان برداشته است. بنابراین باید گفت داعش نقطه اشتراک تمام واقعیت هایی است که در آن منطقه وجود دارد. از سوی دیگر هم داعش نقطه اشتراک تمام سیستم های امنیتی منطقه و حتی فرامنطقه ای نیز است.

تربیت: به نقش بازیگران بین المللی اشاره کردید. نقش امریکا را در پیدایش بحران داعش چطور می بینید؟ زیرا برخی تحلیلگران معتقدند داعش تا وقتی فقط در سوریه بود، نه تنها از سوی امریکا تهدید تلقی نمی شد که حتی همسو با خواسته های دولت امریکا برای سقوط اسد می جنگید. اما با ورود داعش به عراق، اوضاع در نظر دولت امریکا متفاوت شد. درحالی که مثلاً هم ما و هم عربستان سعودی، ورای موافقت یا مخالفت، مواضع نسبتاً یکسانی در برابر داعش چه در سوریه و چه در عراق داشته ایم. علاوه بر این درمجموع نوع رابطه میان کشورهای منطقه و داعش را چگونه ارزیابی می کنید؟

موجانی: اول باید تصریح کنم امروز عربستان هم دیگر حاضر به حمایت از داعش نیست، زیرا با اعلام خلافت اسلامی از سوی داعش، مشخص است که هدف غایی آنها تسلط  بر مکه و مدینه است، به این دلیل واضح که اصولاً خلافتی جز با تسلط بر مکه و مدینه شکل نخواهد گرفت.

در مورد امریکایی ها هم باید دقت داشت که در یک سال و نیم پیش، خواست دولت امریکا الزاماً سقوط حکومت سوریه و براندازی اسد نبود. خلع سلاح دولت سوریه یکی از اصلی ترین خواسته های امریکا بود که بدون نیاز به جنگ و حتی بدون مصوبه شورای امنیت، تنها با گرفتن ژست جنگ، به این هدف رسید. در یک رویارویی بزرگ اگر به حداقلی از خواسته های خود هم برسید، برنده اید. در ماجرای خلع تجهیزات شیمیایی سوریه، امریکا به لحاظ حیثیتی عقب نشینی نکرد و به اعتقاد من دولت سوریه در محاسبه واقعیت ها دچار یک اشتباه اساسی شد. از نظر من برای تحلیل سیاست امریکا در قبال داعش گفته های اوباما در اجلاس ناتو بسیار مهم است. اوباما می گوید: ما برای تشکیل یک ائتلاف علیه داعش به تصمیم جمعی رسیده ایم، البته با این خط قرمز که پوتین سربازان امریکا به زمین نخورد و تنها از راه هوا با داعش مقابله خواهیم کرد. سپس سعی می کنیم به نیروهای داعش اجازه پیشروی ندهیم. در مرحله بعد داعش را عقب برانیم و درنهایت هم کشتن رهبران آن را اجرا کنیم. با این حساب آیا نمی توان متصور بود که حضور داعش در همین قلمرو فعلی از نظر امریکا اگر مطلوب نباشد، خیلی هم نامطلوب نیست؟

حال اگر همین سه مرحله، یعنی جلوگیری از پیشروی، عقب راندن و از بین بردن رهبران داعش، را با سوریه مطابقت دهیم، می بینیم امریکا به بخشی از خواسته هایش رسیده است. اگر سقوط اسد را هدف امریکا در سوریه بدانیم، باید اذعان کنیم یکی از گام های مهمی که امریکا برداشت خلع سلاح سوریه در تابستان 2013 بود. در عراق هم از نظر امریکایی ها، اگر در همین مرحله اول، یعنی تنها جلوگیری از پیشروی داعش هم موفق شوند، به هدف رسیده اند.

از منظر دیگر، واقعیت امروز عراق این است که داعش با تصرف تعداد زیادی از پادگان های عراق و سوریه، تعداد فراوانی اسلحه به دست آورده است، اما هیچ کدام از قدرت های منطقه ای و جهانی وارد عمل نشدند که با بمباران این پادگان ها این امکان را از داعش بگیرند، درحالی که همگی قدرت این کار را داشتند. بنابراین دور از ذهن نیست اگر فکر کنیم دستیابی داعش به تجهیزات جنگی از جمله تانک، بخشی از طرح قدرت ها بود، زیرا می توانستند مانع آن شوند و نشدند. اما وقتی احتمال می رود داعش به سمت اربیل برود باید مانعش شد. به مجرد تهدید حمله داعش به کردستان، آلمان ها و فرانسوی ها گفتند باید به کردها نیز اسلحه داد. بنابراین چه بخواهیم، چه نخواهیم، امروز سه ارتش در کشور عراق وجود دارد. ارتش رسمی عراق، ارتش داعش و ارتش اقلیم کردستان سه ارتشی هستند که به لحاظ نیرو و توان نظامی نیز تقریباً باهم برابرند. در این وضعیت خوشبینانه ترین تحلیل این است که در عراق، اقلیم های مستقل از هم شکل خواهند گرفت. حالت بدبینانه نیز تجزیه عراق است، زیرا هرکدام از این سه گروه ارتش، جمعیت و جغرافیای خود را دارد. اما حالت واقع بینانه، بروز یک جنگ داخلی درازمدت است، زیرا همان طور که پیش تر گفتم، هیچ کدام از این گروه های سه گانه کاملاً یکدست نیستند، بلکه هرکدام یک صنف جدا هستند.

اما در مورد اینکه در منطقه چه کسانی از داعش حمایت می کنند، نظر من این است که تمامی کشورهای منطقه ناخواسته باعث تقویت داعش می شوند. همه کشورهای منطقه، به خصوص همسایگان عراق می دانند که داعش برای آنها هم یک تهدید جدی است، اما تضادهای عمیق سیاسی در کنار کدورت ها و بعضاً کینه های به وجود آمده در چند دهه اخیر، چنان بر روابط میان آنان سایه انداخته که هیچ کدام حاضر نیستند به سرنوشت جمعی فکر کنند. نه تنها داعش، که هر جریان مشابه دیگری هم می تواند از این اختلافات سوءاستفاده کند.

تربیت: میزان نفوذ اجتماعی داعش در منطقه را در چه سطحی می بینید؟

موجانی: برای ارائه یک پاسخ دقیق به این پرسش، تنها باید به منطقه رفت و در بطن جامعه و تحولات قرار گرفت، اما در حال حاضر تنها می توان به بررسی فضای مجازی در منطقه اکتفا کرد. متأسفانه فضای مجازی نشان می دهد داعش در جذب نیرو موفق بوده، بخشی از این موفقیت هم به ترس و وحشتی که این جریان ایجاد کرده برمی گردد و بخشی هم به تحلیل مسئولیت های داعش نسبت به قلمروی که به دست آورده است. از طرفی آغاز فعالیت القاعده در شبه قاره هند هم نشان از موفقیت داعش دارد. به بیان دیگر، موفقیت داعش القاعده را وا می دارد در رقابت با این گروه، شاخه جدیدی تأسیس کند.

تربیت: آیا شما میان القاعده و داعش حس رقابت می بینید؟

موجانی: فراتر از رقابت، حتی می توانم بگویم احساس دشمنی بین این دو گروه وجود دارد. القاعده احساس می کند اگر منفعلانه عمل کند، نیروهایش جذب داعش می شوند. علاوه بر القاعده، اخوانی ها هم همین احساس را دارند، زیرا بخش قابل توجهی از اعضای داعش را جوانان اخوانی مصری تشکیل می دهند. اتفاقات تابستان گذشته در مصر و برخورد خشونت بار دولت جدید با حامیان اخوان و صدور حکم اعدام برای رهبران آن، باعث به وجود آمدن موجی از هیجان و غلیان احساسات جوانان اخوانی و حتی غیراخوانی شد. هیچ جریانی هم در مصر نتوانست این موج فزاینده هیجانات و احساسات را مدیریت کند. درنتیجه، این نیروها که در وضعیت بلاتکلیفی بودند، انجام مجموعه ای از اقدامات نامتعارف را آغاز کردند و بخش زیادی هم به داعش پیوستند. اگر بخواهیم مثال مشابهی در تاریخ معاصر خود بیابیم، می توانیم به حوادث خونین 15 خرداد 42 اشاره کنیم. پس از تبعید امام خمینی به عنوان رهبر نیروهای معارض شاه، جریان های مختلف مبارزه مسلحانه یکی پس از دیگری شکل گرفت و نیروی جوان و پرانرژی، جذب گروه هایی شدند که با نهضت اسلامی، تعارض داشتند. در مصر هم حذف اخوان المسلمین و صدور احکام سنگین برای رهبران آن، فضا را برای یارگیری گروه های جهادی، به خصوص داعش فراهم کرد.

تربیت: نمی توان در مورد اوضاع عراق سخن گفت و به نقش مرجعیت شیعه در این کشور اشاره نکرد. در گذشته این نگاه وجود داشت که مراجع نجف در قیاس با مثلاً علمای قم، اصولاً سیاسی نیستند. اما هم در جریان انتفاضه جنوب عراق شاهد ورود آیت الله خویی به ماجرا و مدیریت آن بودیم و هم در سال های اخیر شاهد حضور مؤثر آیت الله سیستانی در بزنگاه های سیاسی اجتماعی عراق هستیم. از نظر شما مرجعیت به عنوان یک پارامتر، چقدر در تحولات عراق مؤثر است؟

موجانی: ابتدا باید تأکید کنم مرجعیت شیعه در عراق نه در چارچوب «بیت» و نه در آن چارچوب «صنفی» که عرض کردم، قرار نمی گیرد، بلکه مرجعیت، مرجعیت است. اما در مورد نقش آن در عراق، باید گفت هر زمان که اوضاع در عراق به هم می ریزد و به وجه «بدَوی» خود نزدیک می شود، اختلافات چنان بالا می گیرد که شیخوخیت معنا پیدا می کند و به صورت طبیعی، در جامعه ای که اکثریت آن با شیعیان است، مرجعیت شیعه نقش پررنگی در تحولات ایفا می کند.

در طول تاریخ عراق هم می بینیم مراجع بزرگ و تأثیرگذار در دوران تلاطم و آشوب ظهور می کنند. مثلاً فتوای ضد تنباکوی مرحوم میرزای شیرازی، زیرا علاوه بر ایران، مانند یک بمب در قلمرو دولت عثمانی هم اثر گذاشت. یا فتوای میرزای دوم و فتوای جهاد با بریتانیا. و مثال های تاریخی دیگر مثل انقلاب مشروطه در ایران، یا جنگ ایران و روس که برای مراجع از حیث دفاع از حدود و ثغور مسلمین بسیار مهم بود. پس می بینیم مراجعی تأثیرگذار بودند و نامشان تا مدت ها در تاریخ ماند که در روزهای بحرانی توانستند آن نقش شیخوخیت را ایفا کنند. در شرایط فعلی نیز بی تردید باید گفت چه از لحاظ نبوغ و چه از لحاظ شناخت جامعه، حضرت آیت الله سیستانی متمایز از مراجع دیگر است، اما یقین بدانید اگر ایشان نبودند هم، مجموعه شرایط، یک مرجع دیگر با نقش محوری به وجود می آورد. البته من با تعبیر سیاسی در مورد این مراجع مخالفم، زیرا شرایط اجتماعی است که مراجع را به صحنه می آورد.

تربیت: برای سؤال آخر می خواهم نظر شما را در ارتباط با نقش کشورمان در عراق بدانم. از نظر شما ما چگونه می توانیم هم منافع ملی و هم اصول اعتقادی و ایدئولوژیک خود را در عراق پی بگیریم؟

موجانی: به اعتقاد من، اگر بخواهیم نگاه منفعت گرا به عراق داشته باشیم، برمی گردیم به همان بحث اول که عراق را بیگانه و جدا از خود می دانیم. بنابراین نباید از این منظر به عراق بنگریم. از نظر من سرنوشت عراق سرنوشت ماست. سرنوشت عشایر سنی و یا کردهای عراق سرنوشت ماست، زیرا پیوندهای تاریخی آن چنان محکم است که اگر ما با این نگاه به عراق ننگریم، حتی در داخل کشور خودمان عواقبی خواهد داشت. اما در ارتباط با منافع اعتقادی، حتماً باید عراق در مقابل موج توحش وهابیت در 200 سال اخیر، به همین شکلی که اکنون وجود دارد حفظ شود. حتی در دوران صفویه هم از قبور ائمه مذاهب سنی حفاظت شد. این حفاظت از سر ترس نبود، بلکه به این دلیل بود که هیمنه حکومت عثمانی که خود را مدافع اهل سنت می دانست نزد سنی های عراق شکسته شود. بنابراین ما نیز راهی جز حمایت و احترام به اهل سنت عراق نداریم. باید درک کنیم عراق برای ما تنها عتبات نیست، سنگریزه های صحرای عراق در نزدیکی مرز عربستان هم برای ما به همان میزان باید حائز اهمیت باشد. نباید در برخوردمان با ملت عراق تفاوتی میان شیعه و سنی، کرد و عرب قائل باشیم، زیرا آن مرزها، مرزهای ما هم است. به همین دلیل وقتی عشایر سنی به بیت آیت الله سیستانی می آیند، ایشان با احترامی بسیار ویژه و حتی در شأن احترام به مراجع شیعه با آنها برخورد می کند. این نشان می دهد ایشان واقعیت عراق را درک کرده اند، اما از آنجا که در دوران جنگ و تا سقوط صدام بین ما و عراق فاصله افتاده بود، هنوز در درک این واقعیت ها ضعیف هستیم و باید این ضعف را برطرف کنیم. به اعتقاد من اهل سنت عراق برای ما حتی از بزرگ ترین تجهیزات نظامی و موشک هایمان مهم تر است. هیچ اقدامی بهتر از حفظ اهل سنت عراق نمی تواند باعث حفظ اقتدار ما در جهان اسلام باشد.

کلید واژه ها: بعث ايران عراق داعش سيد علي موجاني


نظر شما :